تردید

نمی‌دانم نام این وضعیت را چه می‌توان گذاشت. وضعیت نامشخص بودن، تصادفی بودن، بی‌حساب و کتاب بودن و در عین حال به شکل تجلی پیدا کردن که گویی نظمی و قاعده‌ای بر این وضع حاکم است. نمی‌دانم چه اصطلاح و چه اسمی برای این اصطلاح وجود دارد (اگر وجود داشته باشد؛ به هر زبانی). اما این حسی است که بعد از سه چهار سال وبلاگ‌نویسی به آن رسیده‌ام.

وبلاگستانی که من تا امروز شناخته‌ام، وبلاگستان موج‌ها، لحظه‌ها، فرصت‌ها، سوء تفاهم‌ها و دودلی‌ها بوده است. شاید برای عده‌ای این فی‌نفسه نه خوب باشد نه بد. اما رسیدن به این درک و شناخت برای من معناهای خاصی داشته است. برای کسی که تمام هستی‌اش و تمام زندگی‌اش را در گرو وبلاگ و وبلاگستان نهاده است (نه من که هر لحظه سری دارم و سودایی)، پذیرفتن این وضعیت و تن دادن به پیامدهای‌اش دشوار است. درست مثل این که عیبی را در معشوقی به عاشق‌اش گوشزد کرده باشی. آن دل‌سپرده‌ی وبلاگستان که موج‌ها، فرصت‌ها و سوء تفاهم‌های وبلاگستان (و تمام فضاهایی را که از الگوی وبلاگی و مجازی تبعیت می‌کنند)‌ را نبیند، بدون شک در ارزیابی واقعیت این فضا اشتباهات محاسباتی دارد. بر این فضا بی‌قاعدگی حاکم است. بعضی وقت‌ها، ما به طور استقرایی نشانه‌هایی را می‌سنجیم و بر می‌شماریم و هر چه تعداد مثال‌ها را بالا می‌بریم، هیچ خطایی در الگوی ساخته شده‌مان مشاهده نمی‌کنیم و این استواری و پایداری «استقراء» ما را فریب می‌دهد. یعنی الگو دارد عمل می‌کند، ولو به دروغ! به نظر من وبلاگستان فارسی این است، بدون هیچ تعارفی.

وبلاگستان فضایی است ناشناخته، واقعاً ناشناخته (شاید هم من در آن گم شده‌ام و دارم به آن بی‌اعتماد می‌شوم). می‌توان با خوش‌بینی چشم بر بدی‌های آن بست و از خوبی‌های‌اش گفت (از خوبی‌های بسیاری که دارد)، اما باید تشخیص داد که اگر وبلاگستان را سرمایه‌ی کاری کنیم که می‌تواند سرنوشت آدمیان را تغییر دهد، باید سخت مراقب باشیم، مگر این‌که چندان به سرنوشت آدمیان اهمیتی ندهیم. مدتی است که دارم فکر می‌کنم اگر موقعیت زندگی‌ام عوض شود، اگر شغل‌ام تغییر کند، اگر محظورهای زندگی‌ام بیشتر شود، اگر حساسیت‌های پیرامون‌ام افزایش پیدا کند، آیا باز هم وبلاگ خواهم نوشت؟ تردید دارم. آیا تنها راه مساهمت در بهبود زندگی آدمیان وبلاگ نوشتن است؟ قطعاً‌ نه. وبلاگ، یک جور بازی است. بعضی وقت‌ها ما این بازی را خیلی جدی می‌گیریم، گاهی از خود زندگی هم جدی‌ترش می‌گیریم. وبلاگ، وسیله است نه هدف. وسیله‌ای است برای رسیدن به یک (یا احتمالاً‌ چند) هدف خاص. وبلاگ در پوست «رسانه» خزیده است، اما وبلاگ رسانه نیست چون قاعده‌های رسانه برای آن دقیقاً‌ عمل نمی‌کند. این وبلاگی که در پوست رسانه خزیده است دارد مفهوم رسانه را هم تغییر می‌دهد. به همین علت است که باید به این رسوخ وبلاگی در رسانه حساس بود. حساس بودن به معنای مثبت. نه حساس بودن به معنای مشکوک بودن به آن. باید حساس بود به آن چون وبلاگ می‌تواند در رسانه و فضای رسانه‌ای، توهم ایجاد کند (چنان‌که تا به حال کرده است و مثال‌های‌اش هم بی‌شمار است). به همان اندازه وبلاگ می‌تواند مؤثر باشد و بسیار قوی عمل کند (و معتقدم آن‌جا که قوی عمل کرده است و مؤثر، از مجرای مناسب و منسجم‌اش و به شکل رسانه‌ای وارد شده است).

بگذارید خلاصه کنم و تمام که خیر الکلام ما قل و دل: برای رسانه ما تئوری داریم، دانشگاه داریم، متفکر داریم. ده‌ها نویسنده و استاد و فلیسوف درباره‌ی رسانه سخن گفته‌اند و کتاب نوشته‌اند. چند نفر درباره‌ی وبلاگ با خصلت رسانه‌ای، در زبان انگلیسی و بالاخص فارسی مطلب نوشته‌اند و نقد شده‌اند؟ بسیار انگشت شمار (حداقل تا جایی که من می‌دانم). وبلاگستان می‌تواند یک میدان مین باشد. وبلاگستان می‌تواند بهشتی گمشده باشد. وبلاگستان فیل تاریکخانه است. و تازه فیلی است که همیشه فیل نمی‌ماند. این وبلاگستان می‌تواند تبدیل به «هر چیزی» در تاریکخانه شود:‌ یعنی متغیر بودن و سیالیت مدام. وبلاگستان در حال «شدن» است و معلوم نیست وقتی درست و حسابی «بشود»، چه چیزی می‌شود. من همین‌جور یک سری حرف‌های خام را که مدتی است ذهن‌ام را مشغول کرده است نوشتم. شاید بعداً تغییرش بدهم یا به تفصیل درباره‌ی آن‌ها حرف بزنم. فعلاً این‌ها را داشته باشید تا بعد.

بایگانی