بعد السفر

ده دوازده روز گذشته را سفر بودم. برای کار رفته بودم ایران و بیشتر وقت‌ام در مشهد صرف شد. یک روز آخری هم که ایران بودم در همان وقتِ تنگ مجالی دست داد که دوستانی از اهل دل را ببینم و دیداری تازه کنیم. ایران مثل همیشه برای من همان حس متناقض را داشت و دارد. شاید این بار دوستانی را دیدم که بیشترشان رنجی، غمی، اندوهی بر جان‌شان سایه انداخته بود. کاش می‌شد وضع به از این می‌شد.

اما یک نکته را که شاید پیش‌تر هم نوشته باشم این است که گویی پایه‌های اخلاق در ایران روز به روز سست‌تر می‌شود و منزلت و جایگاه اخلاق و اخلاقی بودن بیشتر ضعیف می‌شود. جامعه چهاراسبه به سوی زوال و انحطاط اخلاقی می‌رود. البته یکی از ریشه‌های‌اش این است که عموم مردم (عوام و حتی بعضی از خواص) اخلاق را مترادف با دین، و دین را مترادف با حکومت می‌گیرند و نفی یکی برای‌شان منجر به نفی بدیهی بقیه می‌شود. و البته این بی‌اخلاقی و بی‌تقوایی به تمام بخش‌های جامعه سرایت کرده‌ است.

بعد این‌که، این روزها وبلاگ‌نویسی من بیتی شعر بوده است و شاید توضیحکی کوتاه. هیچ اتفاق عجیب و غریبی نیفتاده است. همه چیز عادی است. گاهی اوقات آدم «وقت» ندارد درباره‌ی چیزی به تفصیل بنویسد. به اشاره چیزی می‌نویسد که حداقل خودش یادش بماند آن روز چه حالی و چه حسی داشته است و برای چه آن را نوشته است و آن رازآلودگی‌اش شاید برای خودش و یکی دو نفر دیگر قابل رمزگشایی باشد. خلاصه این‌که زیاد در پی تأویل و تفسیر بیت‌ها نباشید (از جمله این بیت دیروز را درست دقایقی پیش از سوار شدن به هواپیما و بازگشت به لندن نوشتم و بلافاصله کامپیوتر را بستم و سوار هواپیما شدم). اگر بیتی، غزلی، حکمتی، برای خودم یا دیگری تلنگری باشد و راهی به سوی آگاهی، زهی بخت و اقبال. یکی دو روز دیگر که استراحت کنم و خستگی کار و سفر در برود، بر می‌گردم به روال سابق (اگر درس و تحقیق فرصتی باقی بگذارد).

بایگانی