این قصهی انرژی هستهای ایران، قصهی بسیار جالبی است. استدلال آمریکا این است که ایران نباید «سلاح هستهای» داشته باشد و از آن بدتر اینکه نباید انرژی هستهای داشته باشد چون دسترسی به انرژی هستهای نامحدود به ایران امکان ساخت سلاح هستهای را میدهد. سلمنا. درست. ایران امکان ساخت سلاح هستهای را پیدا میکند؟ اشکالاش کجاست؟ وقتی لایههای زیرین استدلال آمریکا را نگاه میکنیم – که اغلب خودش را در مقام مبصر کلاس جامعهی بینالمللی و کلانترِ جهان میبیند – به خوبی روشن میشود که مسأله این نیست که ایران به «سلاح هستهای» دسترسی پیدا کند. مسأله این است که «ایران» به سلاح هستهای دست پیدا میکند و این خود مسألهای است بزرگ. اما چرا دسترسی پیدا کردن ایران به سلاح هستهای و حتی انرژی هستهای خطر است؟ استدلال طرف مقابل این است که ایران حامی تروریسم است و دسترسی پیدا کردن ایران به سلاح هستهای مترادف است با «تهدید امنیتِ جهان». اما پرسش عمیقتر این است: چه چیزی مانع از این میشود که حکومتی که دسترسی به سلاح هستهای – یا انرژی هستهای – دارد از آن استفادهی نامشروع و جنگطلبانه و یا قلدرانه و تهدیدگرانه نکند؟ نوع نظام حکومتی؟ کارنامهی آن کشور در حقوق بشر؟ میزان آزادیهای مدنی در آن کشور؟ نوع رابطهاش با آمریکا؟ همهی این پرسشها را میشود پرسید، اما نهایتاً یک پرسش بیجواب میماند: آیا اینکه به فرض کشوری نظام حکومتی دموکراتیک داشته باشد – که در خود همین بحث و جدل فراوان است – و در آن کشور آزادیهای مدنی رعایت شود و مثلاً آن کشور کارنامهی خوبی در حقوق بشر داشته باشد، نتیجه میدهد که آن کشور «هرگز» استفادهی نامشروع یا قلدرانه از ابزارهای نظامیاش نکند؟ پاسخ به روشنی منفی است. نمونهی آشکارش خود آمریکاست. آمریکا برای تهدید جهان و دخالت در تمام نقاط کرهی زمین، هیچ نیازی به سلاح هستهای ندارد اما باز هم این کار را میکند. حالا سلاح هستهای هم دارد و البته با پررویی بیشتر این کار را میکند.
هیچ نوع نظام حکومتی – به صرف نوع نظام حکومتی – بازدارندگی اخلاقی ایجاد نمیکند. از این گذشته، حتی نوع نظام حکومتی دموکراتیک هم نمیتواند ساز و کارهای لازم را برای ایجاد بازدارندگی اخلاقی حفظ کرده و پیاده کند. باز هم نمونهاش خود آمریکاست و ماجرای حمله به عراق که در آن «دلیل» حمله به عراق چیزی اعلام شد که از بن خطا بود. این قیاسها را بگیرید و ادامه بدهید. با این نوع نگرش به قضیه، مسأله خیلی ساده میشد: همه چیز خلاصه میشود در دعوای ایران و آمریکا و قدرت پیدا کردن ایران در منطقه. ایران و آمریکا اختلاف ایدئولوژیک دارند و مسأله هژمونی آمریکا در منطقه و در جهان است. ایران با این «تخطی» از فرمان و ارادهی آمریکا، آن هژمونی را به سخره گرفته است. شاید پایان دعوا صلح و آشتی و مذاکره باشد. شاید هم خدای ناکرده جنگ و خونریزی. اما قلب مسأله این است: به همان اندازه که میتوان گریبان ایرانی که آرمان دسترسی به انرژی هستهای – و حتی سلاح هستهای – را دارد گرفت، میتوان گریبان آمریکا و اسراییل را هم گرفت. جنگ، جنگ قدرت است، نه مقابلهی ارزشهای اخلاقی و بشری. اتفاقاً موضع آمریکا از جنبهی عقلانی و اخلاقی ضعیفتر است و موضع ایران هم مقبولیت بیشتری میتواند پیدا کند. فرض کنیم ایران از گروههای به اصطلاح «تروریستی» حمایت میکند (یادمان باشد که خیلیها در جهان زمانی به همین گروههای «تروریستی» میگفتند «آزادیخواه» و خود آمریکا هنوز حاضر نشده است مجاهدین خلق را – مثلا – ببرد به گوانتانامو)، مگر آمریکا وقتی پای منافعاش در میان باشد، وجدان اخلاقی است که حاکم بر رفتار سیاسی دولتمرداناش است؟ مگر آمریکا از همین گروههای به اصطلاح «تروریستی» حمایت آشکار و نهان نمیکند؟
خیلی مختصر بگویم که به اعتقاد من، به ویژه بعد از اشغال عراق، آمریکا صلاحیت اخلاقیاش را برای داوری در مشکلات جهان از دست داده است. تفاوت ایران و آمریکا در پایبندی به بعضی از مسایل در حد اختلاف سطوح است. اگر در ایران حقوق بشر نقض میشود، در آمریکا هم نقض میشود. اگر در ایران شکنجه انجام میشود، در آمریکا هم انجام میشود (ماجرای شکنجهگاههای مخفی سیا و نوارهای ویدیویی نابود شدهی شکنجه که جنجالی در آمریکا به پا کرد، نمونههای بارز اینهاست). پس فرق ایران و آمریکا چیست؟ آمریکا قدرت بینالمللی دارد، تکنولوژی قویتر دارد و اهرمهای اعمال قدرت بیشتر در اختیار دارد. همین و بس. برای فهم بهتر مسأله، تنها باید موضعگیریهای احساسی و عاطفی له یا علیه آمریکا یا ایران را کنار گذاشت. بله، طبیعی است که کسانی که اساساً از نظام حکومتی ایران دلِ خوشی ندارند و خواهان سرنگونی آن هستند، دلشان خوش باشد که آمریکا دارد حالی از حکومت ایران میگیرد. دشمنِ دشمنِ ما، دوست ماست! اما این روشی است که نهایتاً اخلاق را هم به مسلخ میبرد. گرفتیم که حکومت ایران عوض شد. گرفتیم حکومت ایران چیزی شد مطلوب اپوزیسیون یا مثلاً آمریکا. تمام مسأله آن وقت حل میشود؟ آن وقت آمریکا میشود فرشته و منادی اخلاق و آزادی و حقوق بشر؟ مضمون و معنای آنچه نوشتم بیعملی و بیتفاوتی نیست. حرف من یک مضمون روشن دارد: موضعگیری سیاسی اگر مبتنی بر اصول اخلاقی و انسانی باشد، ناگزیر باید خالی از تعصب و تبعیض باشد. اگر قرار است ایران حساب پس بدهد، آمریکا و اسراییل هم باید حساب پس بدهند. فاصله گرفتن از این موضع – به فرض گناهکار بودن ایران با هر معیاری – درست مثل این است که دو مجرم را به دادگاهی ببرند و مجرمی که نفوذ بیشتری دارد و ثروت و قدرت بیشتری دارد، از تخفیف ویژه برخوردار شود که هیچ بلکه اساساً در جایگاه مدعی بنشیند. به این میگویند کور کردن چشمِ فرشتهی عدالت. تحولات دو سه دههی اخیر، آشکارا شاهد متزلزل شدن بنیان عدالت در نظام روابط بینالملل بوده است و همین مخدوش شدن عدالت و عمیقتر شدن شکاف میان فقیر و غنی، حاصلخیزترین زمین برای رشد تروریسم بوده است. و انسانها هستند که قربانی بازی تبلیغاتی و رسانهای قدرتها میشوند. ایران هم اگر در موضع آمریکا قرار بگیرد و اخلاق و عدالت در آن بازیچهی قدرت شود، شاید بشود همان آمریکا. شاید. مهم این است که بیرون بایستیم و توانایی و شهامت نقد اخلاقی و عقلانی بدون تبعیض داشته باشیم، فارغ از جهتگیری سیاسی و گرایشهای عاطفی و احساسی. شهامت اخلاقی یعنی اینکه اگر تیغمان برای نقد و جراحی سیاستهای ایران تیز است، وقتی به آمریکا میرسد، تیغمان تبدیل به چوبی بیخاصیت نشود. شهامت اخلاقی یعنی این. اتفاقاً شهامت اخلاقی یعنی اینکه تیغات در برابر آنکه قویتر است و قدرت بیشتری دارد، تیزتر باشد. مرعوب شدن و ملایم شدن در برابر قدرت، و فراموش کردن اصول اخلاقی در مقابله با برتری سیاسی، عین زبونی و بیاخلاقی است. مقتضای این حرف این نیست که کسی سر به شورش انقلابی بردارد و از فردا بشود منتقد تمام عیار آمریکا و اسراییل و به جز آنها هم کسی را در دنیا خاطی نبیند. رعایت اعتدال و انصاف است که مهم است.
پ. ن. همین اصل را میشود در مقیاسهای منطقهای و ملی هم بررسی کرد. اگر حوزهی بحث را منطقه بگیریم، باز هم این اصل صادق است. اگر داخل ایران هم بگیریم، باز هم میبینیم بیعدالتی و افول اخلاق در سیاست چگونه فاجعه درست میکند و به شکافها دامن میزند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.