امروز در کلاس شانتال موف، در انتهای بحث وقتی سخن از دموکراسی و مشروعیت کاریزماتیک از نگاه ماکس وبر بود، اتفاقاً سخن از ایران به میان آمد و چهرهی کاریزماتیک آقای خمینی که من به عنوان مثال از آن یاد کردم. ماکس وبر پدید آمدن چهرههای کاریزماتیک را از پیامدهای نظامهای دموکراتیک میداند. باری در خلال صحبت سخن از میزان اثرگذاری مردم در نقش دادن به نظام سیاسی کشور هنگام حضور یک چهرهی کاریزماتیک بود که چگونه یک رهبر با وجههای فرهمند با تکیه بر عواطف مردم نظامی را اداره میکند. به اعتقاد شانتال موف، هیتلر برجستهترین رهبر کاریزماتیک در جهان بود. نکتهی مهم این است که در نظامهای سیاسی باید از رویکرد ارزشی پرهیز کرد. یعنی اینجا در جایگاه کاریزماتیک نمرهی هیتلر از آقای خمینی هم بیشتر میشود. لذا در سیاست و حتی یک نظام دموکراتیک ضرورتی نیست که رهبر الزاماً اخلاقگرا باشد.
بهانهی این یادداشت، نوشتهی اخیر عباس معروفی است در حضور خلوت انس با عنوان «با استعفا مخالفم». شاید ضرورت داشته باشد که اهل تحقیق این ماجرا را به داوری بنشینند که اهل ادبیات چگونه میتوانند در رخدادهای سیاسی یک کشور نقش ایفا کنند و تا چه اندازه مؤثر واقع میشوند. به عقب برگردید و چهرههایی مثل ملکالشعرای بهار، سید حسن تقیزاده، احمد کسروی، علی دشتی، جلال آل احمد و افرادی از این دست را ببینید که کارشان از سویی مربوط به ادبیات بود و از طرفی متصل به سیاست. هنوز که هنوز است ادبیاتی که آلاحمد و شاید سید احمد فردید در خصوص غربزدگی در ادبیات سیاسی ما جاری کردند در نگاه ما نسبت به غرب حضور دارد. به طریق اولی نوع نگاه کسانی چون تقیزاده نیز تأثیر خود را بر جای نهاده است. در کشور ما متأسفانه، ادبیات سیاسی ادبیاتی صیقلخورده و عالمانه نیست. محور عمدهی این نگاههای سیاسی واکنشهای عاطفی و برخوردهای احساسی است. همه چیز از غیرت و حمیت یا هیجان و عاطفه برمیخیزد. در دوران اخیر هم، حرکتهای اصلاحطلبان و مقاومتها و واکنشهای عصبی محافظهکاران از این قاعده مستثنی نیست. این تنها محافظهکاران نبودند که ترمز بریده و فرمانکنده شدند. اصلاحطلبان نیز همین خطا را به نوعی دیگر مرتکب شدند.
در کشور ما علم سیاست و آداب شهریاری نهادینه نشده است. تنها کسی که در میان سیاستمداران به طور جدی و از منظری تئوریک تلاش در نهادینه ساختن آن کرد (تا جایی که من ذهن و حافظهام قد میدهد) خاتمی است (اگر خلاف آن را درست میدانید متذکر شوید). ساختار و بافت جامعهی ما نیز پیچیدهتر از آن است که کسی بتواند با یک فرمول و یک شعار واحد این جامعه را به مدینهی فاضله یا آرمانشهر ایرانیان یا مسلمین بدل کند. در نتیجه، بدون اینکه بخواهم حق اظهار نظر یا ابراز عقیده را از کسی سلب کنم، با تکیه بر واقعیات صد سالهی اخیر ایران و نوع تحلیلهای اهل اندیشه در ایران باور من این است که عباس معروفی در این وادی پا را فراتر از جایی نهاده است که باید مینهاد. نسخهای که معروفی میپیچد عملاً در جامعهی ما جواب نمیدهد. تنها با سرزنش کردن و بر آفتاب انداختن خطاهای یک مجموعه (فارغ از درست یا غلط بودن ادعاها) نمیتوان راه برونرفت نشان داد. آری، به قول اقبال لاهوری «یک جهان آیینه با سنگی شکستن میتوان». میشود آدمی زیادهخواهی و درازدستی ظالمان را طرد کند. اما در مجموعهی جهانی سیاست امروز در قرن بیست و یکم، وزن این رویکردها و سخنان چه اندازه است؟ عمیقاً اعتقاد دارم که معروفی در داستاننویسی استادتر است تا در موضعگیری سیاسی. اما با این وجود یک نکته را از یاد نباید برد. سیاست تنها کار سیاستمداران نیست. حتی بقال سر کوچه هم میتواند رفتار یک سیاستمدار را ببیند و به نقد بکشد. یعنی ابراز عقیده کردن ما از آن جایی که انسان هستیم معقول است و منطقی. اما اگر روزی یک استاد فیزیک با تکیه بر اعتبار آکادمیک و دانشگاهی و به حجت فیزیکدان بودن بخواهد موضعگیری سیاسی کند، نباید توقع داشته باشد که اهل فن سخناش را به اعتبار فیزیکدان بودن او بپذیرند. در سیاست نمیتوان از اعتبار دیگری جز اعتبار سیاستدانی و سیاستمداری خرج کرد. وقتی که چنین نکنیم نمونهاش میشود کشوری که امروز داریم. ایران امروز محصول رفتارهای تکتک ما ایرانیان و تصمیمات یکایک ما و همچنین دخالتهای خارجی است. ایران را یک نفر نساخته است. حاکمان بر مردمانی حکومت میکنند که با حکمرانی آنها مناسبت داشته باشند. وقتی قاطبه و اکثریت ساکنان یک کشور فیالمثل در عمل بیدین و لامذهب باشند، حکومت مذهبی در آن کشور یک روز هم نمیپاید. هر وقت که نسبت و شباهت میان حاکمان و زیردستان از میان برود، شیرازه و بنیان آن حکومت هم سست میشود. هر نظام سیاسی تاریخ مصرفی دارد. حتی در بریتانیا هم نظام سلطنتی امروز آن نیست که سیصد سال پیش بود.
من در همین وبلاگ فراوان پیش آمده است که اظهار نظر کردهام. اما تنها نظر من بوده است. نه برای کسی نسخه پیچیدهام و نه راه برونرفت نشان دادهام. تنها فهم متواضعانه شاید هم متبخترانهی خود را از چیزی که احساس کردهام بیان کردهام. اما من اگر داستاننویس بودم یا طبیب یا فیزیکدان یا فیلمساز شاید به این سادگی جرأت نمیکردم قلم به دست بگیریم و مثلاً برای جورج بوش نامهی سرگشاده بنویسم. مملکت ما با آمریکا خیلی فرق دارد. شیوهای که آنجا جواب میدهد، اینجا اتلاف وقت است. من دوستتر دارم که عباس چنان که خود بارها به من گفته است کار ادبی خود را بکند و از راه ادبیات و نوشتن از مسیری کاملاً متفاوت از هیجانات سیاسی کارش را انجام بدهد. دانش من هم که عجالتاً به کاری نمیآید:
دفتر دانش ما جمله بشویید به می / که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
مرشدان ما هم که با معلمان سایرین تفاوت از زمین تا آسمان دارند، اما:
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت / در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست!
مطلب مرتبطی یافت نشد.