روشنفکری دینی: جنبشی فاقد نماد و نهاد

بدون هیچ تردیدی، روشنفکران دینی، از هر طیف و دسته‌ای، در نیم قرن گذشته، نقش مهمی در بازخوانی دین در ایران داشته‌اند و خدمات بزرگی به اندیشه‌ی دینی کرده‌اند. تلاش‌های روشنفکران دینی را البته باید در دراز مدت سنجید و تاریخِ فعالیت‌های آن‌ها را داوری کرد. اما یکی از جوانبی که عمدتاً مورد توجه نبوده است و گمان می‌کنم امروز نیاز مبرمی به بررسی آن احساس می‌شود، جایگاه و پایگاه اقتصادی روشنفکران دینی (و چه باک؛ همه‌ی روشنفکران از جمله روشنفکران لاییک) است.

بیش از یک دهه شده است که دکتر سروش با طرح نکاتی در مقاله‌ی «سقف معیشت بر ستون شریعت» از وابستگی مالی و اقتصادی روحانیون سخن گفته بود و ارتزاق آن‌ها را از محل دعوتِ دینی به نقد کشیده بود. اما خودِ روشنفکران امروز کجا ایستاده‌اند؟ پاسخ به این سؤال کارِ ساده‌ای نیست. اما تلاش می‌کنم بعضی از نکاتی را که خیلی مبهم به ذهن‌ام رسیده است بنویسم تا ضمن بحث‌های بعدی جوانب‌اش روشن‌تر شود. در نتیجه، چیزهایی که می‌نویسم بیشتر در حد طرح و اقتراح است، نه تجویز یا اظهار نظر مطالعه‌ شده.

به اعتقاد من روشنفکری دینی دو مشکل اساسی دارد. نخست این‌که منابع درآمدش چندان عینی نیست. منبع درآمد روشنفکر دینی ما چی‌ست؟ یا تدریس در دانشگاه یا انتشار کتاب‌های‌اش. چند نفر از روشنفکران دینی ما شمِّ اقتصادی بالا و توانایی کارِ تجاری دارند؟ چند نفر از آن‌ها مستقل از موضوع بررسی‌های علمی یا روشنفکرانه‌شان، محل در آمدی برای امرار معاش دارند؟ منابع تأمین مالی آن‌ها از کجاست؟

در نفس امرار معاش از راه تدریس و انتشار کتاب البته که هیچ اشکالی نیست و کار پسندیده‌ای هم می‌تواند باشد. اما این منبع درآمد تا کجا دوام‌پذیر است؟ یک روشنفکر دینی یا در دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی ایران تدریس می‌کند و کتاب منتشر می‌کند (که به هر حال محل درآمدش به نوعی به حاکمیتِ سیاسی گره می‌خورد؛ بدون این‌که لزوماً شرمی یا عیبی در آن باشد). یا روشنفکر ما ناگزیر به خارج از کشور می‌رود و در دانشگاه‌های مختلف غربی تدریس و تحقیق می‌کند (که البته زبان افراطیون و جزم‌اندیشان را باز می‌کند که از محل بودجه‌ی «خارجی» ارتزاق می‌کنند‍!). روشنفکری دینی، نهادسازی اقتصادی مستقل از اندیشه‌ی انتقادی‌اش ندارد. اگر قرار باشد روشنفکری دینی، بعد از تمام دستاوردهای «نظری»اش، تأثیری «عملی» در محیط اطراف‌اش بگذارد، نیاز به پایگاهی اقتصادی و مشروع و موجه دارد که بتواند از طریق آن‌، سایر فعالیت‌های نظری‌اش را تأمین مالی کند. جنبه‌ی دیگر این‌ ماجرا هم البته این است که روشنفکران دینی (که متأسفانه تشتت فراوانی میان آن‌ها هست و به جز بعضی موارد تعارف‌های ظاهری و پشتیبانی‌های لفظی عملاً جبهه‌ی فکری واحدی در میانِ آن‌ها وجود ندارد) بتوانند میان مبانی فکری و اصول نظری خود و فعالیت‌های اقتصادی و عملی خود پیوندی بر قرار کنند. یعنی تجلّی نظریه‌ها یا بخشی از نظریّه‌های آن‌ها در عمل مشهود باشد.

قدم بعدی نهادسازی، نمادسازی است. نمادهای روشنفکری دینی کدام است؟ نمادهای فیزیکی و بیرونی روشنفکری دینی کدام است؟ روشنفکری دینی چند مدرسه، بیمارستان، مؤسسه‌ی آموزشی و علمی، بانک، مؤسسه‌ی اقتصادی، روزنامه، وب‌سایت، رادیو و تلویزیون دارد که در آن‌ها اصول فکری روشنفکران دینی متجلی باشد؟ چند سازمان غیر دولتی بر اساس تعالیم مثلاً سروش یا ملکیان یا کدیور بنا شده‌اند؟ در ایران، این نوع اقدامات البته منوط است به موافقت دولت و حاکمیت و این خود باعث آسیب‌پذیری اقتصادی و سستی یا فقدان نمادهای بیرونی و نهادی روشنفکری دینی می‌شود. شاید بپرسید اصلاً‌ روشنفکری دینی چه نیازی به نمادسازی و نهادسازی دارد. پاسخ روشن است. روشنفکری دینی همیشه نمی‌تواند در چهارچوب بحث‌های نظری یا موضوعات داغ سیاسی جولان بدهد. به هر حال، تمام دغدغه‌های روشنفکری دینی متوجه سیاست و قدرت نباید باشد. انسان‌ها خود دغدغه‌ی مهم‌تری برای روشنفکری دینی باید باشند. و برای خدمت به انسان‌ها و پیشبرد یک تلقی امروزی و سازگار با زمان از دین، نیازمند نهادسازی و نمادسازی هستیم. تئوری‌های کثرت‌گرایی دینی و جامعه‌ی مدنی و دموکراسی در قالب نواندیشی دینی، تنها تجلیات‌اش در دوره‌ی ریاست جمهوری خاتمی بود با شعارهایی پر زرق و برق و بهار مطبوعات (که مدت زیادی طول نکشید این بهار، خزان شد). اما چرا روشنفکری دینی باید همیشه منتظر اهل سیاست باشد که تئوری‌های‌اش را عملی کند؟

روشنفکری دینی اگر از حیث نظری پیشرفت کرده باشد، از حیث عملی نماد بیرونی آشکاری ندارد. اگر خاتمی مؤسسه باران یا گفت‌وگوی تمدن‌ها بر پا می‌کند، این نمونه‌ی عملی خوبی می‌تواند باشد البته اگر دوام داشته باشد و کاری جدی و ارزش‌مند در آن انجام شود و آن نهادها تبدیل به سکوها و ابزارهایی سیاسی برای رسیدن به قدرتِ سیاسی نباشند (باید نشست و دید سرنوشت این مؤسسات چه خواهد شد).

به گمان من روشنفکران دینی، در مقام نظر به قدر کافی سخن گفته‌اند و اکنون بیشتر وقت عمل بر پایه‌ی آن نظریه‌هاست. این نظریه‌ها زمانی اعتبار خود را نشان می‌دهند که در عمل جوابگو باشند و بتوانند در طول زمان از آزمون تاریخ سربلند بیرون بیایند. دیکته‌ی ننوشته غلط ندارد. روشنفکری دینی باید بتواند دیکته‌اش را بنویسد. برای این کار لزوماًٌ‌ نیازمند اقدام سیاسی نیست. مبارزه‌ی سیاسی روشنفکری دینی را از هدف اصلی‌اش منحرف می‌کند. متأسفانه در بسیاری از مقاطع روشنفکری دینی نام دیگری برای مبارزه‌ی سیاسی بوده است. تا این فضا تغییر نکند، روشنفکری دینی آسیب‌پذیر و در قلب جنجال‌ها باقی می‌ماند. فاصله گرفتن از مبارزه‌ی سیاسی، لزوماً به معنی ترک هر گونه تلاشی برای بهبود و اصلاح جامعه و تفسیرهای دینی نیست. حساسیت‌زدایی کار ساده‌ای نیست. همه‌ی این‌ها نیازمند خردمندی و تدبیر است. اما روشنفکری دینی، اکنون بیشتر در آسمان تجرّد و خیال است تا بر زمین عینیت و واقعیت.

اگر روشنفکر دینی مدعی است که می‌تواند عقلاً و شرعاً مسلمان باقی بماند و در عین حال قایل به منسوخ کردن سنگسار (با هر نوع استدلالی)، برابری ارث زن و مرد، برابری حقوق اجتماعی و اخلاقی زن و مرد، منسوخ کردن مجازات اعدام، قطعِ دست دزد و پاره‌ای از احکام جنجال برانگیز تاریخی باشد، نیازمند «نهاد» و «نماد» برای نشان دادن عملی بودن تئوری‌های‌اش است. این نهادها و نمادها ضرورتاً نباید نماینده‌ی قدرتی سیاسی باشند. جامعه‌ی مدنی حاصل‌خیزترین زمین برای پروراندن بذرِ این نمادهاست.

درباره‌ی روشنفکران غیردینی (هر چند اهدافی کاملاً‌ متفاوت داشته باشند) باز هم معتقدم آن‌ها فاقد نماد و نهاد هستند. این دسته از روشنفکران بسیار بیش از آن‌که مولد باشند، مصرف کننده‌اند. روشنفکری غیر-دینی ایرانی عمدتاً‌ مصرف‌کننده‌ی تئوری‌هایی است که ساخته‌ی دستِ‌ خودش نیست. اما بحث روشنفکران غیر دینی از موضوع بحث من خارج است و شرح آن را جای دیگری باید داد. امیدوارم سایر دوستان اهل دانش و علاقه‌مند هم در این بحث شرکت کنند و به روشن‌تر شدن بحث یاری برسانند.

بایگانی