در این یکی دو سال و این ماهها بارها دیدهام که بسیاری با شادمانی نوشتهاند فلانی «آزاد شد». اغلب این مژدهبخشیها دلالت بر این دارد که فلانی «به مرخصی آمد» و این مرخصی چه کوتاه باشد چه کمی بلندتر، عاقبتاش این است که فلان محبوس دوباره به زندان باز میگردد یا دیری نخواهد پایید که برای اتمام حکم دورهی زنداناش باز میگردد به همانجا که بود. این البته یک بخش ماجراست: یعنی هیجان و ذوقی که حسرتکشیدگان دیدار دارند به طور طبیعی باعث میشود نام «مرخصی» را «آزادی» بگذارد. ما هم البته ذهنمان مهجز به دستگاه رمزگشایی است و به طور طبیعی وقتی مینویسند «آزادی» ما هم میخوانیم «مرخصی» مگر اینکه تصریحی در متن خبر باشد به اینکه دورهی زندان فلانی تمام شد یا اینکه فلانی عفو شد یا اینکه فلانی حکم برائتاش صادر شد (ناگفته پیداست که این معنا برای تمام کسانی که حکمی ناروا برایشان صادر شده است ولی هنوز به محبس فراخوانده نشدهاند و حکم مانند شمشیری بالای سرشان است و اندیشه و گفتار و کردار آنها را پیشاپیش حد و قید میزند هم صادق است).
اما نکتهی مهمتر این است که: هر کسی که از زندان بیرون میآید چه برای مرخصی و چه به خاطر عفو (و چه حتی به خاطر پایانی دورهی محکومیت)، در واقع اتفاقی برایاش نمیافتد جز اینکه به زندان بزرگتری منتقل میشود: بند یا سلولاش عوض میشود و شرایط حبساش بهبود پیدا میکند. همین و بس. آنچه که در عمل رخ نداده است و نمیدهد همین «آزادی» است. گمان میکنم تا این فاصلهی ذهنی وجود دارد که حتی آزادیخواهان و کسانی که هزینههای بسیار سنگینتری نسبت به بقیه برای اقامهی عدالت و آزادی دادهاند، همچنان دچار این پریشانی ذهن و زبان هستند که تغییر مکان و زمان زندانشان را حمل به «آزادی» میکنند، باید جداً تأمل کرد در بقیهی خواستهها و مطالباتی که داریم. فراموش نباید کرد که خودِ ایران، این روزها، زندانی بزرگ است که همهی ما – از جمله فعالان مهم سیاسی و رسانهای و همهی آزادیخواهانی که جسماً در چهارچوب زندان نیستند – در آن گرفتارند. زندانها و بازداشتگاههای رسمی، تنها مساحت محدودتر و شرایط دشوارتری دارند. همین و بس.
فراموش نکنیم که آنها، برادران، خواهران و یاران دردمند و رنجکشیدهی ما، که این روزها و در این دو سال به حبس رفتهاند، به جور و جفا محبوساند و به خاطر مبارزه با ستم و ایستادگی برای استیفای حقوق حقه و مسلم خودشان و هموطنانشان. حکم آنها، برائت است؛ نه مرخصی و نه حتی عفو. آنها بری هستند از اتهامات شنیع و ناروایی که به آنها زده میشود و زده شده است. باید این نکته را همواره برجسته کرد و از یاد نبرد که آزادی، تا زمان قلع بساط ستم، بیمعناست. مرادم مطلقنگری نیست. میفهمم که آزادی مطلق و حق مطلق در این عالم معنایی ندارد ولی مرخصی و عفو را آزادی نام دادن، بیشتر کاریکاتور است تا ادای حق حقیقت. ما آزاد نیستیم. برای رسیدن به آزادی، ابتدا باید به این نکته عمیقاً آگاه شویم که آزاد نیستیم. تا کمترین توهم و تصوری از آزاد بودن در ذهن ما وجود داشته باشد، تلاش زیادی هم برای رهایی از حبس نخواهیم کرد و تنها به بازتولید شرایط زندان اما در موقعیت بهتری با امکانات بیشتر خواهیم پرداخت.
سوءتفاهم نشود: معنای این یادداشت این نیست که باید از انتقال زندانیانمان به بندهای بزرگتر و راحتتر و ملاقات آنها با بستگانشان ناشاد و غمین بود و ابراز شادمانی نکرد. اینها به جای خود، ولی فراموش نکنیم که نام چه چیزی را آزادی میگذاریم و به چه چیزی آزادی میگوییم. کلمات را اگر در جای نادرست خود به کار ببریم، رفتهرفته اصل معنا را گم میکنیم و دیگر از معنای حقیقی آن حظ و بهرهای نخواهیم برد. وقتی مینویسم که آزادی مطلق و حق مطلق نداریم، یعنی به روشنی اعتنایی به واقعیت عریان و برهنه دارم. خیالبافانه حرف نزدن یک چیز است و مشوش و مبهم کردن مفاهیم چیز دیگر. میان اینها فاصله است. اینها را نباید یکی گرفت. آیا هر کس که به مرخصی آمد، حکم برائتاش صادر شده یا باید مرخصی آمدن ولو ۲۴ ساعتهی افراد را مساوی با حکم برائت گرفت؟ تأکید میکنم که عنایت داشتن به این نکات مترادف با این نیست که کسی شادی نکند از حتی به مرخصی آمدن یکساعتهی کسی. نکتهی من به روشنی این است: نام این را آزادی نگذارید. با این بنای غلط، آرامآرام ته ذهنمان این مفهوم مشوش و معوج از آزادی جاخوش میکند که کنج هر قفسی را میتوان آزادستانی نام نهاد – فرقی نمیکند بزرگ باشد یا کوچک.
روزی، در سالهای پس از انقلاب ۵۷، که سایه در همین نظام به جفا و ناروا در کنج محبس افتاده بود، بیتی را بر دیوار زندان حک کرد. این بیت پس و پیش ندارد: روح و معنای مستتر در همین تکبیت، جهانی است از امید و آرزوی روزِ بهی و شوق آدمی به شکستن زندان و رهایی از محبسهای کوچک و بزرگ. این تکبیت همیشه میتواند چراغ راهِ آزادیخواهان و عدالتجویان باشد:
ای مرغ گرفتار بمانی و ببینی
آن روزِ همایون که به عالم قفسی نیست
برای اینکه آن روزِ همایون را به چشم ببینیم، نخست باید باور کنیم و بفهمیم که کجا و چگونه در محبس هستیم. اگر محبس را با باغ و بستان و فضای فراخ یا اندکی فراختر از آزادی اشتباه بگیریم، همواره از زندانی به زندانی دیگر منتقل میشویم. مغز و گوهر پیام انبیا و اولیا چیزی نبود جز هدایت به سوی رهایی و آزادی نه تلقین مضمون زندان و حبس را از لباسی به لباسی دیگر منتقل کردن. برای حل هر مشکلی، نخست باید وجود مشکل را به رسمیت شناخت. تهیدستی که محبوس گمان و وهم توانگری است، همواره تهیدست باقی خواهد ماند:
کلید در امید اگر هست شمایید
در این قفل کهنسنگ چو دندانه بگردید!
پ. ن. یادداشت بالا بیش از هر چیز نکتهای است شهودی و حسی در واکنش به اتفاقاتی که پیاپی در اطرافمان میافتد. کسانی که میخواهند به نحوی تئوریکتر و دقیقتر مسأله را بررسی کنند، خوب است مقالهی شهاب میرجعفری را با عنوان «درنگی در گزینههای پیشِ روی ایرانیان برای احیای شهر سیاسی» بخوانند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.