این آوارگان

به دنبال شعری از محمود درویش می‌گشتم. در پی اصل عربی شعر بودم. کلمات‌اش – کلماتِ آن شعر خاص را – به یاد ندارم. ترجمه‌ی شده‌ی چند پاره شعر از او را که در گاردین یافتم به فارسی این‌جا می‌آورم:

دهان‌اش را به زنجیر بستند،
و دستان‌اش را به صخره‌ی مردگان گره زدند.
گفتندش که: تو قاتلی!
غذای‌اش، ملبوس‌اش و بیرق‌اش را ربودند،
و او را در چاه مردگان افکندند.
گفتندش: تو سارقی!
او را از هر بندری بیرون انداختند
و محبوبِ جوان‌اش را از او ربودند
و آن‌گاه گفتندش که: تو آواره‌ای!

***

من از مردم نفرت ندارم
از هیچ کس چیزی نمی‌ربایم
اما
اگر گرسنه شوم،
گوشت غاصبانِ سرزمین‌ام را هم خواهم خورد
بهراس! بهراس از گرسنگی‌ام،
و از خشم‌ام!

***

خیابان‌ها ما را در میان می‌گیرند
تو آیا به مرگ خو گرفته‌ای؟
من به زندگی و خواهشِ بی‌پایان خو گرفته‌ام.
تو مردگان را می‌شناسی؟
من تنها آن‌ها را که عاشق‌اند می‌شناسم!

اگر کسی اصل عربی این‌ها را می‌داند،‌ ممنون می‌شوم همین‌جا معادل عربی‌شان را بنویسد.

بایگانی