آیا احکام فقهی اسلام جاودانی است؟ پاسخ به این مسأله را چه کسی میدهد؟ سخنان تازهی جواد لاریجانی دربارهی سنگسار، الحق که سخنان شگفتی است و طرفهتر آنکه هیچ کس اشارهای به سیاسی بودن موضوع و پیشینهی جواد لاریجانی در «خالیبندی» و سیاسی حرف زدن نمیکند. امّا مگر جواد لاریجانی حرفاش حجّت دینی است؟ مگر در همین ایران، علمای دینی اجرای حکم سنگسار را «مایهی وهنِ اسلام» نخواندهاند؟ این پرسشها البته سویهی اجتماعی و ظاهری ماجراست. بحث سنگسار، مشکلات نظری دیگری هم دارد و اساس سؤال این است که به چه دلیلی میتوانیم بگوییم این حکم بخشی از شریعت اسلام است و تغییر ناپذیر است؟
مسلمانان در تاریخ احکامی از دین را نسخ کردهاند و این در زمان خود پیامبر هم رخ داده است. اما متأسفانه «نسخ» در میان علمای اسلام پاک منسوخ شده است! نمونه آشکارتر از این میخواهید که شیعیان ۱۲ قرن اجرای حکم نماز جمعه را که در قرآن به آن تصریح شده است (بر خلاف حکم سنگسار که چنین تصریحی در قرآن به آن نشده است)، تعطیل کردند؟ احکام فقهی یا در حوزهی معاملاتاند یا عبادیات. حکم عبادی نماز جمعه را شیعیان قرنها تعطیل کردند و برای آن اقامهی «دلیل» هم کردهاند که در زمان غیبت امام نمیتوان نماز جمعه را اقامه کرد. اگر میتوان برای نماز جمعه که حکمی محکم و اساسی در دین اسلام است و در قرآن هم آمده است، دلیل تراشید، چرا نتوان بری متوقف کردن سنگسار دلیل مشابهی آورد، آن هم وقتی که این همه از علما اجرای سنگسار را «وهن اسلام» خواندهاند و در قرآن هم تصریحی به این شیوهی رجم نشده است؟
آیا احکام فقهی دین موضعی و محلی هستند، مگر آنکه خلاف آن ثابت شود؟ یا احکام فقهی دین جاودانی هستند و نمیتوان آنها را تغییر داد؟ این پرسش را یک بار دکتر سروش از آیت الله منتظری پرسیده بود (در چهارچوب بحث خشونت؛ که میتوان سابقهی آن را در مجلهی کیان دید). احکام فقهی دین را من موضعی و محلی میبینم و تاریخ دین هم آکنده از نمونههایی است که این موضعی و محلی بودن آنها را (یعنی عرضی بودن نه ذاتیبودنشان را – به تعبیر سروش) نشان میدهد. نمونهاش حکم بلوغ دختران در نه سالگی که فقها آراء مختلفی در باب آن دارند و چیز تازهای هم نیست. بعضی از فقها اختلاف کردهاند که آن حکم بلوغ دربارهی دختران عرب صادق بوده است که در سنین پایینتر به بلوغ جسمی میرسیدهاند.
اما دربارهی سنگسار اگر تمام این استدلالها را کنار هم بگذاریم، به نتیجهی روشنی میرسیم. اگر احکام فقهی موضعی و محلی هستند، حتی به فرض اینکه در قرآن به حکم رجم تصریح شده باشد (چنانکه در مورد نماز جمعه تصریح شده است)، میتوان حکم سنگسار را هم معطل کرد و برای آن دلیل فقهی آورد (چنانکه برای تعطیل نماز جمعه دلیل فقهی اقامه شده بود). علما رسماً چیزی را که در زمرهی عبادیات است (یعنی نماز جمعه را) عملاً معطل کردهاند (که چندان با نسخِ آن تفاوت ندارد؛ وقتی ۱۲ قرن به چیزی عمل نکنی، انگار آن را نسخ کردهای)، چطور نمیشود حکمی را که در زمرهی عبادیات نیست تعطیل کنند؟
نکتهی دیگر هم موضعی و محلی دانستن احکام فقهی است. یعنی احکام فقهی به اقتضای زمان و در نظر گرفتن شرایط صادر شوند (و این کار البته به گوهر دین صدمهای نمیزند). مشی عمومی علما البته خلافِ این است. اما موضعی و محلی دانستن احکام فقهی، چیز غریبی در خود ندارد. به سادگی میتوان مبنای عقلی و استدلالی آن را توضیح داد. جهانی و جاودانی ندانستن احکام غیر عبادی فقهی نه به معنای پیروی از غرب است و نه مرعوب شدن در برابر آن. فکر میکنم اندیشمندان دینی وظیفه دارند در این باب روشنگری کنند که اگر میشود حکم سنگسار را متوقف، معطل یا منسوخ کرد، لزوماً معنایاش این نیست که به خاطر فشار غرب یا سیاست این کار را کردهاند. خودِ احکام اخلاقی دین این اندازه مجال را به فقها و علما میدهد که این نوآوریها را داشته باشند. در نتیجه، کار از این مضحکتر نمیشود که سخنان بندبازِ فرصتطلبی مثل جواد لاریجانی حجّت دینی شمرده شود و بر اساسِ آن تصویری از اسلام یا دین ارایه شود.
در حاشیه هم این نکته را باید طرح کرد که آیا سند تاریخی استواری داریم که در زمانِ خود پیامبر رجمی صورت گرفته باشد و آیا در روایات مربوط به رجم در زمان پیامبر هیچ تردیدی وجود ندارد؟ درست است که در تاریخ اسلام رجم صورت گرفته است و برای سنگسار احکام فقهی متعدد آوردهاند، امّا آیا در زمانِ خودِ پیامبر این ماجرا رخ داده است؟ من پاسخ این پرسشها را نمیدانم. آنها که اهل مطالعات تاریخی و تحقیق و تفحص هستند، خوب است توضیح بدهد. اما به فرض اینکه رجم در زمان پیامبر هم رخ داده باشد، باز هم دلیلی بر ادامهی آن نداریم. نمونه مشابه چنین اقدامی، همان تعطیل ۱۲ قرنهی نماز جمعه است. تاریخ را نمیشود پاک کرد. اگر تاریخِ دین، آینهی تفسیرهای دینی است، این هم یک نمونهی آشکارِ آن در میان شیعیان است. مردم ایران هم که ظاهراّ شیعه هستند دیگر. نیستند؟
پ.ن. بگذارید از میان حرفهای خود لاریجانی، که شکی ندارم به منظوری سیاسی این حرفها را زده است نه از سر دغدغهی دینی، عباراتی را نقل کنم. لاریجانی میگوید: «تا وقتی این حکم هست، قابل اجراست» یعنی ممکن است روزی دیگر این حکم در قانون نباشد. خوب چرا شما که این کاره هستید، خودتان زحمت نمیکشید آن قسمت اول را منتفی کنید که دیگر این حکم نباشد؟ بعد ایشان میگوید: «سنگسار برای انتقام نیست، برای بازدارندگی است» و بعداً میگوید رییس قوهی قضاییه کارش «مخالفت با اصل حکم نبوده است». حالا اصل حکم چیست؟ هدفِ حکم چیست؟ بازدارندگی؟ یا حفظ صورت روش بازدارندگی؟ مشکل اینجاست. اگر شما راهی بهتر و امروزیتر برای ریشهکن کردن ناهنجاریهای اجتماعی دارید، چرا باید به شیوهای «اصل» حکم را اجرا کنید و «هدف» آن را تحقق بخشید که به ریشهی دین صدمه بزند و به قول علما «مایهی وهن اسلام» شود؟ اصل حکم، یعنی تحقق پیدا کردن غرض و هدف شارع. و خود لاریجانی میگوید این کار برای انتقام نیست، اما قاضی تاکستانی عملاً «انتقامجویی» کرده است و لباس اجرای حکم شرع را بر تن حکماش کرده. «اصل» و «هدف» یعنی محقق کردن اخلاق اجتماعی و از میان بردن ریشهها و انگیزههای خیانت. مگر از میان بردن ریشهها فقط به تهدید به قتل و پایان دادن به زندگی انسان میسر است؟
پ. ن. ۲. این مطلب هنوز، «سنگسار و قرآن»، قدیمی است، اما خواندناش شدیداً توصیه میشود: «در این شش آیه ای که سنگسار در آن به کار رفته است ، هیچ کدام توصیه قرآن نیست وحتی به عنوان تهدید از سوی خدا مطرح نشده است ، مثلا چنان که بدکاران به آتش جهنم تهدید می شوند . اتفاقا بر عکس است در هر شش آیه سنگسار به عنوان تهدیدی از سوی کفار مطرح شده است . این نشان می دهد سنگسار به عنوان رسمی از دوره جاهلیت در قرآن مطرح شده و حتی رسولان خدا از سوی کافران و مشرکان به سنگسار تهدید شده اند.»
مطلب مرتبطی یافت نشد.