بعضی گواهیها احتیاج به سندِ کاغذی ندارند: «رنگِ رخِ خوب تو آخر گواست / در حرم لطفِ خدا بودهای». گاهی برای اینکه بفهمی یکی چه میزان از سلامتِ درون بهره دارد، کافی است به رویاش بنگری. البته باید از این سو هم آینهای داشته باشی ورنه قدیسِ قدیسان را هم که پیش رویات نهند، ناپاک میبینیاش: «دیو آدم را نبیند غیر طین». پس گواهی این است:
یوسف کنعانیام، روی چو ماهم گواست
هیچ کس از آفتاب، خط و گواهان نخواست!
یوسف کنعانیام، روی چو ماهم گواست
هیچ کس از آفتاب، خط و گواهان نخواست!
و این خضوع و فروتنی در برابر اولیا عجب چیز شگفتی است. اینکه به روی کسی بنگری، به صورتِ کسی بنگری و سیرتی ببینی نورانی، کارِ هر کسی نیست. یعنی «دیده میباید که باشد شه شناس»، ولی تنها دیده نیست که کار میکند. روی چو ماهی هم باید. یوسفی هم باید. حسنی و جمالی از درون نیز باید. به رنگ و نیرنگ نمیشود در مجمع خوبان میانداری کرد.
دم از ممالکِ خوبی چو آفتاب زدن
تو را رسد که غلامانِ ماهرو داری!
باید «چیز»ی باشد. «آن»ی باید باشد. سری، رمزی باید باشد. چیزی که به اشاره میرود و میآید:
نشود فاشِ کسی آنچه میانِ من و توست
تا اشاراتِ نظر نامهرسانِ من و توست…
ولی تو که خود سراپا رازی و ناز، من کشتهی آن «راززدایی»ِ توام!
مطلب مرتبطی یافت نشد.