آدمیزاده موجود ضعیف و ناتوانی است، ایستاده میانهی چهارراه حوادث. از همه سو سیل بلا میریزد به وجودش. حادثه، واقعه، فاجعه آوار میشود به سرش. آدمیزاد مثل ظرف است. ظرفها هم اختلاف دارند. کوچک و بزرگ دارند. همیشه هم یک اندازه نمیمانند. بعضی وقتها ظرفهای کوچک به مرور زمان بزرگتر و وسیعتر میشوند. بعضی وقتها هم، پیش میآید، که ظرفی که بزرگ بود، ناگهان آب میرود، کوچک میشود و به اشارهی نسیمی مظروفاش آشفته میشود. «سینه باید گشاده چون دریا / تا کند نغمهای چو دریا ساز». دریا شدن و دریایی بودن ساده نیست. هزینه دارد. درد و زخم بر میدارد. اینها به جانات مینشیند. به جان هر کسی مینشیند. آدمها هم به فراخور حساسیت و انعطافشان در برابر حادثه، آدم میشوند. این است که فکر میکنم آدمی به حادثه، به واقعه – فارغ از خوب و بدش – گره خورده است. حادثه، واقعه، مظروف است برای ظرف آدمی. چه میشود کرد وقتی مظروف سرریز میکند و در ظرف نمیگنجد. اشک همینجوری روان میشود دیگر. خشم و خروش همینجوری خودش را نشان میدهد. بعضیها، همه نه، آرزویشان یا غایت همتشان این است که ظرف وجودشان فراختر و وسیعتر شود. این افزایش گنجایش، از لوازم سلوک است، در سیرت عارفان مثلاً، یا انسانها به زعم من. همین چیزی که در قاموس اهل دین اسماش هست «شرح صدر». آدم وقتی از این منظر به احوال خودش و عالم نگاه کند تازه با بند بند وجودش میفهمد یعنی چه که: رب اشرح لی صدری و یسر لی امری. آن وقت زباناش هم آرامآرام باز میشود که: و احلل عقده من لسانی. بعد روز واقعه هم روز به روز برایاش رخ میدهد و هم آخر کارش میشود:
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که میرویم به داغ بلندبالایی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که میرویم به داغ بلندبالایی
وقتی این ظرف اینقدر فراخ شد، زمزمه میکند که:
به خاکپای تو ای سر نازپرورِ من
که روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک…
بس است. نوشتم و پاک کردم چند بار. آخرش میشود شطاحی دوباره. بس است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.