در دوران جدید البته رویکرد به فهم قرآن دستخوش تغییراتی شده است، اما میتوان به نحوی این تغییر فهم را مرتبط با تحولات پیشین در شناخت قرآن دانست. تنها یک نکته را در حاشیه میافزایم که به اعتقاد من حاشیهی بسیار مهمی است: آیا تمام مسلمانان معتقد و مؤمن در طول تاریخ تا به امروز مو به مو به تمامی احکام قرآن همچنان که در ظاهرش آمده است عمل کردهاند؟ (مقصودم سهو و قصور و این حرفها نیست؛ مرادم مشی آگاهانه و عملی یک جامعهی اسلامی است). در پاسخ ناگزیر یا به شمار بسیار اندکی میرسیم (که یعنی اسلام در طول تاریخ چندان وجود پر رنگی نداشته است!). یا ناگزیر میتوانیم به این نقطه برسیم که مسلمانان در طول تاریخ پارههایی از قرآن (یعنی بخشهایی از ظاهر قرآن ) را نادیده گرفته و لزوماً تمام و کمال به آن عمل نکردهاند و این نادیده گرفتن برای آنها توجیهی کلامی، فلسفی و حتی فقهی داشته است. به نظر من تمام اینها دلالت بر قرآنی ذوبطون دارد.
این همه مقدمه و مؤخره نوشتم برای گفتن یک جملهی کوتاه: در دوران جدید، مسلمانی بزرگترین ضربه را از ناحیهی کسانی میخورد که یا قرآن را تکلایه میبینند یا آن را تکلایه میخواهند. دینورزی در روزگار معاصر بدون ذوبطون دیدن قرآن، مسلمانان را به عسر و حرج میاندازد و چه بسا که عقلهای ضعیفتر را به انکار دین میکشاند. به نظر من چند لایه دیدن قرآن هم عقلانی است و هم دینی؛ هم مطلوب است و هم ممکن. یعنی در فهم قرآن هم تکثری عمیق جاری است. این اشاره باشد تا بعد در فرصتی فراختر منظورم را روشنتر بگویم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.