اما یک نکته را که شاید پیشتر هم نوشته باشم این است که گویی پایههای اخلاق در ایران روز به روز سستتر میشود و منزلت و جایگاه اخلاق و اخلاقی بودن بیشتر ضعیف میشود. جامعه چهاراسبه به سوی زوال و انحطاط اخلاقی میرود. البته یکی از ریشههایاش این است که عموم مردم (عوام و حتی بعضی از خواص) اخلاق را مترادف با دین، و دین را مترادف با حکومت میگیرند و نفی یکی برایشان منجر به نفی بدیهی بقیه میشود. و البته این بیاخلاقی و بیتقوایی به تمام بخشهای جامعه سرایت کرده است.
بعد اینکه، این روزها وبلاگنویسی من بیتی شعر بوده است و شاید توضیحکی کوتاه. هیچ اتفاق عجیب و غریبی نیفتاده است. همه چیز عادی است. گاهی اوقات آدم «وقت» ندارد دربارهی چیزی به تفصیل بنویسد. به اشاره چیزی مینویسد که حداقل خودش یادش بماند آن روز چه حالی و چه حسی داشته است و برای چه آن را نوشته است و آن رازآلودگیاش شاید برای خودش و یکی دو نفر دیگر قابل رمزگشایی باشد. خلاصه اینکه زیاد در پی تأویل و تفسیر بیتها نباشید (از جمله این بیت دیروز را درست دقایقی پیش از سوار شدن به هواپیما و بازگشت به لندن نوشتم و بلافاصله کامپیوتر را بستم و سوار هواپیما شدم). اگر بیتی، غزلی، حکمتی، برای خودم یا دیگری تلنگری باشد و راهی به سوی آگاهی، زهی بخت و اقبال. یکی دو روز دیگر که استراحت کنم و خستگی کار و سفر در برود، بر میگردم به روال سابق (اگر درس و تحقیق فرصتی باقی بگذارد).
مطلب مرتبطی یافت نشد.