کم آزاری و بی آزاری…

چند روز پیش، در صحبت دوستی اهل فضل بودم که معمولاً هر وقت مجالی دست بدهد می‌کوشیم یکی دو ساعتی هم که شده وقت ناهار گپی بزنیم. به فراخور موضوع سخن‌مان، سخن از تربیت کودکان به میان آمد. از چند جهت. یکی این‌که هم او و هم من تازه پدر شده‌ایم و دیگر این‌که یار دلنواز دیگری نیز که او هم تازه پدر شده است، تصادفاً همنشین ما بود آن روز. همچنین این دوست، خود دانشوری متخصص در زمینه‌ی آموزش است و رییس یک مرکز مهم در دانشگاهی در بریتانیاست.

سخن از تعلیم فرزندان به میان آمد. نه در بستر سنتی یا دینی. یا به عبارت دقیق‌تر، نه «لزوماً» در این چارچوب. توضیح می‌داد که چگونه دخترش در همین سه سالگی مفهوم نماد و نمادین را می‌فهمد. دخترش می‌داند که چگونه چیزی هم می‌تواند باشد و هم نباشد. و نمونه‌های متعددی از این دست. راز قصه البته این است که پدر اهل دانش است. اهل تتبع و حقیقت‌جویی است. اهل تقلید نیست. سخت‌گیر است بر خود و با شفقت بر کودک‌اش.

سخن از دین به میان آمد. روی سخن به سوی من گردید. آن لحظه نه فرصت‌اش بود و نه می‌خواستم بحثی چنان دراز را به دو سه جمله مختصر کنم. ولی این اندازه گفتم که در فهم دین – یا مفاهیم قدسی یا ماوراء طبیعی – کم‌ترین چیزی که به فرزندم خواهم آموخت این است که حقیقت را ورای صورت‌ها بجوید. صورت ساده و صریح‌اش برای من در لحظه‌ی بیان این بود که: رعب‌آورترین و هول‌ناک‌ترین صحنه‌ای که در رابطه‌ی پدر/مادر و فرزند ممکن است ببینم این است که کودکی در طفولیت – که هنوز به سن رشد و بلوغ عقلی و چون و چرا نرسیده است – در آداب و مناسک شرعی، پا جای پای والدین می‌گذارد و پدر و مادر را این حرکات خوش می‌آید یا اسباب مفاخرت و مباهات است. دیدن چنین صحنه‌هایی، وقتی پای تکلیف و امر والدین در میان باشد یا داعیه‌اش نمایش و تفاخر، سخت مرا می‌آزارد و می‌رماند. این جنس دین‌داری و دین‌ورزی نه مطلوب من است و نه آن را به کودک‌ام می‌آموزم. اما از این چه چیزهایی می‌‌توان گفت و درس داد؟
این درس‌ها برای من چیزی جز اخلاق نیستند؛ اخلاق انسانی. دین فرا خواندن آدمی به خودی خویش است (اجمالاً در همین حدش بپذیرید؛ پیش‌تر درباره‌اش در همین وبلاگ بارها نوشته‌ام). دین یعنی معرفتِ خویشتن. این داستان شرح درازی دارد ولی بگذارید دست‌کم یک نکته‌اش را هم‌اکنون بگویم تا باقی بماند برای وقتی دیگر.
مهم‌ترین درسی که گمان می‌کنم هر پدر یا مادری باید به فرزندش بیاموزد «کم‌آزاری»‌ است. کم‌آزاری گوهر دیانت است. کم‌آزاری نقطه‌ی آغاز آدمیت است. این بیت حافظ هزاران نکته در خود دارد که:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
بی‌آزاری،‌ محال است. هر انسانی،‌ ولو ناخودآگاه و بی‌اراده،‌ کم یا زیاد به کسی یا جان‌داری آزار می‌رساند. اما آزار بی‌اراده کجا و آزاری که آدمی به نیت و قصد می‌‌کند کجا؟ تمام داوری و تکلیف و حساب و کتاب و ثواب و عقاب، به همین قصد و نیت بسته است؛‌ معطوف است به اراده. شاید نتوان آزار را ریشه‌کن کرد،‌ ولی می‌توان از آن کاست. حافظ به روشنی به این مضمون واقف است که می‌‌گوید در پی آزار کسی مباش. گناه شریعت ما همین است که بخواهی،‌ اراده کنی، نیت کنی که دیگری را بیازاری.
صورت دیگرش همین حدیث پیامبر است: المسلم من سلم الناس من لسانه و یده. این معنا را ناصر خسرو هم آورده است:
بکنم آنچه بدانم که در او خیر است
نکنم آنچه بدانم که نمی‌دانم
حق هر کسی به «کم‌آزاری» بگزارم
که مسلمانی این است و مسلمانم!
همین مضمون است که در شعر حافظ باز پدیدار می‌شود: «که رستگاری جاوید در کم‌آزاری است». کار دین، دعوت دین همین است: رستگاری و آن هم رستگاری جاوید. 
دین و ایمان آدمی و مناسک و آداب‌اش، برای نمایش نیست. برای عمل است. اولِ عمل،‌ نیت است و صدق. نیت و صدق به تمسک و توسل به آداب و مناسک درست نمی‌شود. کار مناسک است که به صدق و نیت راست می‌شود. صدق و نیت مقدمه‌ی آن است نه این‌که مناسک ابتدای صدق و نیت باشند. قصه کوتاه می‌کنم. الکلام یجر الکلام. شاید باز هم نوشتم. آدمی وقتی فرزنددار می‌شود، آرام‌آرام خودش را بیشتر می‌شناسد. کاش بتواند اشتباهاتی که خودش کرده است با فرزندش تکرار نکند یا سعی نکند به بهای آموزاندن تجربه‌های ناپخته‌اش به فرزندش، از مسیر انصاف خارج شود و راه‌اش به تحمیل یا تحقیر ختم شود. کودکان ما،‌ آینه‌ی امتحان ما هستند. آزمایشگاه ما نیستند. ما هستیم که آزمایشگاه آنان‌ایم.
بایگانی