وبلاگستان: عرصه‌ی فراخ توهم

تا به حال چندین بار نوشته‌ام که وبلاگستان فارسی فضایی است سیال و بلکه اثیری. این فضا حظ و بهره‌ی چندان  زیادی از واقعیت ندارد. به معنای دقیق کلمه، وبلاگستان ما، به طور کلی «مجازی» است (با هر قرائتی که از «مجاز» دارید).

بگذارید از تجربه‌ی خودم بگویم و بازخوردهایی که «ملکوت» داشته است. البته هر که وبلاگ مرا می‌خواند «بر حسب فکر گمانی دارد». ولی بهترین نشان «توهم» در برداشت‌های مجازی وبلاگیه این است که من شده‌ام از این‌جا رانده و از آن‌جا مانده: «نه در مسجد گذارندم که رندی / نه در میخانه کاین خمار خام است!». مذهبیون افراطی، لامذهب‌ام می‌خوانند. سکولارها مذهبی‌ام می‌بینند. امروز دست بر قضا در وبلاگی خواندم که گفته بود نویسنده‌ی ملکوت «اپوزیسیونی» است! می‌بیند چه اندازه تصورهای مردم و خوانندگان متفاوت و عجیب و غریب است؟ بدون هیچ شکی من در زمره‌ی «اپوزیسیون» یا حداقل آن‌ها که اپوزیسیون خوانده می‌شوند نیستم. نه مبناهای مشترک فکری دارم با آن‌ها و نه اهداف‌ام به هدف‌های آن‌ها شبیه است. اما خوب، چه می‌شود کرد؟ وبلاگستان است و هزار عیب و علت!

نمونه‌های دیگرش را هم زیاد دارم. وقتی نقدی بر برنامه‌ی بنیاد میراث ایران و رادیو زمانه در مورد موسیقی زیرزمینی نوشتم، باز هم به نتایج مشابهی رسیدم. خواننده اصلاً برای‌اش مهم نیست کلیت تفکر نویسنده‌ی یک وبلاگ را بشناسد. گاهی اوقات یک نوشته‌ی یک وبلاگ را، بدون خواندن ده‌ها نوشته‌ی دیگرش، سند هزاران نسبت عجیب و غریب می‌کنند. بعضی از منتقدان فکر کرده بودند که نویسنده‌ی ملکوت، لابد به دلیل همین نقدهای‌اش، جز شجریان هیچ چیز دیگر گوش نمی‌دهد. البته به خودشان زحمت نداده بودند نگاهی به تنوع موسیقی‌های طربستان حتی بیندازند.

از این نمونه‌ها فراوان می‌توان نقل کرد. این قطعات پراکنده را که کنار هم بگذاریم به یک نتیجه‌ی روشن می‌رسیم: عمده‌ی وبلاگ‌خوان‌ها، سرسری خوان هستند. چرا؟ یکی از دلایل‌اش این است که وبلاگ اصولاً برای این قشر از وبلاگ‌خوان‌ها تفنن است و اصلاً زیاد جدی نیست. چون جدی نیست، ارزش این را هم ندارد وقت زیادی برای آن صرف کنی. مقصودم این نیست که در وبلاگستان آدم‌های جدی وجود ندارند یا «همه» سرسری خوان هستند. اتفاقاً اهل اندیشه و تعمق هم در وبلاگستان داریم، اما فضای غالب را – با توجه به مشاهداتی که تا به حال داشته‌ام – سرسری خوان‌ها می‌سازند. و سرسری خوان‌ها هم تصویری که از یک آدم می‌سازند تصویری ناقص و مخدوش است.

البته این ماجرای مسابقه‌ی دویچه وله هم چیزی است از قماش همین سرسری خوانی یا توهم‌پراکنی. هر چه فکر می‌کنم معیارهای این‌ها را نمی‌فهمم. اصلاً نمی‌دانم چرا وبلاگ یک لاقبای من باید برای این‌ها مهم باشد؟ خدای ناکرده اسائه‌ی ادبی به دوستانی که نام‌شان در آن لیست هست، نشود. اما ما به همین کنجِ آرامِ خودمان دل‌خوش هستیم که حرف‌هایی را که نمی‌شود هیچ جا نوشت، این‌جا بنویسیم. عجیب این است که ملکوت (یعنی وبلاگ من، نه لزوماً حلقه‌ی ملکوت) آن ته ته لیست نیست!

من از وبلاگ نه توقع کمال دارم نه فکر می‌کنم می‌توان بار زیادی بر شانه‌ی آن نهاد. شاید وبلاگستان قابلیت‌های زیادی داشته باشد (احتمالاً برای آینده)، اما در حال حاضر من چندان به آن خوشبین نیستم. گمان می‌کنم برای به فعلیت در آوردن آن قابلیت‌ها راه درازی در پیش است. وبلاگستان – احتمالاً – در حال شدن است. وضع‌اش چندان هم بد نیست، اما توقع‌ها از وبلاگستان خیلی خیلی بالاست. کمی باید متواضع‌تر باشیم. این به انصاف و واقع‌بینی نزدیک‌تر است. نباید دایره‌ی مخاطبان وبلاگستان را از آن‌چه هست، وسیع‌تر تصور کنیم. گاهی اوقات این توهم پیش می‌آید.

بایگانی