درد دلی با مجید مجیدی

آقای مجیدی عزیز!
امشب که سخنان شما را در مراسم دریافت جایزه‌تان درباره‌ی قرآن و پیامبر خواندم، سخت اندوه‌ناک شدم. یادداشت قبلی را که نوشتم البته اندکی از سر احساس و عاطفه و رنجیدگی بود. جاهایی عباراتی نوشته بودم که شاید روا نبود به شما بگویم. آن تعبیر «قلم به مزد» را من در گیومه آوردم بودم که نشان بدهم از دیگری است و از جنس سخنان من نیست. اما خوب، همین را هم نباید می‌آوردم. گفته بودم شما صلاحیت حرف زدن در این مورد را ندارید. این هم کمی تند است. شما می‌توانید درباره‌ی هر چیزی نظر بدهید، ولی بعد اهل فن می‌نشینند و حرف‌های شما را می‌سنجند و اگر مخدوش باشد و معیوب، این شما هستید که نمره‌ی مردودی می‌گیرید. آن وقت می‌شود گفت صلاحیت نداشته‌اید. اگر هم من این تعبیر را به کار بردم بیشتر از آن رو بود که آن‌چه در این سخنان می‌دیدم، از نظر من، اعتبار کل نقد را زیر سؤال می‌برد. بعد از این مقدمه، می‌روم سر دردِ دل‌ام با شما.

من زیاد اهل فیلم نیستم. این را اعتراف می‌کنم. یعنی اهل هنر و فیلم به آن معنایی که یک عاشق و دیوانه‌ی سینما – و سینمای ایران – دنبال‌اش می‌رود، من این‌گونه نیستم. اما دوستانی دارم که سخت فیلم‌های شما را دوست دارند. کسانی را در همین غرب، در همین لندن می‌شناسم که از شما خوش‌شان می‌آید. برای‌شان کسی هستید. در حوزه‌ی کار خودتان. اما برادر من! (برادر یعنی برادر ایمانی)، آخر این چه حرف‌هایی بود؟ این همه دوغ و دوشاب با هم از شما بعید بود. شما گویی هرگز هیچ کتابی از سروش را به دست نگرفته‌اید که امروز او را با «کودکان و دیوانه‌گان» و «نابخردان و کودک‌صفتان» و کاریکاتوریست‌های دانمارکی قیاس می‌کنید. گویی هرگز ندیده‌اید اعتراضی را که سروش به این کاریکاتورها کرد. این همان سروشی است که شما او را به بی‌مهری به پیامبر متهم می‌کنید. بروید یک بار دیگر بخوانید حرف‌های همین آدم را، تا مراتب مهری که او به پیامبر دارد برای‌تان روشن شود. شما خودتان ته دل‌تان راضی هستید به این نسبت‌هایی که به او دادید؟ فکر می‌کنید اگر پیامبر خودش امروز این‌جا در میان ما بود، همین داوری را درباره‌ی سروش می‌کرد که شما کرده‌اید؟ شما در کجای نوشته‌ی سروش دیدید که گفته باشد قرآن «اساطیر الاولین» است؟ در بهترین حالت،‌ شما احتمالاً ترجمه‌ی یک مصاحبه از او را دیده‌اید که به زبان انگلیسی بوده اصل‌اش. اگر به الفاظ هم بپیچید، این تعابیر که در متن فارسی آمده عین تعابیر او نیستند. به معنا هم اگر رجوع کنید، باز هم از هیچ کجای آن سخن، انکار خدا یا انکار نبوت بر نمی‌آمد. آن‌ها که پیامبر را شاعر یا کاهن یا مجنون می‌خواندند و آن را اساطیر الاولین می‌نامیدند، اساساً در پی انکار خدا بودند. نمی‌خواستند تن به اسلام بدهند. حال آن‌که این که شما درباره‌اش حرف می‌زنید به این دین مهر می‌ورزد. اگر چنین نبود این همه دغدغه‌ی اصلاح‌اش را نداشت.

من می‌خواهم جملات خودتان را برای‌تان بخوانم. با حرف‌های خودتان مقایسه‌اش کنم و چند سؤال از شما بپرسم. شما گفته‌اید که: «آن روز که جشنواره فیلم دانمارک را به خاطر بی‌حرمتی به پیامبر مهربانی کنار نهادم، بسیاری ‌آن اقدام را سیاسی و حکومتی خواندند. در دنیای آلوده امروز، کار به جایی رسیده است که ارزشها ضد ارزش شمرده می‌شود و ضد ارزشها، ارزش. هر عملی چون به مزاج ما خوش نیاید در توَهم خویش، به جایی منسوبش می‌کنیم.» من می‌پذیرم که اقدام شما آن وقت نه سیاسی بوده و نه حکومتی. خوب است که شهامت دارید و حساب ایمان، اخلاص و اعتقادتان را از سیاست و حکومت جدا می‌کنید. خدا اجر دو دنیا به شما بدهد. اما راست گفتید، ارزش‌ها شده است ضد ارزش. اما واقعاً کدام ارزش؟ کدام ضد ارزش؟ از کجا معلوم است که جهد عقلانی سروش هم ارزشی نباشد که امروز به اسم ضد ارزش به مردم نشان می‌دهند؟ از کجا معلوم؟ چطور است که سروش می‌تواند یک مزاجی داشته باشد و چیزی به مزاج‌اش خوش نیاید، اسم‌اش می‌شود توهم. ولی من و شما نمی‌توانیم «مزاج» داشته باشیم؟ یعنی تنها کسی که داشتن مزاج برای‌اش مشکل ایجاد می‌کند سروش است (و هر کسی مثل حکومت ما فکر نکند)؟ این‌جوری که داریم پیش می‌رویم فردا تک‌تک‌مان پیامبر می‌شویم و می‌توانیم لاف عصمت بزنیم چرا که این مزاج فقط در بقیه‌ی تأثیر فسادآور دارد و ماها دامن‌مان پاک است. درست نمی‌گویم؟  البته این حرف شما را می‌شود بر عکس هم خواند. من فکر می‌کنم این‌ها را از سر تقیه نوشته‌اید یا به شما فشار آورده‌اند. فکر می‌کنم خدا را شاهد گرفتید که پا از دایره‌ی انصاف و جوانمردی و صداقت بیرون نگذارید. بعدش گفته‌اید کدی می‌گذارم وسط نوشته که همه بفهمند این مال من نیست. خوب ما این‌جوری تفسیرش می‌کنیم. چون هر چه نوشته‌ را بیشتر می‌خوانم می‌بینم چند شخصیت متفاوت در درون‌اش دارند جولان می‌دهند. بعضی تعبیرات اصلاً به شما نمی‌خورد. مگر این‌که سازنده‌ی «رنگ خدا» و «آواز گنجشک‌ها» اصلاً شما نبوده باشید!

دو سه خط پایین‌تر آمده است: «که من نه از موضِع دفاع از حاکمیت و دولت، که می‌دانید مرا با سیاست و سیاست‌پیشگی کاری نیست. که از موضع یک مسلمان، یک هنرمند، پیرو مکتب اهل بیت، انزجار خود را از آن چه یک به اصطلاح روشنفکر گفته است اعلام می‌کنم، و از همه آنان که در مقابل این جفای بی‌نظیر، سکوت پیشه کرده‌اند، گله‌مندم». من این‌ها را البته از سر غیرت و دردمندی می‌خوانم. ولی می‌دانید یک جای کار بدجوری توی ذوق می‌زند. نوشته‌اید «یک به اصطلاح روشنفکر». این یعنی چه؟ یعنی روشنفکر از نظر شما مثلاً سروش نیست. پس چه کسی می‌تواند روشنفکر باشد. حتماً بعضی‌های دیگری که نه سابقه‌ی سروش را دارند نه مثل سروش فکر می‌کنند. خوب این‌اش به من ربطی ندارد. لابد شما یک تعریف خاصی از روشنفکر دارید. حق دارید البته. درست همان‌جور که خیلی‌های دیگر هم خیلی «حق»‌ها دارند. شما مکلف نیستید سروش را روشنفکر بدانید. اما آن «به اصطلاح» توی ذوق می‌زند. می‌دانید که این زبان و این بیان طعنه‌زن و نیشدار را چه رسانه‌هایی و کجاها به کار می‌برند؟ برای این است که می‌گویم این تعابیر از شما بعید است. نه. بعید است این‌ها حرف‌های خودتان باشد. من فکر می‌کنم شما که اهل سینما هستید، وقتی می‌خواهید فکرتان را بیان کنید، فکرتان را هنرمندانه و با بلاغت و شیوایی بیان می‌کنید، نه مثل شعارهای سیاسی سر کوچه و خیابان‌، یا فریادهای بعضی از اجتماعات خاص، یا نوشته‌های یکی دو روزنامه که خوب طبیعت‌شان اصلاً این است. شما که طبیعت‌تان این نیست:
تو نازک‌طبعی و طاقت نیاری
گرانی‌های مشتی دلق پوشان

یک جمله‌ی دیگر این اواخر متن آمده است که خیلی عجیب است: «اگر آن روز که روشنفکران مذهبی، عصمت و علم غیب ائمه را زیر سؤال بردند و نفی کردند، یا مُسَلّمات تاریخی چون غدیر و شهادت حضرت زهرا (س) را افسانه خواندند یا مانند همین قلمِ منحرف، زیارت جامعه کبیر را (مرامنامه شیعه غالی) برشمردند، سکوت نمی‌کردیم، امروز جسارت را به مرحله پیامبر و قرآن نمی‌رساندند، تا علناً پیامبر را فردی عامی و ناآگاه و هم‌سنگ افراد جاهلی بخوانند و قرآن، کلام الهی را محصول بشری بخوانند.» پس حالا مسأله فرق کرد دیگر، نه؟ آن بالا «به اصطلاح روشنفکر» بودند، حالا شدند «روشنفکران مذهبی». درست است؟ پس حتی بعضی از روشنفکران مذهبی هم نیستند. همه‌ی روشنفکران مذهبی هستند (چون هیج قیدی ندارد، دارد؟). پس روشنفکران مذهبی عصمت و علم غیب ائمه را زیر سؤال بردند؟ نفی کردند؟ غدیر را زیر سؤال بردند؟ شهادت حضرت زهرا را افسانه خواندند؟ من جواب همه‌ی این‌ها را دقیقاً نمی‌دانم. در زمان حضرت زهرا هم زندگی نکرده‌ام. ولی به یقین می‌دانم که «روشنفکران مذهبی» با آن اطلاقی که شما به کار برده‌اید و این‌ها را به آن‌ها چسبانده‌اید، هرگز چنین تعابیری به این خامی و خنکی به کار نبرده‌اند. بعد از خودتان پرسیدید که اگر چیزی «مسلم تاریخی» باشد، و کسی آن را انکار کند، به عقل خودش خندیده است؟ به نظر شما این‌طور نیست؟ یعنی اگر امروز کسی بگوید ماست سیاه است یا خورشیدی در روز نمی‌تابد (مسلم واقعی)، شما باور می‌کنید؟ از این‌ها بگذریم. بیشتر این‌ها اشاره به سروش دارد. آن تعبیر «مرام‌نامه‌ی شیعه‌ی غالی» البته از سروش است. ولی شما قبل و بعد آن سخنرانی سروش را خوانده‌اید؟ می‌دانید اصلاً اساس حرف سروش در آن سخنرانی چی‌ست؟ می‌دانید که هیچ کدام از این سخنانی که شما گفته‌اید («فردی عامی»، «ناآگاه»، «هم‌سنگ افراد جاهلی») مطلقاً در مصاحبه‌ی سروش نیست و در آثار او هم نه به مضمون و معنا و نه به لفظ یافت نمی‌شود؟ فکر نمی‌کنید پیش خدای خودتان مسئول هستید؟ شما مگر قرآن نمی‌خوانید؟ من از تمام این حرف‌ها که ظاهراً از سر درد هستند، استنباط می‌کنم که قرآن می‌خوانید و به خدا و رسول او ایمان دارید. در همین قرآن آمده است که: «و لا تقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا». من از این‌ها که آورده‌اید به سادگی استنباط می‌کنم که این‌ها را خودتان ندیده‌اید و برای شما نقل کرده‌اند. اگر مصاحبه را خوانده بودید، چنین چیزهایی را نمی‌آوردید. اگر توضیح بعدی سروش را در وب‌سایت‌اش دیده بودید، باز هم این‌ها را نمی‌گفتید. اگر شعری را که سروش در مدح پیامبر سروده بود می‌خواندید، شرم‌تان می‌آمد این‌ها را بنویسید. (یادم آمد یک سؤال هم بپرسم. تا جایی که من می‌دانم و در روایات آمده است و قرآن هم تأیید می‌کند، نه پیامبر اسلام و نه ائمه‌ی هدی، مدعی داشتن «علم غیب» نبودند. علم لدنی یک چیزی. علم باطنی یک چیزی. ولی علم غیب کمی تعبیرش گله‌گشاد است. یعنی روایاتی داریم که پیامبر صراحتاً از محدود بودن دانش‌اش حرف می‌زند و علم غیب را از آن خدا می‌داند و بس. چیزی در حدود همین مضامین. حالا می‌شود شما خودتان بنده را روشن بفرمایید. من در این خصوص چیزی نفیاً یا اثباتاً در خلال بحث سروش ندیده‌ام. ولی ظاهراً قایل بودن به «علم غیب» در ذیل تعریف «غلو» ارایه می‌شود. نمی‌شود؟ می‌دانید که بعضی از شیعیان حتی قایل به الوهیت امامان بودند و برای آن‌ها صفات الهی قایل بودند – از جمله احاطه به علم غیب – و «فقها» به آن‌ها می‌گفتند غالی. یعنی حداقل فقها می‌گفتند غالی. دنباله‌ی ماجرا را خودتان بگیرید و بروید. این تعابیر را که می‌بینم، شک می‌کنم این نوشته مال خودتان باشد).

یک جمله‌ی دیگر در این متن سخنرانی شما دیگر واقعاً مایه‌ی حیرت شد: «کسی که ادعای مولوی‌شناسی می‌کند، و برای او بیش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند که به حکم مُرادش مولوی، کافر است.» می‌گویید سروش «ادعای مولوی‌شناسی» دارد؟ تعبیر را دقت کردید؟ باز هم بوهای خاصی می‌دهد این تعبیر. می‌توانستید بگویید: «سروش که خود مولوی‌شناس است، باید بداند که…» یا چیزی شبیه به این. شما ظاهراً می‌دانید که سروش عمرش را پای مولوی گذاشته است و نمی‌شود به او گفت فقط «ادعای مولوی‌شناسی» دارد. درست نمی‌گویم؟ قبول دارید که در این تعبیر طعنه هست و نیش و کنایه؟ قبول دارید که این زبان در شأن شما نیست؟ قبول دارید که اگر می‌خواستید با سروش احتجاج کنید می‌توانستید از خودش استفسار کنید؟ قبول دارید که به جای «کافر» خواندن او با پناه گرفتن پشت مولوی، می‌توانستید با او بحث کنید و بگویید به نظر شما، بنا به این دلایل، فلان جای حرف‌اش اشکال دارد؟ قبول دارید این قصه شده است قصه‌ی «خسن و خسین دختران معاویه هستند» یا نه؟

آخر این‌که، آقای مجیدی!‌ برادر من! گرفتیم سروش معتقد است که «قرآن از لب پیغمبر است» (که این عین حرف سروش است و خود مولوی هم به اذعان شما آن را آورده است؛ و سنتی‌ها می‌گویند قرآن از لب «جبرییل» است! توجه کنید به این نکته). اما او هرگز نگفته است که «حق نگفته است» این سخنان را. کجا گفته است؟ تمام حرف سروش این است که اتفاقات تاریخی که در زندگی پیامبر افتاده است در شکل‌گیری آیات اثر داشته است (این تعبیر ساده و غیر فنی آن است). یعنی اگر ابولهبی وجود نداشت، طبیعی بود که سوره‌ی لهب نازل نمی‌شد. می‌شد؟ توضیح این‌ها برای شما توضیح واضحات است. شما که خودتان اهل فضل هستید و بهتر از این‌ها می‌فهمید و می‌دانید. ولی یادتان باشد که با آن همه مقدمه‌چینی که در بالا آوردید، به تناقض بزرگ‌تری در ذیل نوشته رسیدید: مولوی هم خود معتقد است که قرآن از لب پیغمبر است (در حالی که بسیاری از کسانی که امروز احتجاج بر سر ماجرا دارند می‌گویند قرآن از لب جبرییل است و پیامبر عین سخنان جبرییل را، چنان‌که او از خدا دریافت کرده، از جبرییل شنیده و همان سخنان را به مردم منتقل کرده یعنی پیامبر کار مکانیکی کرده است و اساساً یک نامه‌رسان دست و پا بسته و گوش به فرمانی بوده که هیچ کار دیگری جز «حمل پیام» نداشته). پس این وسط کافر کی‌ست؟ معنای کفر چی‌ست؟ مولوی هم هرگز معتقد به دست و پابسته بودن پیامبر نبوده. خیلی از عرفا هم نبوده‌اند. چه شده است که حالا سروش کافر ماجرا شد و بقیه نیستند؟
آقای مجیدی عزیز! آن وسوسه‌ی «نفاثات فی العقد» را دور بیندازید. مولوی می‌گفت:
اسلم الشیطان آن‌جا شد پدید
که یزیدی شد ز فضل‌اش بایزید
دیو اگر عاشق شود هم گوی برد
جبرییلی گشت و آن دیوی بمرد

اما شما می‌خواهید از سروش اهریمن بسازید. کار ما اضافه کردن به تعداد کافران نیست. حتی اگر کسی در دل و بر زبان کافر باشد، کار ما این است که مانند قرآن بگوییم هر کس به خدا ایمان داشت و به روز آخرت و عمل صالح کرد، پاداش خود خواهد گرفت. آقای مجیدی!‌ من و شما محتسب نیستیم. قضاوت درباره‌ی آخرت بندگان خدا به عهده‌ی من و شما نیست. می‌شود بحث علمی با آن‌ها کرد. می‌شود نظرشان را رد کرد. اما «کافر» خواندن، «منحرف» خواندن و «مدعی» دانستن آن‌ها، معناهای دیگری می‌دهد. این زبان، زبان و ادبیات شما نیست. یکی دیگری از شما نقابی ساخته است و دارد از شما مثل بلندگو استفاده می‌کند. می‌دانید که ابلیس آدم‌رو زیاد هست. حتماً می‌دانید. نه؟ قرآن خوانده‌اید؟ حتماً خوانده‌اید که این قدر با دردمندی می‌خواهید از آن دفاع کنید. این آیات را یک بار دیگر با خود مرور کنید: «تلک الدار الاخره نجلعها للذین لا یریدون علواً فی الارض و لا فسادا» و «قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالاً الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا». این آیات را هم بخوانید، تأمل‌برانگیز است، به ویژه در این ماجرای خاص: ربنا ارنا الذین اضلانا من الجن و الانس نجعهلما تحت اقدامنا لیکونا من الأسفلین (فصلت، ۲۹). «یعلمون ظاهراً من الحیوه الدنیا و هم عن الآخره هم غافلون» (روم، ‌۷)«و ان تطع اکثر من فی الأرض یضلوک عن سبیل الله ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون» (انعام،‌ ۱۱۶). شما مولوی خوانده‌اید. از حرف‌تان بر می‌آید. شما که سروش را در شناخت مولوی مدعی خواندید، لابد مولوی را خودتان بهتر می‌شناسید. مولوی می‌گوید:
از پی این عالمان ذو فنون
گفت ایزد در نبی لایعلمون

خیلی از این‌ها خطاب به عالمان است نه جاهلان. خیلی از این‌ها که تلاش‌شان در زندگی دنیوی گم می‌شود، همین اهل دینی هستند که فکر می‌کنند کارهای خوبی دارند می‌کنند. فکر می‌کنند از دین خدا دارند دفاع می‌کنند. در حالی که زیان‌کارترین‌ها هستند. مبادا که من و شما در شمار زیان‌کارترین‌ها باشیم. بهتر نبود همین‌ها را که به سروش نسبت داد‌ه‌اید، از خودش یک بار جویا می‌شدید که آیا واقعا‌ً‌ اعتقاد داشته پیامبر فرقی با افراد عامی، ناآگاه و جاهلی نداشته است؟ یک بار دیگر خودتان این‌ها را بخوانید و یکی از کتاب‌های سروش را دست‌تان بگیرید. ببینید این‌ها اصلاً سنخیتی دارند با حرف سروش؟ اصلاً شک نکردید که کسانی که این حرف‌ها را برای شما نقل کرده‌اند، شاید بغضی، غرضی، مرضی داشته‌اند؟ توصیه‌های قرآن را که یادتان هست؟ نیست؟ همان بالا آیه‌ای آوردم برای‌تان: «چیزی که به آن دانش نداری، در پی‌اش مرو که گوش، چشم و دل به خاطر هر آن‌چه می‌شنوی، می‌بینی و از دل‌ات می‌گذرت، مسئول هستند و پاسخگو». و من از پاسخگویی می‌ترسم. از بچگی می‌ترسیدم. از حساب پس دادن جلوی معلم می‌ترسم، چه برسد به حساب پس دادن جلوی خدا. راستی شما امشب می‌توانید راحت بخوابید؟ من برای شما خیلی غصه‌دارم. دل‌ام برای فیلم‌هاتان می‌سوزد. دل‌ام برای تمام گنجشک‌هاتان که امشب زیر دست دروغ‌گوها پرپر شدند، سخت سوخت. دروغ چیز بدی است آقای مجیدی. می‌دانید؟ می‌شد تمام حرف‌هایی را که این «روشنفکر مذهبی» زده است عیناً‌ از میان سخنان خودش نقل کرد. ولی تأویل و تفسیر کردن و چیزهایی را به کسی بستن که در سرتاسر سخنان‌اش درست خلاف‌اش دیده می‌شود، اسم‌اش دروغ است. و مسلمان دروغ نمی‌گوید. مؤمن تهمت نمی‌زند. می‌زند؟

شب‌تان خوش آقای مجیدی!

پ. ن. با خودم فکر کردم چه خوب است کسی یک تحقیقی بکند درباره‌ی ریشه و خاستگاه تعابیری مثل «شبه‌روشنفکر». «شبه‌مدنی»، «شبه اصلاح‌طلب»، «مدعی اصلاح‌طلبی»، «روشنفکر نما»، «به اصطلاح روشنفکر»، «تماشاگرنما»، «دانشجونما»، «شبه‌دانشجو» و اصطلاحاتی از این قبیل و بررسی کند ببیند این تعابیر اساساً اولین بار در کجاها، توسط چه کسانی و با چه نیتی به کار رفته است. خودش می‌شود یک تحلیل سیاسی خوب. اصلاً شاید بشود از روی این‌ها فیلم ساخت. نه؟

بایگانی