امروز هشتاد و دومین سالروز تولد سایه است. آسان نیست حرف زدن از شاعری که شاید مهمترین روزهای زندگیام را با او زیستهام. گمان میکنم هر چه دربارهی سایه بنویسم، توضیح واضحات است. شعر سایه از همان نخستین روزهایی که شعر برای من معنا و مفهوم جدی پیدا کرد، در کنار شعر دیگران حضور پررنگی داشت. شعر سایه، پاسخ نیازهای درونی من بود و هست. آدمهای مختلف، انتظارهای متفاوتی از شعر دارند. چه بسا عدهای نتوانند روشنایی و آرامشی که من از شعر سایه میگیرم، بگیرند. اما هر چه هست، سایه برای من، نمونهی انسانی بوده است که عشق، درد، آدمیت، خوبی و نیکویی را خوب میفهمد و خوب زیسته است. از بختهای بلندِ زندگی من بوده است که در این ده سال گذشته، با سایه همنشینی داشتهام و از او بسیار آموختهام – و تا زندهام منتپذیر و شکرگزار این بختام. هر جا که در نکتهای برای فهم شعری فروماندهام، سایه همیشه یاریگر گشودن گرههای زیادی بوده است. کم نبوده است که هنگام دلتنگی یا سرگشتگی هم به سراغ او رفتهام که با او دردِ دل کنم. آرزو میکنم عمرش درازتر باشد و تناش سالم و سایهاش بر سر همهی ما باقی باشد. فکر میکنم آنقدر یا از سایه شعر در این وبلاگ آوردهام یا از او خاطره و حکایتی نقل کردهام که نیازی نباشد بیشتر چیزی بنویسم. بعضی سخنان هم لازم نیست حتماً آشکارا گفته شود. شاید این بیت خود سایه، آیینهای باشد از آنچه بر او رفته است و آنچه که اکنون هست:
بنشین در غزل سایه که چون آیتِ عشق
از سرِ صدق بخوانند به هر انجمنت
بنشین در غزل سایه که چون آیتِ عشق
از سرِ صدق بخوانند به هر انجمنت
مطلب مرتبطی یافت نشد.