۳
طوطی «سبز» و بازرگان «زندان»
قصهی مثنوی را همه شنیدهاند. طوطی محبوس در قفس بازرگان، از او خواهش میکند که هنگام رفتن به هند، نزد دیگر طوطیان پیام ببرد که به یاد او هم باشند:
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست
بر شما کرد او سلام و داد خواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست
گفت میشاید که من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
این چنین باشد وفای دوستان
من درین حبس و شما در گلستان
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی درمیان مرغزار
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
ای حریفان بت موزون خود
من قدحها میخورم پر خون خود
یک قدح مینوش کن بر یاد من
گر نمیخواهی که بدهی داد من
یا بیاد این فتادهی خاکبیز
چونک خوردی جرعهای بر خاک ریز
و البته در خلال قصه، فیل خود شاعر هم یاد هندوستان میکند و قصهی خودش را بیان میکند. باقی قصه را میدانیم. یکی از طوطیان به خود میلرزد و میافتد از شاخه و میمیرد (تظاهر به مردن میکند). پیام به طوطی محبوس میرسد و او هم با تظاهر به مردن خود را خلاص میکند.
امروز دومین باری است که میرحسین موسوی، در پوشش توصیهی کتابی برای تأمل، از حبس و حصر سخناش را به گوش ملت سبز ما میرساند. اما قصهی ما عکس قصهی طوطی و بازرگان است. پیام موسوی، پیامی نیست که تمنای آزادی و رهانیدنی برای خود او در آن باشد. در حقیقت، موسوی طوطی محبوس قصهی ما نیست. موسوی آزادتر از همگان است. این آزادی نخست در ذهن و ضمیر و اندیشه است که محقق میشود. اتفاقاً نخستین کسانی که در حبساند، زندانباناند او هستند که اسیر این حصر گراناند. و این زندانبانان البته دو دستهاند: زندانبان عیان و آشکاری که کلید محبس به دست دارد و ابزار قضا و غزا را وسیلهی مجروح و مقید کردن آدمیان آزاد و آزاده میکنند. زندانبانان نهان کسانی هستند که در آباد ساختن منطق زندان میکوشند و در پوشش صلاح و اصلاح و سازش و مماشات و گفتوگو و پرهیز از خشونت و خونریزی – با بتواره ساختن از همهی اینها – در بسط و گسترش این زندان نه برای امثال میرحسین بلکه برای خود و سایر همبندان زندانِ عظیمتر و بزرگتر ایران، مصرانه کوشش میکنند.

در حقیقت آنکه زندانی است – آنکه طوطی قصه است – ماییم (و زندانبانان عیان و نهان). و آن طوطیان هندوستان، و همان یک طوطی که بر شاخه بر خود میلرزد و فرو میافتد، همانا میرحسین موسوی است به مثل. میرحسین به نکته و اشارت و به لطیفه و جدیت، راز رهایی را بر محبوسان بیرون از حصر حقیری که گرد خود او تنیدهاند، گوشزد میکند.
مسأله اما این است: آیا ما درد و دغدغهی رهایی داریم؟ آیا در این همه اشارت، گشایش و رهایشی مییابیم؟ حبسی و حصری که به دست ستمپیشگانی که خود اسیر زندان پیشساختهی خود هستند و نخست بر خود ستم کردهاند، برای میرحسین و آزادگان، حبس نیست بلکه شکست زندان است. زندان این طایفه را نمیشکند، بلکه آنها هستند که زندان را میشکنند. قصهی امروز ما اما این است: ما طوطیان گرفتار – اما به ظاهر رها – از آن طوطی سبزپوش آزاد – اما به ظاهر محبوس – که با حریفان سربسته سخن میگوید، ادراک اسرار میکنیم و گوش فهمِ اشارت داریم؟
يادداشتهای مرتبط
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: , ميرحسين موسوی
نظریه ای بسیار عمیق و دقیق و تصویری واضح از جامعه کم سواد و در بند ایران
آقای محمدپور فکر نمی کنید این نوع ادبیات شما نوعی اسطوره سازی است؟ لحن شما در نوشته های شما در مورد میرحسین این موضوع مشهود است و یادآور ادبیات سالهای انقلاب است و این خطرناک است.
———————
نه دوست عزیز. به هیچ وجه اسطورهسازی در میان نیست. در این وبلاگ بارها دربارهی این موضوع نوشتهام و به طور مشخص رویکرد صاحب این قلم خلاف این بوده است. میرحسین تنها جایی میرحسین است که به همراه جامعه حرکت کند و پا به پای مردم و آرمانهای آنها گام بردارد. جای دیگری در همین وبلاگ نوشتهام که میرحسین تشخص و عینیت مردم است و دیگر شخص نیست. لذا وقتی از شخص عبور میکنیم و در شخص توقف نمیکنیم دیگر جای هیچ بیمی نیست که به دام اسطورهسازی و اسطورهپردازی یا مرید و مراد بازی – که دور از ماست – بیفتیم. من نمیدانم از نظر شما «ادبیات سالهای انقلاب» چیست و متضمن چه نکاتی است. ادبیات صاحب این وبلاگ ادبیاتی است که با زمانه حرکت میکند. لذا تصور من این است که گاهی این تعابیر بیشتر برچسب است برای اینکه بدون هیچ استدلالی از حتی شنیدن سخن دیگران پرهیز کنیم. خطرناک؟ این را اصلا نمیفهمم. کجای خودآگاهی و بیداری خطرناک است؟
اگر قصد تخریب یا دست کم گرفتن یا به هیچ گرفتن میرحسین است که اساسا جای بحث ندارد.
د. م.
البته اسطوره یک مفهوم ادبی است و منظور کامنت اول از “اسطوره سازی” حتما آن چیزی است که امروزه با اصطلاح کیش شخصیت شناخته شده است. کیش شخصیت یعنی این که یک نفر را ملاک خوب و بد قرار دهیم. ولی این که خوبی های یک نفر را ستایش کنیم که اسمش کیش شخصیت نیست. هر بار ما گفتیم موسوی فلان خوبی را دارد با همین اتهام مواجه شدیم.