احمدینژاد به حق دارای یکی از «قراضه»ترین دیپلماسیهایی است که تا به حال در تاریخ سیاسی ایران وجود داشته است (چند روز پیش دوستی این تعبیر «قراضه» را به کار برد و سخت به جا و ایدهی این یادداشت را هم دیروز ظهر). کاش از هوش و درایت و بلاغت لاریجانی میتوانستند و میخواستند استفادهی مناسبت بکنند. اما دردِ عظیم اینجاست که در این وانفسایی که چند دولتِ دیوانه دندانهایشان را تیز کردهاند که تنِ وطن را پاره پاره کنند، باید دندان بر جگر بفشاری که به بهانهی قبا کردن پیراهن رییس جمهوری که نمیداند چه وقتی باید چه بگوید و چه نگوید، آنها بر سر وطن نریزند! دردناک است دیگر، اما ظاهراً باید صبوری کرد. ولی این صبوری هم ریسک است. چه ریسکی؟ ممکن است ما صبوری کنیم یا نکنیم، باز هم آمریکا جنونِ همیشگیاش گل کند. و ریسک دیگری هم که هست این است که . . . خودتان میدانید دیگر! همان خطرِ دیگر. تاریخ سرزمین ما سرشار از موقعیتهایی است که از یک خطر به دامان خطر دیگر افتادهایم، حال یا خطر بزرگتر بوده یا کوچکتر. ما هیچ وقت از امنیتی به امنیتی بزرگتری نرفتهایم انگار. ریشهی مشکل را من هنوز در «توسعه نیافتگی» مزمن کشور میدانم. «توسعه» به معنای دقیقاش در کشور ما غایب است. و توسعه شامل رشد تحصیل و آموزش به معنای مدرنِ آن، نهادینه شدن خدمات بهداشتی، فقرزدایی بنیادین و مقولاتی از این قبیل است. و صد البته هزار درد و مرض دیگری که حاصل موقعیت خاص جغرافیایی ایران است. پس میبینید که جغرافیا گاهی باعث بدبختی و گاهی باعث خوشبختی آدمی است.
اما چه باک؟ بگذارید این را هم بگویم (شرمندهی آقای مهاجرانی عزیز). آقای جوادی آملی یک نصیحت به احمدی نژاد کرده بود: «به مردم دروغ نگویید» و رییس جمهور ما اسطورهی صداقت و راستگویی و عمل به وعدههایی است که مدعی بوده است میتواند محقق کند. کاش از مراجع «تقلید» این یکی را میشد به خوبی «تقلید» کند، «تحقیق»اش پیشکش به خدا!
مطلب مرتبطی یافت نشد.