خدایان بی‌پیامبر، پیامبران بی‌امت

هم‌اکنون مقاله‌ای از آقای نیکفر دیدم در نیلگون با عنوان «الاهیات شکنجه». بحث نیکفر، بحث روز سیاسی فعلی است و معضلات مبتلا به کشور. در عین احترام عمیقی که برای آقای نیکفر قایل‌ام، نمی‌توانم درک کنم که این دوستان چرا تا این اندازه میان تربیت فلسفی و سنگواره‌های ذهنی و ایدئولوژیک‌شان سرگردان مانده‌اند و هر وقت اقتضا کند، از سخنان روشن، صریح و ابطال‌‌پذیر معرفتی، جهش می‌کنند به سخنان کلی‌گویانه،‌ پرابهام و مغالطه‌آمیز. برای این‌که مقصودم روشن شود، توضیحاتی می‌دهم. سپس چند عبارت از مقاله‌ی جناب نیکفر را نقل می‌کنم و به توضیح نظرم می‌پردازم.

آقای نیکفر در ابتدای مقاله توضیح می‌دهد و فرجام سخن‌اش توضیح این است که سکولاریسم، نوعی معنویت است. اما دریغ که ایشان در متن مقاله و در جای‌جای‌اش ناگهان همه‌ی ملاحظات معرفتی و فلسفی را به کناری می‌نهد و با لحن، زبان و ادبیاتی ستیزنده و خشماگین که به هیچ رو زیبنده‌ی یک فیلسوف نیست، ناخرسندی و عصبانیت‌اش را از «اسلام»، «دین» و «خدا» بر آفتاب می‌افکند (شواهدش را نقل می‌کنم). برای این‌که حساب سیاست را از بحث معرفتی جدا کنم، تأکید می‌کنم که نقدهایی که بر ایشان دارم،‌ اساساً متوجه منطق نوشته‌ی خود ایشان است که پله‌پله راه تناقض را می‌پیماید.

ایشان از جمهوری اسلامی آغاز می‌کند. سپس به نظام دینی می‌رسد. بعد، گذارش به فرهنگ دینی می‌افتد و سپس تازه به خدای اسلام می‌رسد؛ بدون این‌که دقیقاً روشن باشد که آیا ربط منطقی و وثیقی میان این‌ها بر قرار هست یا نه. یکی از مشکلات جدی که من همواره با نوع تفکر دوستانی مثل جناب نیکفر داشته‌ام همین جهش زدن‌های بدون توضیحی است که در نوشته‌هاشان مشهود است. از جمله‌ی این جهش‌های بلاتوضیح، یکی این است که ایشان، «خدا» را مفروض می‌گیرند و سپس کوشش می‌کنند با منطق «بعضی» مؤمنان به همان خدا، صفاتی را بر آن خدا بار کنند و بگویند این خدا وصف‌اش این است و آن. این نوع برخورد مغالطه‌ای معرفتی است. به عنوان مثال این بند را ببینید:

«خدایان در مرحله‌ی آغازین پیدایششان تن به چنین گفت‌وگوهایی نمی‌دهند. گفت‌وگو فرصت و آرامش می‌خواهد. هر خدایی به مجرد پدید آمدن، در برابر یک دوراهی قرار می‌گیرد: ممکن است به یک روح شرور اهریمنی تبدیل شود و فریب و فریبکار خوانده شود، شاید هم این سعادت را بیابد که از شرارت فاصله گیرد و نیکوکار شود. همه چیز بستگی به توازن قوا دارد. البته خدایان معمولاً از هیچ زاده نمی‌شوند و هر یک از آنها پیشینه‌ای دارد. مقام آنان نیز در میانه‌ی خیر و شر یک‌بار برای همیشه تثبیت نمی‌شود. همه‌ی آنان زندگی پرفراز و نشیبی دارند. آنان معمولاً چندژنی هستند، یعنی اصالتشان یک همتافته است، به این جهت استعدادهای مختلفی دارند….خدای اسلامی بر مدینه و مکه مسلط شد و سپس دایره‌ی قدرت خود را گسترش داد.»

فارغ از این‌که من یا شما مؤمن به یکی از ادیان ابراهیمی یا غیر ابراهیمی باشیم، من نمی‌توانم درک کنم آقای نیکفر با کدامین منطق و ابزار معرفتی به چنین شناختی از آن «خدا» رسیده‌اند. این «خدا» کی‌ست؟ صفات‌اش چی‌ست؟ چه ویژگی‌هایی دارد؟ نزد مؤمنان و نزد کافران به آن «خدا»، او هرگز در دایره‌ی فهم و شناخت‌شان نبوده است. آن‌ها وصف این خدای وصف‌ناشدنی را از پیامبران شنیده‌اند. آن‌ها از کسی، چیزی، موجودی، مفهومی به نام «خدا»، «الله» و «یهوه» به ما خبر می‌دهند. و صفات و ویژگی‌های آن خدا را همین پیامبران برای ما وصف می‌کنند. اما این چه «خدا»یی است که صفت «اسلامی» را هم یدک می‌کشد و به فتح مکه و مدینه می‌رود، عذاب می‌کند و شکنجه می‌کند؟ این خدا مگر خارج از توصیفات همین مؤمنان وجود دارد یا شرحی از اوصاف خدایی او از جایی غیر از همین متون دینی برای ما آمده است؟ اگر ما علم داریم به این‌که خدایی هست یا نیست، لابد تکیه‌ی ما بر همین علم خودمان باید باشد، نه بر علم مدعی. می‌فهمم که نیکفر به اوصافی از خدای مسلمانی اشاره می‌کند که در متون مقدس‌اش آمده است، ولی این را هم می‌دانیم که اگر «خدای اسلام» («اسلام»‌ یعنی چه؟)، خدای «جبار و قهار» است یا «لطیف و غفور و رحیم و مؤمن و مهیمن»‌ است، خدایی است که وصف‌اش از خودِ‌ او می‌رسد (بنا به ادعای دین) نه از من و شما. اما نهایتاً این «مسلمان»‌ها هستند که دین را می‌فهمند؛‌ خدا نیست که «یک» فهم مشخص و روشن را از خود در ذهن آن‌ها بنشاند. این را برای این گفتم که برسم به این اوصافی که نیکفر برای «خدا»ی مؤمنان می‌تراشد: خدایی که می‌تواند «رام» شود («خدای رام‌شده»)؛ خدایی که می‌تواند «فرهیخته» شود («اگر خدا در جریان فرهیخته ‌شدنش نیک شده است، پس چه چیزی باعث تقابل دین و اخلاق می‌شود؟») و خدایی که می‌تواند «شکنجه» کند و الخ. من می‌فهمم که لابد این «شکنجه» در ذهن نیکفر چیزی است شبیه «عذاب» ولی آن «شکنجه»‌ کجا و این «عذاب» کجا؟! حیران‌ام از این همه رهزنی معنایی و زبانی که به پای فرونشاندن یک دغدغه‌ی فروخفته‌ی ایدئولوژیک ریخته می‌شود: بله،‌ مقصودم صراحتاً این است که دوستان فلسفه‌خوانده‌ی ما هنوز نمی‌‌توانند حب و بغض‌های شخصی و گروهی‌شان را هنگام بحث معرفتی کنار بگذارند.

اسباب تأسف است که بعضی از دوستانی که مقاله‌ی نیکفر را خوانده‌اند به هیچ وجه حساسیت به این جمله‌ی آشفته، آکنده از کلی‌گویی و تعمیم‌های گزاف، پر اشتلم و متناقض نشان نداده‌اند: «در اسلام گرایشی عجیب به تروریسم وجود دارد. دین‌های دیگر ستمگری کرده‌اند و می‌کنند، اما همانند اسلام به تروریسم گرایش نداشته‌اند». تروریسم؟ جهان اسلام کدام مسلمان‌ها را در خود دارد؟ چه کسی می‌تواند حساب اقلیتی را به پای یک میلیارد مسلمان بنویسد که اصلاً این تعابیر را نمی‌فهمند؟ چرا این تعبیر نمی‌تواند توضیح بدهد که مسیحیان آزادی‌خواه ایرلند با کدام منطق دست به خشونت و ترور می‌زدند (در همین قرن بیستم)؟ چرا مدل توضیح آقای نیکفر نمی‌تواند توضیح بدهد که معضل «سیاسی» خاورمیانه، کشمیر، بدخشان تاجیکستان، افغانستان و چین از کجا پدید آمد؟ چه کسی گفته است «دین‌های دیگر ستمگری کرده‌اند و می‌کنند، اما همانند اسلام به تروریسم گرایش نداشته‌اند» (یعنی اسلام ستمگرترین دین است)؟ من هنوز دین رام‌شده، خدای رام‌شده و مسیحیت رام‌شده را نمی‌ٰفهمم و شاید هم هرگز نفهمم. تفاوت بنده با آقای نیکفر این است که برای انسان‌ها،‌ اختیار، تشخیص و تصمیم‌شان اصالت و ارزش قایل‌ام. ایشان جوری سخن می‌گویند که انگار ما انسان‌ها موجوداتی دست و پا بسته هستیم در برابر اراده‌ای غالب از سوی یک خدایی که یا فرهیخته است یا وحشی؛‌ یا خدای مسلمانان است یا خدای مسیحیان و یا خدای سکولارهای لاییک! لایه‌های بیرونی سخن آقای نیکفر را که می‌شکافیم به یک مدعای ساده و روشن می‌رسیم: آقای نیکفر خود پیامبر یک دین است که خدایی دارد و خدای‌اش – ظاهراً – اوصاف خدای سایر ادیان را ندارد! آن خدا – یا آن دین – «سکولاریسم»‌ است و این سکولاریسمی که ایشان از آن سخن می‌گویند یک سکولاریسم خاص است که منظور نظر خود ایشان است. سکولاریسمی نیست که تاریخ داشته باشد و فراز و نشیب. سکولاریسمی نیست که مؤمنان مختلف و متفاوتی در طول اعصار و قرون سر بر آستان الوهیت‌اش فرود آورده باشند. سکولاریسم ایشان سکولاریسمی است پاک، فرهیخته، رام و معنوی. قلب این مدعا هم این‌جاست: «سکولاریسم، تحمیل اخلاق به دین است.». چیزی که نیکفر هرگز توضیح نمی‌دهد – و اساساً توضیح دادن‌اش باعث نقض این همه مدعیات بلندبالاست – این است که کدام سکولاریسم؟ با کدام تاریخ؟ کدام اخلاق؟ اخلاقی که ابن مسکویه از آن سخن می‌گوید؟ اخلاق نصیر الدین طوسی؟ اخلاق انقلابیون فرانسه؟ اخلاق فیلسوفان مدرن امروزی؟ و کدام دین؟ و کدام مسلمانان؟

تمام این ماجراها را بسیار ساده‌تر می‌شد توضیح داد. می‌شد بدون این همه تکلف گفت که اسلام – مثل هر دین، آیین و مسلک دیگری – تاریخی دارد و این تاریخ انباشته از تفسیرهای مختلف و متفاوت است (درست همچنان‌که «دموکراسی» تفسیرهای مختلف و متفاوتی برداشته است). وضعیت موجود این است که «عده‌ای» از مؤمنان به یک «دین» تفسیری و برداشتی از یک دین دارند. «عده‌ای دیگر» هم می‌توانند تفسیر دیگری از آن داشته باشند – کما این‌که تاریخ گواهی می‌دهد که داشته‌اند – و اکنون این تفسیرها با هم در تعارض قراردارند. به عبارت دیگر، این «انسان»‌ها هستند که رو در روی یکدیگر ایستاده‌اند نه «خدایان»!

جناب نیکفر چندان درگیر مقدمات سخن‌شان شده‌اند که به این جمله‌ی عجیب و شگفت‌آور می‌رسند: « جان آدمی در دید این قدرت‌ها حرمت چندانی ندارد، بویژه اگر جان نامسلمان باشد. مسلمان را هم به سادگی می‌توان منحرف و نامسلمان خواند. اسلام، دینی جهانی است، خدای اسلام اما نتوانسته است خدای همه‌ی جهانیان باشد. این خدا، همواره خدای یک قبیله، یک قوم و یک سلسله بوده است». با کدام شاهد می‌توان به همین شتاب و سرعت درباره‌ی «اسلام» و «خدای اسلام» نظر داد؟ همین «خدای اسلام» که ایشان ظاهراً خیلی خوب با صفات و خلق و خوی‌اش آشنا هستند، قرن‌ها – پیش از این همه بازی سیاسی دو سه قرن اخیر – موضع صریحی نسبت به حرمت جان آدمیان،‌ به ویژه حقوق «اهل ذمه» داشته است. قرار نیست امروز مبانی زندگی مدرن را برای فهم، تحلیل و ارزش‌گذاری تاریخ به گذشته پرتاب کنیم. اما قرار نیستم چشم انصاف را هم فروببندیم و برای اثبات خواسته‌ی قلبی‌مان تاریخ را هم نادیده بگیریم.

خلاصه کنم که از نظر من آن‌چه حضرت نیکفر اسم‌اش را می‌گذارد «خدای اسلام»، در واقع نام دیگری است برای «یک مسلمان» یا «مسلمانانی خاص». و این مغالطه و دگردیسی لفظ و معنا، ناگزیر می‌تواند پیامدهای هولناکی داشته باشد. یکی از پیامدهای این نوع نگاه این است این بازی خشن و خونین با این رویکردها به این آسانی روی پایان به خود نخواهید دید. چرا؟ شاهدش در این جملات آقای نیکفر است: «نظام دینی ای برپا کرده اند که عصاره ی همه ی تبهکاریهاست. فرهنگ اسلامی نتوانسته است خدایی بپروراند که دروغگویی و تزویر و تجاوز را ممنوع کند. در اسلام بی هیچ مشکلی جدی میتوان دروغ گفت، ریاکاری کرد، تجاوز کرد، آدم کشت. خدای اسلام، از یک طرف بسیار مقتدر است، از طرف دیگر به سادگی آلت دست قرار می‌گیرد.». پلکان مغالطه‌ی آقای نیکفر را ملاحظه کنید: ۱. نظام دینی؛ ۲. فرهنگ اسلامی؛ ۳. اسلام؛ ۴. خدای اسلام! شگفتا از این همه شتاب برای رسیدن به آن «خدا» و سست کردن پایه‌های «خدایی» او! مشکل این نوع نگاه این است که «خدا»یی در ذهن،‌ ضمیر، باطن و اندیشه‌ی شمار کثیری «مسلمان» وجود دارد، زنده است،‌ نفس می‌کشد و هر روز دست در کاری دارد از جنسی لطیف و جان‌افروز (بر خلاف خدای وحشی، رام‌نشده و نافرهیخته‌ای که آقای نیکفر – و البته «بعضی مسلمانان خاص»  –می‌سازند). این «خدا» به خاطر اولاً‌ «نظام دینی» (کدام نظام دینی؟ چه کسی مدعی است که این نظام دینی است؟ کدام «خدا» گفته است؟) و ثانیاً به خاطر «فرهنگ اسلامی» (کدام فرهنگ اسلامی؟ در چه زمانی؟ در کدام منطقه‌ی جغرافیایی؟) و ثالثاً به خاطر «اسلام» (کدام اسلام؟ اسلام ایرانی؟ هندی؟ اندونزیایی؟ عربی؟ آفریقایی؟ مصری؟ تونسی؟ لبنانی؟) ناگهان تمام بنیاد هستی‌اش در معرض تزلزل قرار می‌گیرد. خوب با این زبان خشن و ستیزه‌جو، هیچ وقت آن «خدای وحشی» – اگر از ادبیات آقای نیکفر استفاده کنیم – «رام» نخواهد شد. یکی از دلایل‌اش به همین سادگی است: آن خدای وحشی را خود آقای نیکفر ساخته است؛ وجود خارجی ندارد. آن‌چه وجود خارجی دارد، انسان‌هایی هستند که بر مسند خدایی می‌نشینند و فرعون و نمرود می‌شوند. همین و بس.

ارزش دارد که تربیت فلسفی و آموخته‌های معرفتی را به همین سادگی پای مغالطه‌هایی دست‌مالی شده و تکراری هدر دهیم؟ منتظر می‌مانم شاید دوستان اهل فضل بتوانند حاشیه‌ای بر این سخنان (و البته عرایض بنده) بنویسند. در این آشفته‌بازار سیاست و اندیشه، بیش از هر زمانی محتاج دقت نظری هستیم که به خاطر این همه غبار و غوغا، سخت‌گیری‌های عقلانی و معرفتی را قربانی هیجان‌های سیاسی نکنیم.

پ. ن. […]

بایگانی