بنالم به تو ای علیم قدیر
از اهل خراسان صغیر و کبیر
چه کردم که از من رمیده شدند
همه خویش و بیگانه بر خیر خیر؟
مقرم به فرقان و پیغمبرت
نه انباز گفتم تو را نه نظیر
نگفتم مگر راست، گفتم که نیست
تو را در خدائی وزیر ای قدیر
به امت رسانید پیغام تو
رسولت محمد بشیر و نذیر
مقرم به مرگ و به حشر و حساب
کتابت ز بر دارم اندر ضمیر
نخوردم برایشان به جان زینهار
نجستم سپاه و کلاه و سریر
سلیمان نیم، همچو دیوان ز من
چرا شد رمیده کبیر و صغیر؟
همان ناصرم من که خالی نبود
زمن مجلس میر و صدر وزیر
به نامم نخواندی کس از بس شرف
ادیبم لقب بود و فاضل دبیر
ادب را به من بود بازو قوی
به من بود چشم کتابت قریر
به تحریر الفاظ من فخر کرد
همی کاغذ از دست من بر حریر…
کنون زان فزونم به هر فضل و علم
که طبعم روان است و خاطر منیر
بجای است در من به فضل خدای
همان فهم و آن طبع معنی پذیر
به چاه اندرون بودم آن روز من
بر آوردم ایزد به چرخ اثیر
از این قدر کامروز دارم به علم
نبودهستم آن روز عشر عشیر
گر آنگه به دنیا تنم شهره بود
کنون بهترم چون به دینم شهیر…
و این وضع عمدهی کسانی است که گرفتار تهمت تکفیر شدند. کسانی که میگفتند مقرند به نبوت و حشر و حساب و تمام ارکان دین. اما چرا اینها تکفیر میشدند؟ باورشان با باور مردم عامهی زمانشان متفاوت بود. به همین سادگی. ولی گروه مقابل چگونه این غوغا را بر پا میکردند؟ یکی از ابزارهای اصلی کار، زبان مجادلهآمیز بود. در زبان جدل، اساساً جای استدلال نیست. در زبان جدل، غرض منکوب کردن رقیب و از میدان به در کردن اوست. در نتیجه میتوان به ناصر خسرو تهمت بیدینی و زندیقی زد، بدون اینکه شاهد و بینهای ارایه کرد. میتوان ابن سینا را کافر دانست بدون اینکه بگویی چرا کافر است. میتوان سخنانی به کسی بست که هرگز بر زبان نیاورده است. زبان جدل، یعنی لفاظی. زبان جدل نیازی به حجت ندارد. زبان جدل عاطفهی مردم را میشوراند. ممکن است در زبان جدلی استدلال هم ارایه شود. اما زبان جدلی آرایههایی دارد و الفاظی را به کار میبرد که آکنده است از نفرت، خشونت و بیزاری. به عنوان نمونه، همین بیانیهی مردم نمازگزار قم را بخوانید و مقایسه کنید با ادبیات خواجه نظام الملک طوسی، یا غزالی یا ردیهنویسانی که علیه شیعیان یا به قول خودشان رافضیان دفترها سیاه کردهاند و این دفترها هم به حمد خدا هنوز باقی است! شیوهی حمله و نوع ادبیات به کار رفته عیناً شبیه هم است. این مقایسه را میشود البته با ادیان دیگر هم انجام داد. معادل همین سخنان را نزد مسیحیان هم داریم. شکار جادوگران معادل سرراستتر زندیقجویی و تکفیرگری در عالم اسلام است. شرح آن البته به کار من نمیآید در اینجا. اما خط مشترک همهی تکفیرگران استفاده از زبان جدلی است. زبان جدل، زبان شعار است. شعار نیازمند اثبات کردن نیست. شعار دادنی است، مسجلکردنی نیست.
سخن ممکن است به درازا بکشد. اما این نکتهی تاریخی بسیار در خور تأمل است. غزالی کتابی دارد در رد اسماعیلیان باطنی با عنوان «فضایح الباطنیه و فضایل المستظهریه». عنوان به قدر کافی گویاست. بخش نخست حمله به باطنیان است و با همان لفظ «فضایح» در همان صدر کتاب، میخواهد چهرهی باطنیان را سیاه کند. بلافاصله «فضایل» خلیفه مستظهر را داریم. یعنی بدون هیچ فاصلهای تملق و چاپلوسی در برابر خلیفهی عباسی، صاحب قدرت وقت، خود را نشان میدهد. غزالی راه درازی میرود در منکوب ساختن باطنیان. البته ردیهنویسی او نه جنبش باطنیان را تضعیف کرد و نه آنها را ریشهکن کرد. سالها بعد، یک داعی یمنی اسماعیلی به نام علی ابن محمد ابن الولید، کتابی در پاسخ به غزالی نوشت با عنوان «دامغ الباطل و حتف المناضل». داعی اسماعیلی خط به خط کتاب غزالی را بدون انداختن حتی یک واو نقل میکند و پاسخی کوبنده به او میدهد. بماند که کتاب غزالی باعث ریختن چه خونهایی شد و تا کجا جان و مال اسماعیلیان را طعمهی سیاستبازی خود کرد. غزالی به هر حال مسیر زندگیاش را بعداً تغییر داد. اما زبان آن رسالهی غزالی خواندنی است و نمونهای عالی است از زبان مجادله. هانری کوربن مقالهای دارد مفصل با عنوان «پاسخ اسماعیلیان به مجادلهی غزالی» که خود مقالهای است سخت خواندنی. القصه، فهم مکانیسمهای تکفیرگری بدون فهم زبان مجادله ممکن نیست. هر چه غلظت جدل در زبانی بالاتر باشد، احتمال غلتیدن نویسنده و گوینده به ورطهی کافرتراشی بالاتر است. در نتیجه، برای ساختن جهانی آرامتر و انسانیتر، از این زبان جدلی باید فاصله بگیریم. (پاسخ اخیر سروش را به سبحانی ببینید. سروش آشکارا از زبان جدل فاصله گرفته است: «نامه پدرانه و محترمانه و نیکخواهانه شما» و «من جسارت نمی کنم و همچون شما نمیگویم که «عواملی در کارست و از شما بهره کشی میکنند» چرا که نه داعی و نه دلیلی برین امر دارم و نه آوردن چنین کلماتی را زیبنده یک بحث علمی و طلبگی مشفقانه و منصفانه میدانم.»). زبان مجیدی و خرمشاهی زبان جدل است. زبان عاطفه و احساس است. زبان خشم است. زبان نفرت است. در پاسخ به آنها نمیشود با همان زبان سخن گفت. راه فرونشاندن خشونت، خشونتِ بیشتر نیست. میشود به بلیغترین وجهی هم خرمشاهی و هم مجیدی را فروکوفت. اما حاصلاش چیست جز ناکامی و بدنامی؟ زبان پیراستهتر خردهای پاک و جانهای مشتاق را میرباید. سلامت نفسی اگر در کسی باشد، اعتدال به سوی خود میکشدش که «دل بیارامد ز گفتار صواب».
(آری، هنوز ادامه دارد…)
مطلب مرتبطی یافت نشد.