خدایان بیپیامبر، پیامبران بیامت
آقای نیکفر در ابتدای مقاله توضیح میدهد و فرجام سخناش توضیح این است که سکولاریسم، نوعی معنویت است. اما دریغ که ایشان در متن مقاله و در جایجایاش ناگهان همهی ملاحظات معرفتی و فلسفی را به کناری مینهد و با لحن، زبان و ادبیاتی ستیزنده و خشماگین که به هیچ رو زیبندهی یک فیلسوف نیست، ناخرسندی و عصبانیتاش را از «اسلام»، «دین» و «خدا» بر آفتاب میافکند (شواهدش را نقل میکنم). برای اینکه حساب سیاست را از بحث معرفتی جدا کنم، تأکید میکنم که نقدهایی که بر ایشان دارم، اساساً متوجه منطق نوشتهی خود ایشان است که پلهپله راه تناقض را میپیماید.
ایشان از جمهوری اسلامی آغاز میکند. سپس به نظام دینی میرسد. بعد، گذارش به فرهنگ دینی میافتد و سپس تازه به خدای اسلام میرسد؛ بدون اینکه دقیقاً روشن باشد که آیا ربط منطقی و وثیقی میان اینها بر قرار هست یا نه. یکی از مشکلات جدی که من همواره با نوع تفکر دوستانی مثل جناب نیکفر داشتهام همین جهش زدنهای بدون توضیحی است که در نوشتههاشان مشهود است. از جملهی این جهشهای بلاتوضیح، یکی این است که ایشان، «خدا» را مفروض میگیرند و سپس کوشش میکنند با منطق «بعضی» مؤمنان به همان خدا، صفاتی را بر آن خدا بار کنند و بگویند این خدا وصفاش این است و آن. این نوع برخورد مغالطهای معرفتی است. به عنوان مثال این بند را ببینید:
«خدایان در مرحلهی آغازین پیدایششان تن به چنین گفتوگوهایی نمیدهند. گفتوگو فرصت و آرامش میخواهد. هر خدایی به مجرد پدید آمدن، در برابر یک دوراهی قرار میگیرد: ممکن است به یک روح شرور اهریمنی تبدیل شود و فریب و فریبکار خوانده شود، شاید هم این سعادت را بیابد که از شرارت فاصله گیرد و نیکوکار شود. همه چیز بستگی به توازن قوا دارد. البته خدایان معمولاً از هیچ زاده نمیشوند و هر یک از آنها پیشینهای دارد. مقام آنان نیز در میانهی خیر و شر یکبار برای همیشه تثبیت نمیشود. همهی آنان زندگی پرفراز و نشیبی دارند. آنان معمولاً چندژنی هستند، یعنی اصالتشان یک همتافته است، به این جهت استعدادهای مختلفی دارند….خدای اسلامی بر مدینه و مکه مسلط شد و سپس دایرهی قدرت خود را گسترش داد.»
فارغ از اینکه من یا شما مؤمن به یکی از ادیان ابراهیمی یا غیر ابراهیمی باشیم، من نمیتوانم درک کنم آقای نیکفر با کدامین منطق و ابزار معرفتی به چنین شناختی از آن «خدا» رسیدهاند. این «خدا» کیست؟ صفاتاش چیست؟ چه ویژگیهایی دارد؟ نزد مؤمنان و نزد کافران به آن «خدا»، او هرگز در دایرهی فهم و شناختشان نبوده است. آنها وصف این خدای وصفناشدنی را از پیامبران شنیدهاند. آنها از کسی، چیزی، موجودی، مفهومی به نام «خدا»، «الله» و «یهوه» به ما خبر میدهند. و صفات و ویژگیهای آن خدا را همین پیامبران برای ما وصف میکنند. اما این چه «خدا»یی است که صفت «اسلامی» را هم یدک میکشد و به فتح مکه و مدینه میرود، عذاب میکند و شکنجه میکند؟ این خدا مگر خارج از توصیفات همین مؤمنان وجود دارد یا شرحی از اوصاف خدایی او از جایی غیر از همین متون دینی برای ما آمده است؟ اگر ما علم داریم به اینکه خدایی هست یا نیست، لابد تکیهی ما بر همین علم خودمان باید باشد، نه بر علم مدعی. میفهمم که نیکفر به اوصافی از خدای مسلمانی اشاره میکند که در متون مقدساش آمده است، ولی این را هم میدانیم که اگر «خدای اسلام» («اسلام» یعنی چه؟)، خدای «جبار و قهار» است یا «لطیف و غفور و رحیم و مؤمن و مهیمن» است، خدایی است که وصفاش از خودِ او میرسد (بنا به ادعای دین) نه از من و شما. اما نهایتاً این «مسلمان»ها هستند که دین را میفهمند؛ خدا نیست که «یک» فهم مشخص و روشن را از خود در ذهن آنها بنشاند. این را برای این گفتم که برسم به این اوصافی که نیکفر برای «خدا»ی مؤمنان میتراشد: خدایی که میتواند «رام» شود («خدای رامشده»)؛ خدایی که میتواند «فرهیخته» شود («اگر خدا در جریان فرهیخته شدنش نیک شده است، پس چه چیزی باعث تقابل دین و اخلاق میشود؟») و خدایی که میتواند «شکنجه» کند و الخ. من میفهمم که لابد این «شکنجه» در ذهن نیکفر چیزی است شبیه «عذاب» ولی آن «شکنجه» کجا و این «عذاب» کجا؟! حیرانام از این همه رهزنی معنایی و زبانی که به پای فرونشاندن یک دغدغهی فروخفتهی ایدئولوژیک ریخته میشود: بله، مقصودم صراحتاً این است که دوستان فلسفهخواندهی ما هنوز نمیتوانند حب و بغضهای شخصی و گروهیشان را هنگام بحث معرفتی کنار بگذارند.
اسباب تأسف است که بعضی از دوستانی که مقالهی نیکفر را خواندهاند به هیچ وجه حساسیت به این جملهی آشفته، آکنده از کلیگویی و تعمیمهای گزاف، پر اشتلم و متناقض نشان ندادهاند: «در اسلام گرایشی عجیب به تروریسم وجود دارد. دینهای دیگر ستمگری کردهاند و میکنند، اما همانند اسلام به تروریسم گرایش نداشتهاند». تروریسم؟ جهان اسلام کدام مسلمانها را در خود دارد؟ چه کسی میتواند حساب اقلیتی را به پای یک میلیارد مسلمان بنویسد که اصلاً این تعابیر را نمیفهمند؟ چرا این تعبیر نمیتواند توضیح بدهد که مسیحیان آزادیخواه ایرلند با کدام منطق دست به خشونت و ترور میزدند (در همین قرن بیستم)؟ چرا مدل توضیح آقای نیکفر نمیتواند توضیح بدهد که معضل «سیاسی» خاورمیانه، کشمیر، بدخشان تاجیکستان، افغانستان و چین از کجا پدید آمد؟ چه کسی گفته است «دینهای دیگر ستمگری کردهاند و میکنند، اما همانند اسلام به تروریسم گرایش نداشتهاند» (یعنی اسلام ستمگرترین دین است)؟ من هنوز دین رامشده، خدای رامشده و مسیحیت رامشده را نمیٰفهمم و شاید هم هرگز نفهمم. تفاوت بنده با آقای نیکفر این است که برای انسانها، اختیار، تشخیص و تصمیمشان اصالت و ارزش قایلام. ایشان جوری سخن میگویند که انگار ما انسانها موجوداتی دست و پا بسته هستیم در برابر ارادهای غالب از سوی یک خدایی که یا فرهیخته است یا وحشی؛ یا خدای مسلمانان است یا خدای مسیحیان و یا خدای سکولارهای لاییک! لایههای بیرونی سخن آقای نیکفر را که میشکافیم به یک مدعای ساده و روشن میرسیم: آقای نیکفر خود پیامبر یک دین است که خدایی دارد و خدایاش – ظاهراً – اوصاف خدای سایر ادیان را ندارد! آن خدا – یا آن دین – «سکولاریسم» است و این سکولاریسمی که ایشان از آن سخن میگویند یک سکولاریسم خاص است که منظور نظر خود ایشان است. سکولاریسمی نیست که تاریخ داشته باشد و فراز و نشیب. سکولاریسمی نیست که مؤمنان مختلف و متفاوتی در طول اعصار و قرون سر بر آستان الوهیتاش فرود آورده باشند. سکولاریسم ایشان سکولاریسمی است پاک، فرهیخته، رام و معنوی. قلب این مدعا هم اینجاست: «سکولاریسم، تحمیل اخلاق به دین است.». چیزی که نیکفر هرگز توضیح نمیدهد – و اساساً توضیح دادناش باعث نقض این همه مدعیات بلندبالاست – این است که کدام سکولاریسم؟ با کدام تاریخ؟ کدام اخلاق؟ اخلاقی که ابن مسکویه از آن سخن میگوید؟ اخلاق نصیر الدین طوسی؟ اخلاق انقلابیون فرانسه؟ اخلاق فیلسوفان مدرن امروزی؟ و کدام دین؟ و کدام مسلمانان؟
تمام این ماجراها را بسیار سادهتر میشد توضیح داد. میشد بدون این همه تکلف گفت که اسلام – مثل هر دین، آیین و مسلک دیگری – تاریخی دارد و این تاریخ انباشته از تفسیرهای مختلف و متفاوت است (درست همچنانکه «دموکراسی» تفسیرهای مختلف و متفاوتی برداشته است). وضعیت موجود این است که «عدهای» از مؤمنان به یک «دین» تفسیری و برداشتی از یک دین دارند. «عدهای دیگر» هم میتوانند تفسیر دیگری از آن داشته باشند – کما اینکه تاریخ گواهی میدهد که داشتهاند – و اکنون این تفسیرها با هم در تعارض قراردارند. به عبارت دیگر، این «انسان»ها هستند که رو در روی یکدیگر ایستادهاند نه «خدایان»!
جناب نیکفر چندان درگیر مقدمات سخنشان شدهاند که به این جملهی عجیب و شگفتآور میرسند: « جان آدمی در دید این قدرتها حرمت چندانی ندارد، بویژه اگر جان نامسلمان باشد. مسلمان را هم به سادگی میتوان منحرف و نامسلمان خواند. اسلام، دینی جهانی است، خدای اسلام اما نتوانسته است خدای همهی جهانیان باشد. این خدا، همواره خدای یک قبیله، یک قوم و یک سلسله بوده است». با کدام شاهد میتوان به همین شتاب و سرعت دربارهی «اسلام» و «خدای اسلام» نظر داد؟ همین «خدای اسلام» که ایشان ظاهراً خیلی خوب با صفات و خلق و خویاش آشنا هستند، قرنها – پیش از این همه بازی سیاسی دو سه قرن اخیر – موضع صریحی نسبت به حرمت جان آدمیان، به ویژه حقوق «اهل ذمه» داشته است. قرار نیست امروز مبانی زندگی مدرن را برای فهم، تحلیل و ارزشگذاری تاریخ به گذشته پرتاب کنیم. اما قرار نیستم چشم انصاف را هم فروببندیم و برای اثبات خواستهی قلبیمان تاریخ را هم نادیده بگیریم.
خلاصه کنم که از نظر من آنچه حضرت نیکفر اسماش را میگذارد «خدای اسلام»، در واقع نام دیگری است برای «یک مسلمان» یا «مسلمانانی خاص». و این مغالطه و دگردیسی لفظ و معنا، ناگزیر میتواند پیامدهای هولناکی داشته باشد. یکی از پیامدهای این نوع نگاه این است این بازی خشن و خونین با این رویکردها به این آسانی روی پایان به خود نخواهید دید. چرا؟ شاهدش در این جملات آقای نیکفر است: «نظام دینی ای برپا کرده اند که عصاره ی همه ی تبهکاریهاست. فرهنگ اسلامی نتوانسته است خدایی بپروراند که دروغگویی و تزویر و تجاوز را ممنوع کند. در اسلام بی هیچ مشکلی جدی میتوان دروغ گفت، ریاکاری کرد، تجاوز کرد، آدم کشت. خدای اسلام، از یک طرف بسیار مقتدر است، از طرف دیگر به سادگی آلت دست قرار میگیرد.». پلکان مغالطهی آقای نیکفر را ملاحظه کنید: ۱. نظام دینی؛ ۲. فرهنگ اسلامی؛ ۳. اسلام؛ ۴. خدای اسلام! شگفتا از این همه شتاب برای رسیدن به آن «خدا» و سست کردن پایههای «خدایی» او! مشکل این نوع نگاه این است که «خدا»یی در ذهن، ضمیر، باطن و اندیشهی شمار کثیری «مسلمان» وجود دارد، زنده است، نفس میکشد و هر روز دست در کاری دارد از جنسی لطیف و جانافروز (بر خلاف خدای وحشی، رامنشده و نافرهیختهای که آقای نیکفر – و البته «بعضی مسلمانان خاص» –میسازند). این «خدا» به خاطر اولاً «نظام دینی» (کدام نظام دینی؟ چه کسی مدعی است که این نظام دینی است؟ کدام «خدا» گفته است؟) و ثانیاً به خاطر «فرهنگ اسلامی» (کدام فرهنگ اسلامی؟ در چه زمانی؟ در کدام منطقهی جغرافیایی؟) و ثالثاً به خاطر «اسلام» (کدام اسلام؟ اسلام ایرانی؟ هندی؟ اندونزیایی؟ عربی؟ آفریقایی؟ مصری؟ تونسی؟ لبنانی؟) ناگهان تمام بنیاد هستیاش در معرض تزلزل قرار میگیرد. خوب با این زبان خشن و ستیزهجو، هیچ وقت آن «خدای وحشی» – اگر از ادبیات آقای نیکفر استفاده کنیم – «رام» نخواهد شد. یکی از دلایلاش به همین سادگی است: آن خدای وحشی را خود آقای نیکفر ساخته است؛ وجود خارجی ندارد. آنچه وجود خارجی دارد، انسانهایی هستند که بر مسند خدایی مینشینند و فرعون و نمرود میشوند. همین و بس.
ارزش دارد که تربیت فلسفی و آموختههای معرفتی را به همین سادگی پای مغالطههایی دستمالی شده و تکراری هدر دهیم؟ منتظر میمانم شاید دوستان اهل فضل بتوانند حاشیهای بر این سخنان (و البته عرایض بنده) بنویسند. در این آشفتهبازار سیاست و اندیشه، بیش از هر زمانی محتاج دقت نظری هستیم که به خاطر این همه غبار و غوغا، سختگیریهای عقلانی و معرفتی را قربانی هیجانهای سیاسی نکنیم.
پ. ن. […]
[تأملات] | کلیدواژهها:
اگر نظر مرا بخواهید، متن بسیار ضعیفی بود، نوشته نیکفر را میگویم. اما شما هم چیزی را در استدلالهای او در نطر نگرفتهاید، نمیگوید خدای اسلام رام نشدنی است، میخواهد بگوید پروسه فرهنگی که خدا را رام میتواند بکند ـ چون از وجود دو گونه خدا در اسلام حرف زده در ابتداـ، در کلیتش ناکارا بوده است. بگذریم که حرف کلی است، چون یکدفعه پای حافظ را پیش میکشد و آن کلی گویی نقض میشود. میماند که مفهوم فرهنگ اصلاً مشخص نشده، چون وقتی از فرهنگ اسلام حرف میزند تناقضی به چشم میخورد که از نامشخص بودن تعریفش از فرهنگ ناشی میشود. فکر نمیکنم پی نوشت شما به ایجاد بحثی مفید کمکی کند چون از دست همان چیزهایی است که بر او خرده گرفته اید.
—————————————
توجه دارم که اساساً نیکفر ممکن است بعضی از اعتراضهای مرا اینگونه توضیح بدهد که من در متن جای اینها را باز گذاشتهام. پینوشت را بر میدارم تا شبههای ایجاد نشود ولی اساسا ایراد من به کلیگویی آقای نیکفر و در نظر نگرفتن تکثر عالم انسانی – و نه فقط مسلمانان – است که پیوسته باعث رهزنی و مغالطههای عظیم میشود.
د. م.
سلام. تحلیل جالبی بود مانند همیشه. به گمان جان مطلب آن جاست که میگویید: این «انسان»ها هستند که رو در روی یکدیگر ایستادهاند نه «خدایان».
باز هم ممنون
مومن می داند که بتی ساخته است و با «الله اکبر» و «سبحان الله عما یصفون» و «ما قدروا الله حق قدره» آن بت را مدام می شکند. دیگری می گوید خدایی در کار نیست؛ و اگر هم باشد همان بتی است که این مومن ساخته است. از نگاه او این بت است که زایش و تحول دارد و در تاریخ بافرهنگ می شود و می تواند زندان بسازد و شکنجه کند.
چنین بخوانید متن دکتر نیکفر را بسیار راست می افتد. او بت های مسلمانان را توصیف می کند و چه بهتر از این که ناظری بی طرف به ما بگوید که بت شما کجاست.
راست می گوید که ما همه در برابر آن [بازنمودی از] خدا که ستمگر است سلب مسئولیت می کنیم در حالی که همه مسئول آن هستیم.
سلام. آنچه را که بیان میکنم کاملا نقد است.
اگرمحتوای اسلام را ، “تسلیم ِحق” معنا کنیم، واسلام را کامل ترین دین الهی بدانیم؛ پس(منطقا) بایستی این دین (راه) ِکامل ، کلیه ی زیرمجموعه راههای بیشماری که رو به سوی کمال ،جهت دارند را شامل شود، واین همان دین اسلامی است که مهدی(انسان کامل ایده آلی) به ظهور خواهد رسانید،والبته هرکس در حدود وسعت مشربی که دارد، (ودر این وسعت مشرب)حق را با صورتها ونامهای مختلف اش شناسا گشته است وبراین معرفت خویش،عامل و تلاشگر است، درجه ای از مسلمانی را داراست.
لذا اسلامی که هر کس در حد طاقت ولیاقت خویش برداشت میکند،تنها حد ناقصی از تسلیم همان فرد است ولا غیر. وتازه، این حد را در صورتی به فرد مذکورمیتوان نسبت دادکه فردمورد نظر با “آگاهی” به “انتخاب ِ حقیقت”، به چنین برداشتی رسیده باشد وگرنه بدون وجود آگاهی، وانتخاب آگاهانه، اسلام ِافراد،جزشعار و لقلقه ی زبانی نخواهد بود.
آن به که با قرآن جواب دهیم:
در انعام عزیز:
از آیه ۹۵ تا ۱۰۴ توصیف خداست و پس از آن آیه ی ۱۰۶ و ۱۰۷: و اعرض عن المشرکین. و لو شا الله ما اشرکوا و ما جعلنا علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل
آیه ۷۰: و ذرالذین اتخذوا دینهم لعبا و لهوا و غرتهم الحیوه الدنیا و ذکر به ان تبسل نفس بما کسبت
داستان ابراهیم پدر توحید:
“و حاجه قومه قال اتحاجونی فی الله و قد هدین و لااخاف ما تشرکون به الا ان یشاء ربی شیئا وسع ربی کل شییء علما افلا تتذکرون”. انعام – ۸۰
میخواهم بگویم که از زمان نوح غیر مومنان (نا باوران به پبام توحید)ازین دست گفته ها و نوشته ها بر مومنان (اعم از پیامبران و پیروان پیامبران)ارایه داده اند و تا امروز روز خدا دین خود را حفظ کرده و درایات بالا میبینیم که توصیه خداوند به ابراهیم ص و محمد ص درباره برخورد با این ها چیست: و ذر الذین…لو شا الله ما اشرکوا و ما جعلنا علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل. و اعرض … یک جاهایی باید ول کرد این ها را.
و ابراهیم وقتی قومش با او به محاجه برمیخیزند قال اتحاجونی فی الله و قد هدین.
نمیخواهم بگویم کلا روشی صوفیانه/ منفعلانه پیش گیریم در برابر محاجه های تکفیر کنندگان یا آنها که هر چیزی غیر از خدای واحدرا در برابر خدا علم می کنند.امروزه که دیگر بت دست ساز نداریم که چون ابراهیم و محمد انها را بشکنیم. بتهاذهنی هستند و پیشرفته تر. بعضی لو شا الله ما اشرکوا هستند پس بهتر است به جای محاجه با آنان به کمک قرآن به شناساندن خدا و دین
به مومنیم اهتمام ورزیم که یک قلب که در راه یقین و مطمینه شدن قدم بر میدارد از بادهای محاجه های ناباوران تکان نمی خورد و ضعف بیشترینه ی جامعه ی مسلمین و باورمندان ایمان به ارث برده ی آنان است که از پدر و مادر دارندو و نه ایمان از شنا خت بر آمده. پس مثل یک مقاومت منفی تا آنجا که در توان داریم ریشه های ایمان را در دلهای خود و دیگران بدوانیم و پاهای چوبین خود ترک خواهند برداشت با اندیشه ها و نوشته هایی مومنین به شناخت رسیده از ایمان و از توحید و از خدا.
وقتی کسی در نقد جناب نیکفر نمی نویسد بزرگواری کنید و حکم جهاد ندهید . این احتمال را بدهید که عده ای که شما انتظار دارید شورش کنند با رای نیکفر موافقند. برای ایشان حق نظر قایل باشید.
در مورد مقاله دقیق نیکفر شخص نیکفر بهتر از هرکسی می تواند به نقدهای متوجه ش جواب بدهد نوشته بالا جزو انها نیست. نوشته بالا عصبیتی مذهبی ست که تن به مهمل زده وقتی مدعی می شود سکولاریسم خودش یک دین ست.
ذهن شاعر مسلک شما را همیشه ستوده ام ولی باور بفرمایید عرصه سیاست دینی جای شما نیست بگذارید گردن کلفت هایی مثل نیکفر در ان فعالیت کنند.
شاد باشید
آنچه شما از نیکفر نقل کرده اید شباهت هایی با آنچه من در باب شباهت های اسلام و فاشیسم گفتم دارد. می بینم که من در کشف اینکه تقیه همان دروغ و ریا و جزیه همان پول خون و زور است تنها نیستم.
سلام. دانیل عزیز،شما که معنا ومفهوم “دین” را شناسا نگشته ای،چرا سر خود دوا نمینمایی؟ این اصطلاح “تن به مهمل” را تا بحال نشنیده بودم،لطفا توضیح دهید.
نقد به جایی بود. راستی اشاره ای به ابن مسکویه کردید. آیا شما کتابی به نام فوز اصغر یا فوز اکبر از ابن مسکویه سراغ دارید؟
——————-
نه. اشارهی من به کتاب طهاره الاعراق بود.
د. م.
به گمان من نکته مهمی در نقد شما جامانده است؛ شاید نوعی تناقض در حرف خودتان هم باشد. زمانی ارتباط منطقی میان جمهوری اسلامی، نظام دینی، فرهنگ دینی، خدای دینی نمییابید.در جای دیگر انتقاد میکنید که چرا برداشت یک اقلیتی از یک دین را اصلی به حساب می آورد و مثلا آن یک میلیارد مسلمان دیگر را نمیبیند؟ وقتی بحث روی نظام فعلی شروع شد باید میدانستید که هر تصوری از خدا، فرهنگ دینی، نظام دینی و… ارائه دهد، باید برای توضیح همین برداشت از اسلام باشد. ساده تر بگویم، میشود اینکه ارتباط منطقی که شما میگویید نیست، دقیقا همان ارتباط نوعی برداشت خاص از متن دینی است که در جمهوری اسلامی وجود دارد. شاید نیکفر هم هر تحلیلی از فرهنگ دینی و … که ارائه داده، منظورش همین فرهنگ دینی رایج ایران باشد والا بعید است ناب نیکفر تنوع برداشت از یک متن واحد را در نظر نگرفته باشد.
———————————-
شما گویا نوشتهی بنده را دقیق نخواندید. تمام نقد من به همین است که نیکفر جوری ننویسد که کسی بتواند بگوید «بعید است نیکفر تنوع برداشت از یک متن واحد را در نظر نگرفته باشد». دقیقاً همین است که با تربیت فلسفی نیکفر منافات دارد. چنین متنی باید به صراحت حدود نظری بحثاش را روشن کند و جای شبهه و نیتخوانی را باز نگذارد. از این گذشته، مدعیات بزرگ دیگر در متن نیکفر دقیقاً دلالت بر نادیده گرفتن تنوع برداشتها دارد. گویا دربارهی «ارتباط منطقی» هم به همین مشکل خوردهاید: ارتباط منطقی نداشتن آن مفاهیم یعنی اینکه چنان استقرایی از این جزء به آن کل قابل تحقق نیست. مشکل آشفتگی استقراء و استنتاجی است که در استدلال جناب نیکفر هست. و گرنه البته که این سخنان به مذاق خیلیها خوش میآید!
د. م.
مقاله آقای نیکفر مثل همیشه بسیار پر مغز و کاملن مستدل و انصافن تاثیر گذار بود .فرار نیست این طور جواب هر چیزی را بدهیم و از خود راضی شویم.باید بیشتر دقت کنید .نوشته عجولانه شما که نوشته اید الان مقاله را خواندید ربطی به کار نیکفر نداردو عمق مطلب را دریافت نکرده اید .این روزها باید نیکفر بیشتر بنویسد وبه ریشه بزند شما هم بهتر است کارهای تحلیلی و پربار ایشان را بدون پیش داوری و ……….بخوانید.
———————————
خوب مشکل این است که شما تصور میکنید ریشه یک جایی است و آن همان جایی است که تصور میکنید آقای نیکفر هدف قرار داده. خوب اگر ریشه اینجا نباشد تکلیف چیست؟ اگر بشود نشان داد – که میشود نشان داد – این معلولها علت تامهاش اینها نیست، باید این هم عبارات عریض و طویل را چه کار کرد؟ من مدتهاست نوشتههای جناب نیکفر را میخوانم و سخت برای ایشان احترام قایلم. اما احترام قایل شدن برای کسی مترادف با چشم پوشیدن از خطاهای استدلالی نیست.
د. م.
کلید بازگشایی این مساله و رها شدن از این به قول شما کلی گویی مراجعه به تاریخ صدر اسلام است.و تاریخ طبری به خاطر نزدیکی به صدر اسلام و عدم تحریف بهترین گزینه است.امثال شما آن جا که منافعشان اقتضا کند دست در دامان تفسیر و تحلیل می برند و همین که با نوشته ای تحلیلی و منطقی روبرو می شوند که تاب و توان پاسخ گویی ندارند رگ غیرت مذهبی شان بیرون می زند همان طور که رگ فوق الذکر شما در نوشتن پاراگراف پرخاش جویانه اول بیرون زده و نادیده پیداست.
***************************
اتفاقاً تاریخ طبری به دلیل جانبداریاش از دستگاه اموی همیشه قابل اعتماد نیست. آنچه در فهم تاریخ مهم است قرابت زمانی نیست، منطقی و خردپذیر بودن روایت تاریخی است. خوب است کمی ابن خلدون بخوانید.
اینکه من گفتهام میان آن چهار جز ارتباط منطقی مستقیمی نیست، رگ غیرت مذهبی است؟ خوب اصلاً بنده متعصب، شما بفرمایید این مشکل روششناختی را چطور میشود حل کرد؟ بفرمایید چطور میشود توضیح داد آزادیخواهان ایرلند تروریست هستند؟ هان؟ نکند دربارهی آنها هم من تعصب مذهبی دارم؟
د. م.
زمانی امیر مبارزالدینی بود که در بین خواندن مانیفست آسمانی اش قرآن ، سر از تن زنادقه و کفار جدا می کرد و حافظی بود که به هزار ایهام و ابهام می گفت” دیو بگریزد آز آن قوم که قرآن خوانند”. علی ای بود عرب یا بهتر بگویم قتال العرب(به روایت تاریخی که شما بهتر می دانید) که دستانش از خون خشکیده به قبضه شمشیر جدا نمی شد. و سپس علی ای (اسلامی ،شیعه ای)ساخته شد، پرداخته ذهن ظریف اندیش عجم به جان آمده از یبوست و خشکی دین جدید که چندان هم جدید نبود یهودیت بود با قبایی نو. تاریخ طبری هم به روایت اکثر مورخان بی تعصب به واسطه عدم تحریف ناشی از قرابت زمانی به صدراسلام موثق ترین منبع شناخته می شود.طبیعی ترین نکته هم این است که شما به طور ضمنی طبری را به عدم منطقی و باورپذیر بودن محکوم کنید چه اینکه پذیرش و هضم این همه خشونت وبدویت خدای عرب بادیه نشین حجاز برای ذهن متمدن ایرانی قرون اولیه هجری نیز دشوار بود چه رسد به شما در قرن بیست و یکم میلادی.
آقا جان،
شما خیلی پرتید از مرحله. یک مثال براتون می زنم تا بفهمید جرا. فرض کنید که یک مقاله در مورد قوانین ماکسول در الکترومغناطیس به دست شما بیافتد. طبیعتا مقاله پر خواهد بود از روابط ریاضی که بر پایه حسابان برداری استوارند. شما اگر این پیشنیاز را بلد نباشید قادر به درک منطق مقاله نخواهید شد. نوشته آقای نیکفر تحلیلی است بر مبنای پدیدارشناسی، تا زمانی که شما حداقل مقدمات نظریه پدیدراشناسی هاسرل را درک نکنید(که به وضوح چیزی در موردش نمی دانید) نمی توانید مقاله نیکفر را بفهمید. یه دو ساعت وقت بگزارید تو ویکیپیدیایی جایی در باره phenomenology مطاله کنید.