نکاتی را که در زیر مینویسم، به وجهی تکرار آیین و مرامِ حاکم بر آن صفحه است که سعی کردهام به آن ملتزم بمانم و البته همه میدانند که کار بسیار دشواری است. امیدوارم این ترسیم نقاط مهمِ نظری بتواند هم برای من و هم برای سایر دوستان راهگشا و مفید باشد.
من سخت اعتقاد دارم که از خشم و عصبانیت، خشونت میزاید؛ دیر یا زود. مهم نیست این خشم از اصلاحطلب صادر شود یا محافظهکار (من حقیقتاً معنای «اصلاحطلب» و «محافظهکار» را هم که این سالها در فضای سیاسی ایران باب شده است به درستی درک نمیکنم اما میشود از روی مصادیق به شناختی ظنی – حداقل – رسید). خشم و عصبانیت، در مقام اندیشه، گفتار و کردار، بدون هیچ تردیدی به خشونت منجر میشود. این نکته را با نیکآهنگ کوثر هم در میان گذاشتهام. استنباط من این است که او نمیتواند یا نمیخواهد به این مقولات حساسیت نشان بدهد. تصور میکردم حداقل کاریکاتورهای نیکان میتواند، زهرِ کمتری داشته باشد و مجالی را برای تأمل و گفتوگو فراهم کند. اکنون اما احساس میکنم که شیوهای که نیکان در پیش گرفته است، به جای اینکه راه را برای عقلانیت، تأمل، خویشتنداری و خردمداری هموارتر کند، تحت پوشش آزادی بیان، حق سؤال کردن، مسئولیت روزنامهنگارانه، به سادگی میتواند به جایی برسد که هر چه خواست به هر زبانی و بیانی بگوید. منطقاش هم البته از دیدِ خودش روشن است (و تا این حد برای من محترم). اما نزدِ من، نه تنها این شیوه با خاتمی جواب نمیدهد و نتیجهای مطلوب نمیتوان از آن گرفت، بلکه در برابر احمدینژاد و تندروتر یا کندروتر از او هم شیوهای نیست که مطلوب من باشد.
اگر نیکآهنگ، آن اندازه جسارت نمیورزید که کاریکاتور «استاد تمساح» بکشد (واقعاً چه نفعی برای آن تندروی مترتب بود؟)، چه بسا جناح مصباح در نظر و در عمل، قدرت امروزی را نداشت. خشم و خشونت، با استمرار یافتن از هر سویی بازتولید میشود. نباید منتظر ماند تا طرف مقابل آرام شود. به اعتقاد من، کاری که نیکآهنگ با کاریکاتور مصباح یزدی کرد، مصداق روشنی از اشاعهی نفرت بود. چیزی جز تحریک نبود. نتیجهاش هم در آن فضا چیزی نبود جز آنچه شد. من در این موارد خاتمی را مسئول نمیدانم. مسئول این خطاها و لغزشهایی که نه تنها نتیجهاش به زیان فرد است بلکه برای جامعه نیز مشکلات درازمدت و مزمنی درست میکند، تنها یک نظام سیاسی نیست. افراد هم مسئولاند. نمیتوان پشت آزادی بیان، حق روزنامهنگاری و هزاران چیز مشابه پناه گرفت و خود را مصون از پاسخگویی دانست.
باز میگردم به فلسفهای که برای راهاندازی خاتمی نامه داشتم. قصد علنی من، تمسک به اعتدال و میانهروی بود؛ هم در برخورد با خاتمی و هم در برخورد با رقیباناش. میشود عملکرد احمدینژاد را نقد کرد و به چالش کشید، اما همینکه این اندازه دلیری کردی که نقد عملکرد و سیاست یک سیاستمدار را به زیبایی یا نازیبایی چهرهاش گره زدی، یعنی از میانهروی و عقلانیت عبور و عدول کردهای. این شیوهی من نیست. من در مطلب ابراهیم نبوی هم – که ابتدا با شتاب در خاتمی نامه گذاشته بودماش و سپس برش داشتم – همین ایراد را میبینم. در نوشتهی او هم اغراق هست و تعظیم فزون از حد. در نوشتهی او هم فرار از واقعیت هست. او هم هیجانزده است. ما به قدر کافی دستخوش هیجان بودهایم. در آینده، کسانی که با جوشاندن دیگ احساسات برای خاتمی رأی جمع کردهاند، معلوم نیست بتوانند به میزان میانهروی و عقلانیت باز گردند. شور و شتاب، خشم و خشونت، احساسات و عواطف پرشور، وقتی مهار خرد نداشته باشد، بدون تردید حاصلی جز پشیمانی ندارد، چه در دفاع از خاتمی باشد یا احمدینژاد. بازی کردن با احساسات و عواطف مخاطب، رأیدهنده و ملت، از لغزشگاههای مهمی بوده که زیانهای سنگینی به جامعه وارد کرده است. نمونهی تازهاش آقای کرباسچی خودمان است. به جای اینکه گریبان خاتمی را بگیرد، شعر حافظ میخواند که: «دلی که غیبنمای است و جام جم دارد / ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد». من این شیوه را نمیپسندم. این شیوه و مشی سیاستمدارانِ پخته و خردمند نیست. او هم بازیخوردهی احساس و عاطفه میشود.
تمام اینها، به اعتقاد من باعث بازتولید چرخهی خشونت میشود. امیدوارم این هشدارها در خود من هم مؤثر باشد و بتوانم پایبند اینها بمانم. جذابیت شور و احساس و عاطفه همیشه بیشتر از خردمندی و سنجیدگی است. عشق همیشه در تاریخ زورش از عقل بیشتر بوده است. بدا به حال ما اگر باز هم در تاریخ و سیاست کشورمان، توسری دیگری به عقل بزنیم (از هر جناحی که میخواهیم باشیم).
مطلب مرتبطی یافت نشد.