قضیه این است: سروش مصاحبهای میکند به زبان انگلیسی با وبسایتی به نام «زمزم». مصاحبه به زبان فارسی ترجمه میشود و در وبسایت زمانه میآید. جنجال شروع میشود. سروش میشود آماج حمله. سروش حرف تازهای زده بود؟ نه. تمام این حرفها و مضامین در آثار قبلی سروش و به نحو برجستهتر در «بسط تجربهی نبوی» آمده بود. پس چه خبر شده است که ناگهان این همه تحرک، این همه حمله، این همه نقد، این همه تلخی و درشتی رخ داده است؟ کلید دعوا کجاست؟ کلید اصلی به نظر من زبان است. بله، سیاست نقش ایفا میکند. تمام حملاتی که پیشتر به سروش میشد، اکنون بهانهی عامهپسندتری یافته است. اما باز هم کلید زبان است. زبان است که در ترجمه عریان شده است. اما چرا؟
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سر بریده بند زبان ندارد!
در انگلیسی، بند از زبان برداشته میشود. وقتی این عبارات انگلیسی به فارسی در میآید و سعی کنی به متن اصلی نزدیک باشی، نتیجهاش میشود صراحتی بیسابقه. همین اتفاق دربارهی کتاب «مکتب در فرایند تکامل» مدرسی هم افتاد. مترجم، به کمک نویسنده، متن فارسی ترجمه شده را ویرایش کرد. متن ترجمه با متن اصلی تفاوت دارد. تفاوتاش میخواهد آن صراحت و عریانی کلام را بپوشاند. و البته «پریرو تابِ مستوری ندارد». باز هم خودش را نشان میدهد. وقتی با زبان کهن برخورد میکنیم، خیلی از معانی نهفته است. خیلی چیزها که مؤلف در ذهناش میگذرد به ذهن خواننده نمیرسد. خواننده باید بسیار هوشیار و بسیار موشکاف باشد تا اسرار درون مؤلف را بیرون بکشد. بله، میشود تأویلهای عجیب و غریب کرد، چنانکه عدهای میخواهند به زور ابن عربی را فرو کنند در جامهی حافظ و مولوی. این کار را میشود کرد. اما عریان کردن آنها کار سادهای نیست. در این مصاحبهی سروش این اتفاق به سادگی افتاده است. من یک بار در همین وبلاگ، مطلبی را از خواجهی طوسی آوردم که مضموناش همان بود که سروش گفته بود. حال سخن سروش مبسوطتر است و سخن طوسی اشاره. اما مغز حرف همان است.
پس اگر کسی گمان میکند که سروش حرف عجیبی زده است یا فاصله گرفته است از آنچه قبلاً بوده، به نظر من خطا میکند. بله، سروش آراءاش تغییر میکند و این نشان زنده بودن و پویا بودن یک اندیشمند است. این خیلی خوب است. و نتایج مبارکی هم دارد. اما در این مورد، همه حاصل کاوشهای عمیقتر و بیشتر است. به ویژه دربارهی قرآن و وحی و نبوت، پرده از سخنانی بر میدارد که قرنهاست در فرهنگِ ما، در فرهنگ مسلمانان مدفون بوده است و جز در محافل علمی و با همان زبان دشوار و پرتکلف، جایی مطرح نمیشد. الآن این سخنان به زبانی ساده و عریان، پرده از رخ بر گرفتهاند و همهگیر شدهاند.
اما یک نکتهی آخر هم دارم که باز به زبان بر میگردد. به نظر من بسیار مهم است که در زمانهی ما، زبان را پیراسته کنیم. زهرش را بگیریم. در این ماجرای آقای مجیدی، من دیدم که بسیار به او تاختند با همان ادبیات و زبان خشن و درشت. خودِ من هم عنان از کف داده بودم و ابتدا درشتی کردم. اما میشود زبان را مهار کرد که انسانیتر و مداراگرانهتر باشد. میشود از زبان تیر و تفنگ نسازیم. اگر در نقد سخنان آزاردهندهی مجیدی، از همان زبان او استفاده کنیم و مثل او برچسب بزنیم، ما چه تفاوتی با آن جریان فکری درشتخو داریم؟ ما اگر مدعی تبعیت از پیامبر اخلاق هستیم، بهتر است اخلاقی شدن را با زبان آغاز کنیم. شعر، ابزاری است قوی و توانمند. سخت به کار مجادله میآید. اما همیشه شعر و تصویرگریهای شعری و شعارگونه (که سخنان گزندهی مجیدی و بسیاری از منتقدان سروش آکنده از آن است) جانب حق نگه نمیدارد. این ایراد را به خود سروش هم گرفتهاند. من در مقام دفاع از سروش نیستم. لابد خودش بهتر میتواند از خودش دفاع کند. اما آنچه در زبان فارسی رخ میدهد، بسیار عمومی و دامنگیر است. سخت است رها شدن از بار سنگین قرنها تشبیه و استعاره و تمثیل. برای من هم سخت است. برای هر کسی سخت است. بعضی اوقات ما در مقام وعظ هستیم. وضع وعظ فرق دارد با وضع استدلال عقلی. وضع نظم هم البته با شعر فرق دارد. باید اما به مرز باریک شعر و نظم و شعارهای خیالانگیز توجه داشت. میشود زبان را پیراستهتر کرد. زبان را که پاکیزه کردی و رنگ خشونت را از آن زدودی، همه میتوانند با هم حرف بزنند. عدهای از زبان عدهای دیگر نخواهند هراسید. علیالخصوص از زبان آن گروهی که برخوردار از مواهب قدرت هستند و توانایی دارند مردم را از هستیشان ساقط کنند. اگر قرار باشد پیراسته کردن زبان را آغاز کنیم، نخست جایی که باید سراغاش رفت زبان قدرت است. زبان علم و علما، وقتی متصل به قدرت نباشند و خود اهل تقوا باشند، به تدریج پیراسته میشود. قدرت اما مرز تقوا را نمیشناسد. برای اهل قدرت، حفظ قدرت خود عین تقواست. به این میگویند ادب قدرت و به عبارتی ادب بیتقوایی.
مصاحبهی سروش هیچ حرف تازهای نداشت. زباناش تازه بود. فرض کنید یکی بخواهد سخنان ابن عربی را به زبانی امروز و قابل فهم و خالی از پیچیدگیهای لفظی و معنوی بیان کند. فکر میکند وضعاش بهتر است؟ خیلی هولناکتر میشود اوضاع! جامعهی فارسیزبان ما هنوز ظرفیت دیدن گوهرهایی را که در خزانهی زبانی و معنویاش مدفون است، ندارد. هنوز از تماشای خودش وحشت میکند. زبان کهن پردهای است به روی این خورشید. و اهل فرهنگ و ادب، به سادگی بازی میخورند با این زبان. میخواستم در باب نقد آقای مهاجرانی (۱ و ۲) بنویسم (فقط توجه کنید که آقای مهاجرانی چقدر ساده، شعر، الهام و وحی را خلط میکند و بسیار آسانتر از آن میگوید سروش پیامبر را شاعر خوانده است! این البته تحریف سخن سروش و حتی سادهسازی قرآن و نبوت است و البته بازی زبانی. این بحث آنقدر سیاه و سفید نیست که آقای مهاجرانی ترسیم میکنند. آقای مهاجرانی حتی عریانی کلام را «غبار آلودگی» آن میبیند). دو یادداشت پای مطلبهای ایشان گذاشتهام. به اختصار میگویم که ایشان هم دارند اصل مسأله را فراموش میکنند. بحثِ ایشان هم دارد به حاشیه میرود و گرفتار همین بازی زبانی است. شرحاش را بعدا به تفصیل خواهم داد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.