|
غناء: عبدالحلیم حافظ
زی الهوا یا حبیبی زی الهوا
وآه من الهوى یا حبیبی آه من الهوى
وخذتنی من إیدی یا حبیبی ومشینا
تحت القمر غنینا وسهرنا وحکینا
وفی عز الکلام سکت الکلام
وأتارینی ماسک الهوا بإیدیه
وآه من الهوى یا حبیبی
نازنینا! عشق را ماند، عشق را ماند!
و امان از این عشق، نازنین! امان از این عشق!
تو دستانام را گرفته بودی و زیر نور ماه قدم میزدیم
آواز میخواندیم، شبزندهداری میکردیم و قصه سر میکردیم
و سخن در سخن فرو میماند
پس عجب نیست اگر چنین چنگ در عشق زدهام
و امان از عشق، نازنین! امان از عشق!
* * *
وخذتنی ومشینا والفرح یضمنا
ونسینا یا حبیبی مین إنت ومین أنا
حسیت إن هوانا ح یعیش ملیون سنه
وبقیت وانت معایا الدنیا ملک إیدیه
أأمر على هوایا تقول أمرک یا عینیه
وفی عز الکلام سکت الکلام
وأتارینی ماسک الهوا بإیدیه
وآه من الهوى یا حبیبی
و تو دستانام را گرفتی و قدم میزدیم و سروری بود که در ما جاری بود
و از یاد بردیم که تو از کجایی و من از کجا؟
و پنداشتیم که عشق ما میلیونها ساله خواهد شد
و آنگاه که تو در کنارم بود، جهان در مشتام بود
و عشقام را فرمان دادم که بگوید من همه از آنِ توام
و سخن در سخن فرو میماند
پس عجب نیست اگر چنین چنگ در عشق زدهام
و امان از عشق، نازنین! امان از عشق!
* * *
خایف ومشیت وأنا خایف
إیدی فی إیدک وأنا خایف
خایف على فرحه قلبی
خایف على شوقی وحبی
ویاما قلت لک أنا
واحنا فی عز الهنا
قلت لک یا حبیبی
لا أنا قد الفرحه دیّ
وحلاوه الفرحه دیّ
و بیمناک قدم زدم و بیمناک بودم
دستانام در دستان تو بود و بیمناک بودم
بر شادمانی قلبام میلرزیدم
بر اشتیاق و عشق خود میلرزدیم
و بارها که غرق شادمانی بودیم، تو را گفتم
نازنینا! تو را گفتم
که نه این شادمانی را تاب میآورم
و نه زیباییاش را
خایف لا فی یوم ولیله
ماألاقکش بین إیدیه
تروح وتغیب علیّ
وقلت لی یا حبیبی ساعتها
دی دنیتی إنت اللی ملتها
وفی عز الکلام سکت الکلام
وأتارینی ماسک الهوا بإیدیه
وآه من الهوى یا حبیبی
بیم دارم که روزی برسد
که دیگر دستانِ تو در دستانام نباشد
که تو همچون باد رفته باشی و غایب شوی از نظرم
و…
و سخن در سخن فرو میماند
پس عجب نیست اگر چنین چنگ در عشق زدهام
و امان از عشق، نازنین! امان از عشق!
* * *
وخذتنی یا حبیبی ورحت طایر طایر
وفتنی یا حبیبی وقلبی حایر حایر
وقلت لی راجع بکره أنا راجع
وفضلت مستنی بآمالی
ومالی البیت بالورد بالشوق بالحب بالأغانی
بشمع قاید بأحلى کلمه فوق لسانی
کان ده حالی یا حبیبی لما جیت
رددنا الغنوه الحلوه سوى
ودبنا مع نور الشمع… دبنا سوى
ودقنا حلاوه الحب… دقناها سوى
وفی لحظه لقیتک یا حبیبی زی دوامه هوا
رمیت الورد طفیت الشمع یا حبیبی
والغنوه الحلوه ملاها الدمع یا حبیبی
وفی عز الأمان ضاع منی الأمان
وأتارینی ماسک الهوا فی إیدیه
وآه من الهوى یا حبیبی
(این قلبی که میگوید «الب» و این جیمی که در عربی مصری گاف میشود خودش ذوقی دارد!)
مطلب مرتبطی یافت نشد.