هیچ آدمی بیگذشته نیست. همه از پیشنیان یا همروزگارانشان اثر گرفتهاند. آنچه ما امروز هستیم، هر یک از ما، تنها محصول تلاش یا حرکت خودمان نیست. ما از میراث پیشینیان یا ایثار همروزگارانمان بهرهمند شدهایم، یا مستقیم یا غیر مستقیم.
بازی یلدا را که یادتان هست؟ فکر میکنم بد نباشد همین کار را دربارهی تأثیرگذارترینها در زندگی و اندیشهمان انجام دهیم، شاید خودمان به تصویری از خودمان برسیم. دستِ خودمان را هم به نحوی رو کردهایم. از خود شروع میکنم و مینویسم که تأثیرگذارترینها در زندگیام کهها بودهاند. نظم و ترتیباش را واقعاً نمیتوانم بگویم که کدام اول بوده است. اما همهی اینها سخت در زندگی، اندیشه، احساس و نحوهی نگاهام به عالم تأثیر شگرفی گذاشتهاند. میدانم هر آدمی خودش هم هست. خودش هم سهم و نقش دارد در آفریدن آنچه امروز هست. اما دیگران هم با ما سهیماند.
۱. معلوم است که «حافظ» صدرنشین همه است. من سالهای درازی از عمرم را با حافظ نفس زدهام، با او زیستهام، از او الهام گرفتهام، با او عاشقی کردهام، با او راه وفا را طی کردهام. حافظ مرا با بسیار کسان دیگر هم آشنا کرد که به نوبهی خود وامدار آنها نیز شدم. یکی دو تاشان همین پایین هستند البته.
۲. «مولوی»، این خداوندگار عاشقان و سلطان خیال و مخزن اسرار طریقت و حقیقت، همپای حافظ همراهام بوده است. سالهای نخست دبیرستان، مولوی برای من همپایی گریزپا بود که هرگز راهی به دروناش نمیبردم. اما کلیدش را که به دست آوردم، دیگر دریایی مواج بود که با آسودگی تن به طوفانهایاش میشد سپرد و نکتهها میشد از او آموخت. مولوی نیز چون حافظ برای من نیازمند راهنمایی بود. اسماش همین پایین است.
۳. «ابوسعید ابوالخیر» برای من چهرهای شگفتانگیز بود که لطیفترین درسهای معرفتی را از آموختم. ابوسعید از کهنترین چهرههای عرفانی ایران است که آینهی تمام عیار رواداری و تسامح است. تصحیح شفیعی کدکنی از اسرار التوحید، راهگشای بسیاری از مشکلات من در فهم زبان ابوسعید بود. از این جهت من وامدار شفیعی کدکنی نیز هستم؛ این استاد خاموش، صبور و دانشمند. ناگفته نباید گذاشت که در همین ایام بود که «عطار» هم همنشین روز و شب من بود. هیچ اثری از عطار نبود که نخوانده باشم. عطار در کنار همهی بزرگان دیگر عرفان، درسآموز بزرگِ عشق الهی بود برای من.
۴. اما «سایه» (هوشنگ ابتهاج): دربارهی سایه چه بگویم که تا به حال نگفتهام؟ شعر سایه تمام زندگی عاشقانهی مرا در خود دارد. جدای از این، سایه آینهی امیدها و آرزوهای سوختهی یک نسل پرشور و مبارز است. سایه در غزلها و شعرهای نوش، سرخوردگیها و ناکامیهای یک نسل را به شیواترین بیان ترسیم کرده است. سایه فهم حافظ را هم برای من بسیار آسانتر کرد. اما هر چه بود، سایه تأثیری بسیار دیر پا در ذهن و خیال من داشته است. از سایه اما، درس امید هم آموختهام. سایه برای من از بزرگترین آموزگاران امید در روزگار غوغا و دلشکستگی و سرخوردگی بوده است.
۵. وصف «شجریان» در این وبلاگ واقعاً سخن از آفتاب گفتن در روز روشن است. از سر تا پای این وبلاگ شجریان میبارد. معلوم است که چه اندازه وامدار شجریان هستم. سخت دوستاش دارم و سخت مدیون او هستم، هر چند گاهی به درشتی از او انتقاد میکنم و کمکاری و بیدقتیاش را گوشزد میکنم. شجریان به اندازهی سایه در فهم من از حافظ و مولوی و ارتباط یافتن من با آنها سهم داشته است. صدای او اندیشه و خیال حافظ و مولوی را در ذهن و زبانام نشانده است.
۶. «عین القضات همدانی»، همدم دیوانگیهای من بوده است. شوریدگی عین القضات و در عین حال اشراف حیرتآور او بر علوم دینی و قرآن دانی او، سخت مرا مجذوب خود کرده بود. عین القضات برای من همیشه کلید فهم «تقوا» بوده است. شیواترین بیانها را دربارهی مشکلات لفظی و معنوی قرآن از قاضی شهید همدان دیدهام. عرفان سرکش و سربلند او برای من خلاصهی بسیاری از عمیقترین تجربههای عرفانی بوده است. امروز هم از چشمهی جوشان معرفت او برخوردار میشوم.
۷. «دکتر عبدالکریم سروش» هم، آشکار است که عمیقترین اثر را بر اندیشهی من داشته است. سروش برای من مکمل یافتههایی بود که خود داشتم. سروش بسیار چیزها را که برای من یا دشوار فهم بودند یا بیانشان سخت بود، به نغزترین بیان معرفی کرد. فهم امروزی از دین را نه من که بسیار کسان دیگر، آنها که دغدغهی دین دارند، مدیون مجاهدتهای او هستند. سروش حافظ و مولوی را به شیوهای دیگر به زندگی من کشانید. یکی از کلیدهای مهم فهم مولوی و حافظ را سروش به دست من داد.
۸. اما آخری را باید اول میگفتم. این یکی از زمانی که زاده شدهام همزادم بوده است. ناماش را چطور باید گفتن؟ به قول شاعر:
ای سرو سهی، ماه تمامات خوانم؟
یا کبک دری خوشخرامات خوانم؟
زین هر سه بگو تا به چه نامات خوانم؟
کز رشک نخواهم که به نامات خوانم!
آنها که مرا خیلی خوب میشناسند، بیتردید او را هم خوب میشناسند. بهتر است از او هیچ نگویم و پشت پردهی راز بماند. او نازنینی است که با راز و ناز همنشین است. پردهنشین ماندناش به. او برای من مجموعهی همهی نامهاست. او نام بزرگ است. هر چه خواستهام در این دورِ نزدیک یافتهام.
اما مهدی جامی، صاحب سیبستان، رضا شکراللهی خوابگرد، کوروش علیانی، امیر سوشیانت، امین عنکبوت،حامد قدوسی و امیرحسین سام و یاسر میردامادی را به این حکایت فرا میخوانم. آنها هم لابد میتوانند دیگران را دعوت کنند به این بازی. بانو هم حتماً خودش خواهد نوشت. فهرست من این هشت نام شد. اینها به چشم من بزرگترینها آمدند. پشت سر شما چه کسانی ایستادهاند؟
پ. ن. خدا خیر بدهد این امیر عباس را که رفت نوشت. ولی کاش آن بند آخرش را نمینوشت! بقیه هم لابد همین روزها مینویسند دیگر!
از مهدی: «من و قهرمانهایام»
از رضا شکراللهی «تأثیرگذارترینها بر من»
از کوروش علیانی «تأثیرگذارترینها»
یدداشت حامد قدوسی
تأثیرگذارترینهای عنکبوت
امیدوارم باقی افرادی که من دعوت کردهام و آنها که سایرین دعوت کردهاند هم بنویسند و زودتر بنویسند. هر کدام از ما نه میتواند همهی تأثیرگذارترینها را بنویسد و نه میتواند همهی آنها را که میخواهد دعوت کند به این زنجیر نوشتن. پس همین را غنیمت باید دانست. اما ممنونام از همهی عزیزانی که این تکلیف به قول مهدی «شاق» را اجابت کردهاند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.