اینکه آدم بگوید من با فلان موافقام یا با بهمان مخالف هنری نیست. این کار از طوطی هم بر میآید. همهی مقلدان کارشان همین است که بگویند موافقاند یا مخالفاند. مهم حجت آوردن و استدلال است که بگویی چرا مخالفی و چرا موافق و دلیلات، دلیل باشد اقناعآور نه دلیلی متزلزل و چیزی که همه تکرار میکنند. اینکه باوری در میان مردم راسخ شده باشد و حتی هزاران سال بر آن پا فشرده باشند، دلیل بر استقامت منطقی و درستی آن باور نیست. مهم منطق است. دلیلاش مهم است. آدم حتی میشود به چیز غلط و نادرستی ایمان و اعتقاد داشته باشد. گاهی میشود. بعضی اوقات باور به چیزی که غلط است حتی تا آخر عمر آدم، خللی در زندگیاش ممکن است ایجاد نکند. ولی حساب عوام را اگر از خواص جدا کنید، حجت است که بر صدر مینشیند.
نمونه اگر میخواهید آن قصیدهی اعترافیهی ناصر خسرو را ببینید. ناصر خسرو وقتی با المؤید فی الدین شیرازی رو به رو میشود و راه حل آشفتگیهای عقیدتی خویش را میجوید، یکی از نخستین چیزهایی که میگوید این است: گفتم نخورم دارو بی حجت و برهان! و همین حجت و برهان است که فرق مقلد و محقق را نشان میدهد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.