ضدِ دین ما کجا و ضدِ دین او کجا!

وقتی قدرت و سیاست، فرهنگ و اندیشه را به بازی می‌گیرند، الفاظ از معانی خودشان تهی می‌شوند و بسا اوقات به معناهایی به کار می‌روند که هیچ نسبتی به آن معنای نخستین خود ندارند. فرق نمی‌کند این قدرت و سیاست، دینی باشد، یا غیر دینی (غیر دینی به معنی اعم و دینی هم به گسترده‌ترین شکل). وقتی قدرت فرهنگ و اندیشه را ملعبه‌ی تحکیم و استمرار خود می‌سازد، معناها به محاق می‌روند و لفظ‌ها هستند که در بسترهایی گاه بسیار بی‌معنا و نامربوط جولان می‌دهند. یعنی ابزاری می‌شوند که مثل پتک باید بر سر این و آن فرود بیایند. وقتی سایه‌ی سنگین قدرت و سیاست از سر کلمات و الفاظ برداشته شود و واژه‌ها کمی به نخستین معناهای خود نزدیک‌تر شوند، آن وقت می‌بینیم که چطور مزوران مزدوری که نه هنر می‌شناسند و نه بلدند قلم را چگونه به دست بگیرند و چه بنویسند، آتش‌بیار معرکه‌ی واژه‌سوزان شده بودند. مثال بی‌شمار است. هم از تاریخ کهن می‌شود نمونه آورد و هم از تاریخ معاصر. و این قلب واژه‌ها نزد گروه‌های بسیاری روی داده است. زمانی با سیطره‌ی نظامِ سرمایه‌داری آمریکا و جنگ سرد میان آمریکا و اتحاد شوروی این بلا بر سر واژه‌ی «کمونیست» آمده بود (نقطه‌ی مقابل آن هم البته در شوروی رخ داده بود) که «کمونیست» دیگر معنای اصلی خود را از دست داده بود. کمونیست دیگر توصیف نبود، نام‌گذاری نبود؛ کمونیست کلمه‌ای بود که برای فروکوفتن، دشنام دادن، متهم کردن و نابود کردن به کار می‌رفت (زمان شاه هم حکومت به کمونیست‌ها می‌گفت «خرابکار»).

به تاریخ قدیم‌تر اگر باز گردیم، دستگاه تبلیغات خلافت عباسی همین بازی را با شیعیان انجام می‌داد. شیعیان، رافضی بودند، قرمطی بودند، و ده‌ها نام مربوط و نامربوط دیگر را بر آن‌ها می‌نهادند که بعد از مدتی معنایی کاملاً متفاوت می‌یافت. در همین جدل‌ها و جنگ‌های مذهبی واژه‌ی «ملحد» پاک حرام شد، یعنی به هدر رفت. دیگر «ملحد» کسی نبود که واقعاً اهل الحاد است و مثلاً خدا را قبول ندارد و به ستیز آموزه‌های پیامبر می‌رود. ملحد کسی بود که از نظر دستگاه تبلیغاتی خلافت عباسی، مهدور الدم بود و سزاوار سرکوب و نابودی. هیچ نیازی هم نبود شخص برچسب خورده واقعاً ملحد باشد (چنان‌که این معامله با حلاج رفت و شهاب الدین سهروردی و ناصر خسرو و عین‌القضات همدانی و صدر الدین شیرازی و بسیار کسانِ دیگر). همان خط فکری از صدها سال پیش امتداد یافته است تا به امروز. مزدوری در بهترین حالت، در امام محمد غزالی متجلی می‌شد که روزی دست از مقام و منصب دنیا می‌شوید و راه‌اش را از جیره‌خواران قدرت جدا می‌کند و پس از آن هر چه می‌گوید از سر درد است و در پی شناخت.

امروز هم همین مزدوری و قلم به مزدی آشکار و عیان است. نمونه‌اش همین برچسب‌هایی که واقعاً نمی‌دانم چقدر در کشور ما خریدار دارد. «ضد دین» یعنی چه؟ هر چه بیشتر فکر می‌کنم، می‌بینم آن کسی که از نظر من ضد دین است، لزوماً کسی نیست که دارای ویژگی‌های منفی یا پلید باشد. چه بسا کسی که خود را سخت معتقد و متدین می‌داند از نظر من پلیدکارتر باشد تا آن‌که در آموزه‌های دین «چون و چرا» می‌کند و دیگران او را «بی‌دین»، «کافر»، «مرتد» یا «محلد» می‌شمارند. ضدِ دین اساساً در ابتدا برای من یک توصیف است، نه یک لفظ با بار ارزشی و منطقی هنجاری. اگر من جایی به کسی بگویم ملحد (که ترجیح می‌دهم در این بلبشویی که هیچ واژه‌ای به جای خویش به کار می‌رود، هرگز چنین کلمه‌ای را در حق هیچ «ملحدی» به کار نبرم!)، از آن کلمه تیر و تبر نمی‌سازم. آن کلمه برای من علامت است؛ علامتی برای تشخیص موضعِ فکری. همین و بس. اما یکی دیگر، وقتی می‌گوید «ملحد» یا «دین‌ستیز» یا «لیبرال» یا «کمونیست» یا «قرمطی» یا «رافضی» یا «سرمایه‌دار» یا «فئودال»، از همان ابتدا با توپ پر جلو می‌آید که حریف‌اش را نفله کند. خیلی دردناک است وقتی واژه‌ها اسیر قدرت و سیاست می‌شوند و بازیچه و ملعبه‌ی زور. بعضی وقت‌ها شریف‌ترین واژه‌ها و صریح‌ترین کلمات و بی‌پرده‌ترین عبارات، وقیح می‌شوند و بی‌ناموس. گاهی اوقات به کلمات تجاوز می‌شود. بعضی وقت‌ها کلمات فاخرند. بعضی واژه‌ها سخت زیبا و رسا هستند، اما بس که به دست نالایقان بد به کار می‌روند، خراش بر سیمای‌شان می‌افتد و رسایی خود را از دست می‌دهند. آن وقت است که هر کلمه‌ای را، هر واژه‌ای را باید با تأویل بخوانی. ناچاری بنشینی و کتاب کشفِ رمز بگشایی که اگر مثلاً فلان دستگاه اطلاعاتی آمریکا در فلان تاریخ در چهل سال پیش به یکی گفت «کمونیست» آیا طرف حقیقتاً کمونیست است یا قصد دارند سر به نیست‌اش کنند؟ یا اگر امروز به یکی گفتند «تروریست»، آیا واقعاً طرف تروریست است یا دارند برای‌اش پاپوش می‌سازند؟ یا اگر به کسی می‌گویند «فاسد» یا «ضد دین» آیا طرف همه‌ی این‌ها هست یا دارند برای‌اش پرونده‌ای می‌تراشند که نابودش کنند؟ این‌جاست که برای فهم کلمات و واژه‌ها نیاز به کتاب کشفِ رمز داری. باید بدانی که کلید فهم کلمات فلان کتاب، فلان نویسنده، و فلان حکومت چی‌ست. تازه این‌ها با قبول این فرض است که اساساً در نوشته‌ها یا گفته‌های بعضی از این‌ها معنایی وجود داشته باشد و کل داستان خیمه‌شب‌بازی و قصه‌ای بیش نباشد.

واژه‌ها اسیر شده‌اند. کلمات بی‌سیرت شده‌اند و من اندوهناک‌ام. جلاد هم معنای حقیقی دارد هم معنای مجازی. کسی که آدم می‌کشد، جلاد انسان‌هاست. کسی که واژه‌ها را بی‌سیرت می‌کند، دژخیم کلمات است و…«ای جلاد! ننگ‌ات باد!»

پ. ن. بله، تردید نکنید!‌ مهم نیست چه کسی و کجا این کار را بکند. بعضی وقت‌ها – این را در همین غرب تجربه کرده‌ام – به یکی می‌گویند «مزدور جمهوری اسلامی» یا مثلاً «اطلاعاتی»! همین‌ها را هم باید کشف رمز کرد و تأویل. بله، این واژه‌ها هم بی‌سیرت می‌شوند، لزوماً این کار فقط از یک جناح یا گروه یا حکومت خاص سر نمی‌زند. «انسان» در هر نوع، جنس، قشر، طبقه، دین، حکومت و منطقه‌ای زندگی می‌کند و بعضی ویژگی‌های یکسان را از خودش نشان می‌دهد.

بایگانی