غیبتِ جهانِ خاکستری

الآن که کمی آرام‌تر شده‌ام، سعی می‌کنم چکیده‌ی مدعای مطلبِ پیشین‌ام را بازنویسی کنم و موضوع را از سطح گفته‌های خانم حکمت فراتر ببرم. گفته‌های خانم حکمت برای من از یک جهت بسیار مهم بود و شاخص بسیار خوبی به شمار می‌آمد. این نوعِ نگاه، نمونه‌ای است تیپیکال از اندیشه‌ای که به نظر من منطقه‌ی خاکستری ندارد و اگر با چیزی مخالفت یا موافقت ایدئولوژیک داشته باشد، آن را سیاه یا سفیدِ محض می‌بیند. در نتیجه‌، آن‌چه من می‌نویسم نه فقط درباره‌ی شخص منیژه‌ حکمت بلکه درباره‌ی حکمتِ نوعی است.

تفکرِ یکسان‌ساز و مونولیت‌نگری که انقلابِ ایران، مردمِ ایران، حاکمان سابق و فعلی ایران را توده‌وار فهم و تفسیر می‌کند، غالباً از شناسایی و تحلیل ظرافت‌ها ناتوان می‌ماند. بعضی امور، نیازمند دقتِ نظری و احتیاط بیشتر هستند. به ویژه وقتی درباره‌ی جامعه و انسان‌ها حرف می‌زنیم و چیزی می‌نویسیم، خردمندی حکم می‌کند که دقایق و ظرایف را بیشتر در نظر بگیریم. خانمِ حکمت می‌تواند نمونه‌ی خوبی از کسانی باشد که مدافعِ «اصلاحات» هستند (این که «اصلاحات» دقیقاً چی‌ست، بماند؛ قصه‌ی «اصلاحات» هم همان قضیه‌ی فیلِ تاریک‌خانه است)، اما نه دقیقاً می‌دانند این اصلاحات چی‌ست و قرار است چه کار بکند و نه سود و زیان‌های این اصلاحات، فرصت‌ها و تهدید‌ها و پیامدهای کوتاه‌مدت و درازمدت‌اش را می‌فهمند. واقعاً شاید هم برای‌شان مهم نباشد.

من فکر می‌کنم عصر انقلاب‌ها، از جنس انقلابی که حکومت پهلوی را سرنگون کرد، گذشته است. در ایران امروز، چه چیزی باعث تغییر می‌شود؟ نمی‌دانم. چه چیزی باعث می‌شود، حاکمان، با شهروندان‌شان انسانی‌تر رفتار کنند؟ پاسخِ دقیق و روشنِ این را هم نمی‌دانم. اما شک ندارم که آزادی‌خواهی‌های افراطی، عدالت‌جویی‌های پرخاش‌گرانه و آرمان‌طلبی‌های بلندپروازانه، تنها باعث به تأخیر افتادن تحقق این آرزوها و امیدها می‌شود. در این، کمترین تردیدی ندارم.

پس، اگر قرار باشد بی‌پرده و صریح حرف بزنم، مغزِ سخنِ من این است: هیچ نظامِ سیاسی در جهان «مقدس» نیست، از جمله نظام جمهوری اسلامی. هر نظامِ سیاسی که من می‌شناسم، از جمله همین نظامِ جمهوری اسلامی ایران، به دست انسان‌ها می‌گردد، نه به دست موجوداتی ماورایی، اهورایی و فوق بشری (یا از آن سو، موجوداتی اهریمنی). ممکن است هر کدام از ما، دقیقاً در همان جایی بنشینیم که امروز یکی از حاکمان نظامِ جمهوری اسلامی نشسته است. در نگاه من، «آخوند» خوب و بد وجود خارجی دارند؛ در ذهنِ من، جمله‌ی «آخوند، آخوند است» به همان اندازه ایدئولوژیک، خشک‌مغزانه و مطلق‌نگر است که «انگلیس، روباه پیرِ استعمارگر» یا تعابیر کلی‌گویانه و مصداق‌گریزِ بی‌اعتنا به دقایقی از این دست. در نتیجه، «آدم»هایی که در نظام جمهوری اسلامی کار می‌کنند (مقصودم مشخصاً دستگاه‌های دولتی است)، از نگاهِ من طیف وسیعی دارند و از همه نوع میان‌شان پیدا می‌شود (با وجودِ سیطره‌ی هول‌ناک نگاه ایدئولوژیک و هر چه ریا،‌ دروغ و دین‌فروشی و تزویری که می‌شناسیم). از آن طرف، مسأله فقط دولت و حکومت نیست. خارج از ساختار حکومت، در داخل ایران،  باز هم این تکثر و تنوع وجود خارجی و عینی دارد. چه کسی می‌تواند بگوید که جنتی، هاشمی رفسنجانی، خاتمی، کروبی، میرحسین موسوی، کرباسچی، خامنه‌ای و احمدی‌نژاد، همه مثل هم هستند؟ (بله، همان «همه سر و ته یک کرباس‌اند»). چه کسی می‌تواند بگوید که مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی، صادق طباطبایی، عبدالکریم سروش، مجتهد شبستری، مصطفا ملکیان، شیرین عبادی و ناصر زرافشان همه مثل هم هستند؟

من می‌توانم بفهمم که نه تنها خانم حکمت‌، که بسیاری دیگر در میان قشرهای مختلف فکری، هنری، سیاسی و فرهنگی، زخم‌خورده‌ی تنگ‌نظری‌ها، بی‌رسمی‌ها و نامردمی‌هایی هستند که به دست کسانی که در مصدر امورند انجام شده است. اما هیچ کدام از این‌ها دلیل نمی‌شوند جانب خرد و انصاف را فروبگذاریم (آن هم در جمعی که عده‌ای غیر ایرانی حضور دارند و هر تفسیری می‌شود از این حرف‌ها کرد). من نمی‌گویم خودسانسوری کنیم و صورت‌مان را با سیلی سرخ نگه داریم. می‌گویم جوری حرف بزنیم که پیش خودمان، پیش عقل و انصاف‌مان، شرمنده نباشیم. مهم است که ما، اگر خودمان را خردمند می‌دانیم، در قبال آن‌چه می‌گوییم و آن‌چه نقد می‌کنیم، اخلاقی رفتار کنیم. هر چقدر با جمهوری اسلامی مخالف باشیم، دلیل نمی‌شود حق نگوییم و اگر لازم شد، دروغی هم بگوییم و تصویری نادقیق و غیر واقعی ارایه دهیم. به هر حال ما باید فرقی با صدا و سیمای جمهوری اسلامی داشته باشیم نه این‌که نسخه‌ی دیگری از همان‌ها باشیم. صدا و سیمای ما، شبکه‌ی خبر ایران، یکی از بخش‌های جذاب (!) و با مزه‌ی خبری‌اش این است که همیشه تصویری سیاه، بد و هول‌ناک از اروپا و آمریکا نشان بدهد و به مردم بگوید که همه‌ی جای دنیا (همان «خارج»)، و از همه مهم‌تر آمریکا، دوزخی است غیر قابل تحمل و ایران بهشت برین است! ما باید کمی بیشتر انصاف به خرج دهیم و اخلاقی‌تر باشیم.

همان ایرانی که خانم حکمت به این تیرگی برای ما وصف کرد – همان زندان هول‌ناکی که همه‌ی ما در آن هستیم – چیزهای خوبی هم دارد. قبول دارم، بسیاری زجر می‌کشند. خیلی‌ها ناراضی‌اند. جامعه‌ چهاراسبه در سراشیب انحطاط اخلاقی است. ریاکاری و بی‌تقوایی در جامعه بیداد می‌کند. بنیان‌های اخلاقی (و دینی) جامعه تباه شده است. ولی این «جمهوری اسلامی» در خلاء پدید نیامده است. یک عده آدم این را درست کرده‌اند و ما هم بخشی از همین آدم‌ها هستیم. همین من و شما. همه می‌توانیم به سهمِ خودمان قدمی در راه بهبود برداریم. رادیکال‌تر کردن وضعیت و برافروخته‌تر کردن عاطفه و غضبِ مردم، دردی را دوا نمی‌کند. مشکلاتِ ما ریشه‌دارتر از این‌هاست.

پ. ن. برای این‌که متوجه تفاوت شگرف این دو موضع دوگانه‌نگر و کثرت‌گرا بشوید، کافی است ببینید آیا خانم حکمت با این ذهنیت هرگز قادر خواهد بود فیلمی بسازد مثل «زندگی دیگران»؟ آن‌چه من امروز از خانم حکمت شنیدم، معنای‌اش چیزی نبود جز این‌که ایشان و کسانی که مثل ایشان فکر می‌کنند، برای این‌که بتوانند چنان فیلمی بسازند، نیاز به یک خانه‌تکانی فکری اساسی دارند.

پ. ن. ۲. شاهد از غیب رسید. آقای سعید طلاجوی پاسخی داده است مفصل. توصیه می‌کنم به دقت بخوانید به ویژه مورد شماره‌ی ۲ را. این مورد را حداقل سه چهار بار با دقت بخوانید. خیلی مهم است!

بایگانی