گویی شوی بی دست و پا، چوگانِ او پایات شود
در پیش سلطان میدوی، کاین سیر ربانی است این
آنها که حتی یک نفس این حال را آزموده باشند، میدانند چه میگویم. این حال که ببینی و دریابی که یکی میگردانندت. حتی اگر لعبتکی باشی در دست لعبتبازی که حال و قالات را مقدر میکند. یعنی حال جذبه. حال بیخویشی و رهایی. اما آن خودآگاهی که از راه میرسد، حالِ آدمی زهرِ مار میشود. یعنی معنی قبض و بسط همینهاست؟ گاهی این قبض چه طولانی میشود.و گاهی آن بسط چه بیخیالات میکند!
پ. ن. پر بیربط نیست به آنچه در بالا نوشتهام (اگر به فراست ببینید): به راهنمایی آق بهمن رسیدم به این یادداشت خانم مهرانگیز کار: «نیکمردان کجا رفتند؟». بیاغراق بگویم که اشکام سرازیر شد از خواندن یادداشت صمیمانه و صادقانهی مهرانگیز کار. یک چیز که در این لایهی پنهان جنگ و ستیز ایدئولوژیک هر دو طرف (یعنی جناح مدافع و مخالف نظام) گم میشود، همین بخش انسانی موجود در طرفین ماجراست. از سویی کسانی، نیکمردانی هستند که انسانیت و اخلاقاش پای سیاست و حفظ منافع قربانی نشده است و اگر کاری میکنند خالصانه برای ایمان و اعتقادشان است نه برای تشفی خاطر یا ارضاء شهوات قدرت و جاه و مقام (و نه برای ارضاء تعصبات کور عقیدتی و فسادهای پوشیده در جامهی ایمان و زهد) و از سوی دیگر کسانی هستند که محکوم میشود و حبس میکشند (و رسانهها و قدرت و سیاست آنها را خالی از اخلاق و ایمان به تصویر میکشند و چهرهای اهریمنی بدانها میدهند) و انسان هستند و ارزشهای انسانیشان به خاطر اختلافهای نظری و فکریشان قربانی نشده است و هر جا انسانیت و اخلاق را میبینند بیمحابا و بدون هراس از آنکه کسی سازشکار بخواندشان، راه انصاف میپیمایند و همان کاری را میکنند که عین اخلاق است و دینداری: یعنی کمآزاری و انصاف. برای من هم کار آن نیکمردانی که مهرانگیز کار بر میشمارد عین دینداری و اخلاق است و هم همین کاری که مهرانگیز کار میکند. هر کس هر توجیه و بهانهای برای هر کدام بیاورد و کار هر کدام را بیارزش کند، به گمان من یا بیانصافی کرده است یا بغض و کینه و نفرتی در وجودش رخنه کرده است. برای من هر دوی اینها مصداق روشن دینداریاند و دین برای من یعنی همین کارها. بقیه بازی است و بازیچه.
مطلب مرتبطی یافت نشد.