آب، نماد روشنی و پاکی است. می را نیز با آب نسبتی است. می هم نوعی آب است. می، مایعی است که از آن هم کفر میسوزد و هم ایمان. اینجاست که همین می، میشود وسیلهی طهارت. طهارت از بسیار چیزها. طهارت از خودپرستی، طهارت از هشیاری، طهارت از بودن. برای این است که میگویند: «به میپرستی از آن نقش خود زدم بر آب / که تا خراب کنم نقشِ خود پرستیدن». و برای اینکه این می، اسباب طهارت باشد، معرفت لازم است. باید عارف به نکتههایی بود که هم آدمی را میشناس کند و هم خودشناس. آن وقت است که این می، روشنایی میآورد. همین می، برای بعضیها، شاید هم بسیاری، تاریکی میآورد. هر بادهای در هر دلی، یک اثر ندارد. هر بادهای، هر کسی را تطهیر نمیکند. بادهای که به امر پیری بنوشی، در احوال معنا، حکایت سلوک است. با این باده میشود سجاده رنگین کرد. این باده است که میشود سزاوار طواف کردن. خانهی این باده است که قداست زیارتگاه پیدا میکند. از اینجاست که میخانه میشود جای زیارت. میشود جای عبادت. و عبادت سحرگاهی را حکایتی و ذوقی است. می و میخانه گاهی نه فقط کنایه از نماز و وضو میشود، بلکه خود همین اثر را هم ایفا میکنند، اگر «عارف» باشی. عارف اگر بودی، خم را هم میتوان «بیتالحرام» خواند. عارف اگر بودی، میتوان نه از روی شک و تردید و پرسش، بلکه به تصریح گفت که روز بازخواست، «نان حلال» شیخ از «آبِ حرام» عارفان یا رندان، صرفهای نخواهد برد. کلیدِ این باده، معرفت است و بس. عارف باید بود تا به زیارتِ صبحگاهی میخانه رفت و به «آبِ روشنِ می» طهارت کرد و از این آب، روشنی درون جُست. درجاتی باید برای گفتنِ اینکه:
به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
مطلب مرتبطی یافت نشد.