آدمی که در مقام سیاست مینشیند (به معنای وسیعاش)، چه تفاوتی با «هر آدمی» دارد که چنان نیست؟ پاسخ این پرسش را از چندین جهت و با تکیه بر موازین مختلفی میشود داد. از نگاه دین اگر ببینی و تعالیم اخلاقی دین، برای آن پاسخی هست. از نگاه علم سیاست و معرفتهای انسانگرایانهی روزگار مدرن هم اگر نگاه کنی، باز پاسخی برای این پرسش هست. اما تا جایی که من فهمیدهام، میان کسی که سیاستمدار است و «قدرت» دارد یا «آلودهی قدرت» است فرق از زمین تا آسمان است. اولین چیزی که در این زمینهها همیشه به ذهنام خطور میکند این جملهی امام علی است: «من نصب نفسه للناس إماماً فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره». از همان صدر اسلام که اصلاً مباحث مدرن و امروزی و حقوق بشر و دموکراسی و این حرفها در میان نبوده است یک چیز خیلی روشن بوده و آن این است که آن که در مقام «امامت» (به معنای عام رهبری و لیدرشیپ) مینشیند، موظف است که اول خودش را ادب بکند (پیش از آنکه گریبان دیگران را بگیرد). و این یعنی تکلیفی اساسی برای آنکه «قدرت» در اختیار دارد. پس در اختیار داشتن «قدرت» اولین کاری که میکند این است که تو را آماج هر انتقادی قرار میدهد. اگر درست باشد که بدا به حال آن سیاستمدار و اگر غلط هم باشد، حداکثر میتوانی بگویی چه مظلوم بودی! اگر برای آدم مهم باشد که وقتی «قدرت» در اختیار دارد، کسی او را مذمت کند، اصلاً نباید تن به قدرت بدهد. وارد این وادی شدی، باید تمام اینها را به جان بخری.
اما آنکه اهل سیاست است، بدون شک تفاوت دارد با «مؤمن» و «مسلمان» معمولی. بسیاری از احکامی که بر یک «فرد» جاری است، دیگر برای آن فرد صاحب قدرت صدق نمیکند: آن احکام دهها برابر دشوارتر میشود و عقوبتشان سختتر. لذا هر چه بهره و حظات از قدرت بیشتر، مسئولیتات هم بیشتر و ناگزیر باید پاسخگوتر از بقیه باشی. چه این فرد برخوردار از قدرت (به معنای وسیعاش – که شامل «ثروت» و «شهرت» هم میشود اما البته با «قدرت سیاسی» تفاوت دارد)، من باشم یا هر کس دیگر. قدرت با خودش فساد میآورد و هیچ انسانی بری از خطا نیست. اما وقتی در مقام قدرت نشستی، این پاسخی موجه نیست که بگویی خوب من انسانام، اشتباه میکنم دیگر! در مقام قدرت اگر باشی و بدانی و بفهمی که خطا کردهای و به آن اذعان کنی، اخلاق حکم میکند، استعفا کنی و آن مقام را به کسی بسپاری که از تو سزاوارتر است. اگر هم بدانی و با پر رویی بر آن پافشاری کنی، خوب معلوم است جباری هستی فاسق! اگر هم اصلاً خودت ندانی که داری چه غلطی میکنی و کلی آدم مشفق و دردمند و صاحب اندیشهی اطرافات بدانند و بگویند به چه منجلابی داری فرو میروی و باز هم پنبه در گوش بگذاری، دیگر به نهایت قساوت قلب رسیدهای! خیلی ساده است. برگردیم به صدر اسلام. عثمان خلیفهی سوم وضعی کمابیش چنین داشت. و علی تا آخرین نفس از او حمایت کرد و بعد هم متهم به ریختن خونِ عثمان شد. اما همین علی مرتب به عثمان هشدار میداد و عثمان گوش به سخنان علی نمیداد. لحظهای درنگ نکنید. نگویید او علی بود که چنین کرد و ما را و شما را چه قیاس با علی بکنیم. علی چون یک انسانِ صاحب خرد و فضیلت چنین میکرد. اگر از خاندان نبوت و رسالت هم نبود و وصی هم نبود، باز هم ممکن بود این اندازه «درک» و «تشخیص» داشته باشد. میشود گفت که به هر حال همه خطا میکند و عثمان هم مثل همهی آدمها؟ اگر وضع چنین بود که علی باید آن انذار را تعطیل میکرد. اگر بگوییم خوب آن وقت از عثمان بهتر علی بود، این تشخیص من و شمای شیعه است. «عقل» این وسط چه میگوید؟
نمیدانم. زیاد به حاشیه نمیروم. من در فهم سیاست، بعد از تحصیل علم سیاست و مشاهدهی صحنهی سیاست جهان و ایران، فکر میکنم درکی واقعگرایانه دارم. اما در درک واقعگرایانهام، ارزشها را تعطیل نمیکنم و عقل و خرد را قربانی «ریل پالتیک» نمیسازم. کسی که در مقام سیاست نشست، باید پوستاش کلفت باشد و هر چه فحش هم خورد نوشجاناش. ننه من غریبم در سیاست در آوردن و ادعای مظلومیت کردن، فقط خصلت دیکتاتورهای بچهننهای است که شهامت روبرو شدن با مهابت سیاست را ندارند. سیاست مردِ میدان میخواهد که از پلیدهایاش نترسد. وقتی هم آلودهی آن شدی، رنجشی از هیچ سخنی و عملی – به حق یا ناحق –نباید داشت. فرصتی یافتم بیشتر موضوع را میشکافم. همین دو سه بند را سربسته داشته باشید تا وقتی بتوانم بهتر بپرورانماش.
مرتبط: عدالت ورزی با ارباب قدرت؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.