«از شرطهای ارادت به پیر مغان، یکی سرسپردگی به باده است و نگه داشتنِ حرمتِ می نوشیدن. بادهای که پیر مغان میپیماید، توبه ندارد. اگر به وسوسهی زاهدان و وعاظِ منبرنشین، روی از پیر مغان بر گرداندی، از آستانهی دولت گریختهای به ظلمت و ضلالت. برای این است که می را خورشید میخوانند و ساغر را مشرق!». بیخودانه و با وجد و حال شگفتی اینها را میگفت. ناگهان دو سه قطره اشک گوشهی چشماناش جمع شد و آرام زمزمه کرد:
«پیر مغان ز توبهی ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم»
میگفت: «تا قیامت شرمسار همان یک لحظهای هستم که حتی وسوسهی ترکِ شراب از خاطرم گذشته است!»
مطلب مرتبطی یافت نشد.