زبانِ تحقیر همان زبانی است که جنبش سبز در واکنش به آن و انواعِ دیگر آن پدید آمد. این نادیده گرفتن دیگران، به هیچ گرفتنِ آنها، هتاکی کردن به آنها، به آسانی به دیگران تهمت زدن و به سوی ابتذال زبانی و فکری غلتیدن، همان چیزی است که سبزها میتوانند با نگاه در آینهی مخالفان قدرتمدار خود از آن درس بگیرند. اما پرسش این است: آیا ما حق داریم کسانی را که به میل و رغبت در راهپیمایی حکومتی ۲۲ بهمن شرکت کردند، به آسانی با برچسب «ساندیسخور» تحقیر کنیم؟ این پرسش مهمی است که از نگاه بعضی از سبزها دور افتاده است.
این که مخالفان سبزها هم عدهای قابل اعتنا دارند، واقعیتی غیرقابل انکار است (همچنانکه سبزها هم شمارهای قابل اعتنا اما نادیده گرفته شده دارند). اما اختلافنظر هرگز بر سر شماره و عدد نیست. اختلاف بر سر روش است. اختلاف بر سر بیاخلاقی و انحصارگرایی غالبی است که در لایههای قدرت و در دستگاههای رسانهای طرف مقابل ریشه دوانده است. مشکل ما، مردم نیستند. مشکلِ ما توزیع نابرابر و تبعیضآمیز قدرتی است که بخش دیگری از جامعه را هیچ میانگارد. اما اگر قرار باشد خودِ ما نیز دچار همین بلیه شویم، چه فرقی با آنها داریم؟
موسوی از همان روزهای اولی که پا به صحنهی رقابتهای انتخاباتی گذاشت، از بخشی از مردم سخن گفت که عنوان روشنشان «مستضعف» بود. این تعبیر البته به مذاق عدهای گران آمد، اما نباید از یاد برد که بخش قابل اعتنایی از مردمِ ما که قربانی سیاستهای انحصارگرای قدرت شدهاند، دقیقاً در همین طبقه قرار دارند. جنبش سبز گاهی اسیر بادهای موسمی بورژوازی بیملاحظهای میشود که به آسانی انسانها را تقسیم به خودی و غیرخودی میکند (و جنس این تقسیمبندی تفاوت چندانی با جنس انحصارگری حکومتی ندارند؛ هر دو از یک جنساند با صورتهای متفاوت). این بخش مستضعف جامعه همان بخشی است که قربانی نابخردیها و ندانمکاریهای دولتی شده است که لاف عدالتورزی و مهرگستری زده است اما دیدهایم که این لافها طبلی میانتهی بوده و جز نکبت و نظامی کردن فضای کشور، چیزی عاید مستضعفان نکرده است. هنوز بخش بزرگی از جامعهی ما مشکل آموزش، بهداشت و مسکن دارد. در پنج سال گذشته، نه سبزی در کار بوده است و نه اصلاحطلبی در مصدر قدرت. سبز بودن معنایاش استخر شنا و جکوزی داشتن، سونا رفتن، برای تفریح اسکی کردن، کنسرت موسیقی رفتن یا تئاتر دیدن نیست. جنبش سبز، فراگیرتر از آن است که بخواهد در خواستههایی از این جنس خلاصه شود. شاید طرف مقابل دوست داشته باشد خود را به خواب بزند و فکر کند سبز بودن یعنی این. ما هم باید بازی همین تبلیغات را بخوریم؟ ما هم باید بخش بزرگی از جامعهمان را نادیده بگیریم؟
اشکالی ندارد اگر حکومت میخواهد از این به بعد جشن تولدش را با لشکر و سپاه و در فضایی بسته، آرایشدیده، هدایتشده و «خودجوش» (!) برگزار کند. اما اینها مشکل را حل نمیکند. هیچ کدام از اینها پاسخ ویرانی اقتصاد و وضعِ اسفبار صنعت کشور را نمیدهد. این بازیها شکم کسی را سیر نمیکند. خاصهخرجی کردن و وامهای بیحساب دادن به اسم اعتنا به مستضعفان و نابود کردن بنیهی اقتصادی کشور که عاقبتاش گداپروری و مستضعفتر کردن بخش مستضعفِ جامعه است، دردی را دوا نمیکند. اتفاقاً بخش مهمی از سبزها در همین طبقهای هستند که بعضی به سادگی نامشان را «ساندیسخور» گذاشتهاند. معنا ندارد کسانی را که با اعتقادشان در آن راهمپیمایی شرکت کردند، «فریبخورده» بنامیم. وقتی موسوی میگوید این نزاع بازنده ندارد و همه باید آخر کار برنده باشند، معنایاش دقیقاً این است که رفع تبعیض، نبرد با قانونشکنی، به مصاف ریاکاری و دروغ رفتن، چیزی است که منفعتاش به همه میرسد، حتی به کسانی که فکر میکنند ما خطا میکنیم.
اختیار کردن زبان تحقیر، با طعنه و متلک سخن گفتن از کسانی که مثل ما فکر نمیکنند، شیوهی سیئهی قدرتی است که حاکم شده است. این همان شیوهای است که ما نباید داشته باشیم. رشد و بلوغ اخلاقی جنبش سبز در اعتنا به همین ظرایف است. فراموش نکنیم که هنوز صدای کارگران و اصناف مختلفی که در کشور قربانی بیتدبیری، بیخردی و نمایشهای عوامفریبانه شدهاند، بلند نشده است. ممکن است آنها نگویند «رأی من کو؟» ولی مطمئن باشید خواهند گفت «حقِ من کو؟». این همان جنبش سبز در لباسی دیگر است. در نتیجه، ما اگر به نقدِ اخلاقی سیاست زور و ارعاب مینشینیم، حق نداریم کسانی را که نمایندهی بیدادگری و عینیت فریبکاری هستند با تودهی مردم کشورمان یکی بگیریم. تمام حرف ما این است که سیاستهای سرکوب و ارعاب ماههای گذشته باعث دوپاره شدن ملت شده است. مهمترین خواستهی سبزها یکپارچه کردن ملت است نه ایجادِ شکاف در آنها. اگر قرار باشد ما هم همان زبان تبلیغشده، تفرقهافکن و دشمنسازِ سیاست رسمی و رسانههای حکومتی را اختیار کنیم، همه چیز به عدل و انصاف است چون ما هم همان کارهایی را میکنیم که از اساس به آن اعتراض داشتیم!
یکی از مضامین اخلاقی مهم پیامِ جنبش سبز این است که صدای همه شنیده شود، نه اینکه صدای یک بخش به خاطر طنینانداختن صدای بخش دیگر نابود و خفه شود. جنبش سبز فراگیرتر از آن است که بخواهد در رفاهطلبی و ناز و نعمتِ عدهی قلیلی – که آنها هم حقی برابر در برخورداری از مزایای شهروندی دارند – منحصر شود. انحصارگرایی و تحقیر کردن دیگری و پوچ و حقیر انگاشتنِ او، شیوهی فرعونی است. این فرعونیت را به اهل قدرت واگذار کنیم و به یاد داشته باشیم که ما سبز مشترک هستیم؛ سبزی که شمال و جنوب نمیشناسد. این سبز میان نیاوران و شهرری تفاوتی نمیگذارد. ما همه به یکاندازه قربانی سیاست دروغ، ریاکاری، تبعیض، تفسیر دلبخواه قانون، بازیچه کردن شریعت و اخلاق و عوامفریبی هستیم. اتفاقاً آن بخش مستضعفی که از تکثر منابع خبری بیبهرهتر است، بیشتر از این سیاستهای ضدانسانی صدمه میخورد. شفقت اخلاقی و انسانی هم حکم میکند انحصارگرایی را به جنبش سبز، که بدنه و قلبی خردگرا و اخلاقی دارد، راه ندهیم.
از یک سوی ماجرا فرشته ساختن و سوی دیگر را اهریمن قلمداد کردن، شیوهی ما نیست. این شیوهی طرف مقابل است. باید آرامآرام به طرف مقابل هم آموخت که مخالفان و معترضاناش دیو نیستند؛ آدمهایی هستند از جنس خودش. توصیفِ دوپاره شدن ملت، نباید راه را بر تجویز دوپاره کردن ملت هموار کند. توصیف این وضعیت دردناک باید زمینهساز خودآگاهی بیشتر برای پر کردن این شکاف شود. طرف مقابل – مقصودم به روشنی قدرت سیاسی است نه تودهی مردم – از دامن زدن به بحران، سوء تفاهم، دشمنی، «ما» و «دیگری» ساختن، اهریمنتراشی، ذاتگرایی مفرط، سوء ظن، منفی و منفور قلمداد کردن طبقهی متوسط و ارزش بخشیدن به فقر و تهیدستی سود میبرد. این ما هستیم که باید از ذاتگرایی و اهریمنتراشی پرهیز کنیم. نه در تنعم و ثروت داشتن عیبی هست و نه در فقر و بیچارگی فضیلتی. آنچه عیب است بیتقوایی است. خدایی که میگوید ان اکرمکم عندالله اتقیکم، نمیگوید باتقوای فقیر از باتقوای غنی بهتر است. اما دستگاه سیاست، طبقهی تهیدست و محروم جامعه را هم که خودش در تضعیف روز به روز آن نقش داشته است، به مذلت و بیچارگی عادت داده است. جنبش سبز اگر یک پیام کلیدی داشته باشد عزت و کرامتِ نفس همهی ایرانیان است. معنی ندارد که یک بخش از جامعه عزت و کرامت داشته باشد و بخش دیگر حقیر و لهشده و توسریخورده باشد (مهم هم نیست این بخش توانگر باشد یا تهیدست).
زمین این بازی لغزنده است. نباید در این زمین اسیر هیاهوی طرف مقابل شد و رنگ آنها را به خود گرفت و چنان چشم در چشم دروغ و بیاخلاقی دوخت که خود نیز به همین روش رو بیاوریم. من پس از این ۲۲ بهمن، روزهای بهتر و روشنتری را میبینیم. این ۲۲ بهمن، ۲۲ خردادی تازه بود و جان تازهای در اندیشهی سبز دمید. ما دیگر سبزی انحصاری نیستیم؛ ما سبز مشترکایم. سبزی که آرام و خاموش در بطن جامعه میتپد و میبالد:
کار چون بسته شود بگشایدا
از پس هر غم طرب افزایدا
پ. ن. همینکه در ظل قدرتِ سیاسی حاکم چیزی به اسم ارتش سایبری دست به راهزنی اینترنتی میزند، یعنی نمیخواهند صدای هیچ کسی جز خودشان شنیده شود. ما هم باید به همین شیوه روی بیاوریم؟ مهم این است که صدای همه یکسان شنیده شود و داوری و تصمیمگیری به عهدهی خود انسانها گذاشته شود. سلب اختیار کردن از آدمی که آزاد و حر آفریده شده است، به هر شکلی و در ذیل هر شعاری، عملی است ضداخلاقی و رذیلانه.
مطلب مرتبطی یافت نشد.