آن يار دلنواز…

کم نديدهام در ايام محرم، بعضی که ذائقهی شاعرانهای دارند به غزل «زان يار دلنوازم…» حافظ استناد کردهاند برای بیان احساسات دينیشان. از جمله، به بيت «رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس…» هم استناد میکنند برای اشاره به لبتشنگی شهدای کربلا. اين غزل از حافظ و ابياتاش را تنها با تفسیری خاص میتوان با امام حسين و شهدای کربلا منطبق کرد نه اينکه هر جور ميلمان کشيد ابیات را به زور تفسیر کنيم و قرائت خاص خودمان را بر غزل تحميل کنيم. بیشک اشعار باشکوه و درخشانی دربارهی واقعهی کربلا سروده شده که سنخيت تامی با شهادت امام حسین دارد (از جمله غزل «کجاييد ای شهيدان خدايی» مولوی و اشعار ديگری که در فضای سوگواری خاص شیعی سروده شدهاند).
دربارهی غزل حافظ، اينقدر میتوان گفت که مخاطب معشوقی است که عاشق از جفای او نالان است. برای حسین هيچ جای شکوهای از قضا و تقدير در ميان نيست. میتوان البته تفسيری شاذ ارایه کرد که حسين و ياراناش در کربلا لب تشنه ماندند و کسی آبی به آنها نداد ولی آن وقت باید تکليفمان را با مفهوم «رند» در شعر حافظ روشن کنيم يا در واقع فاتحهی رندی را در شعر حافظ بخوانيم. مضاف بر اينکه غزل شکوه از «يار دلنواز» است. صف مقابل حسين، آنها که خون او و ياراناش را ريختند، هيچ نسبتی با یاری و دلنوازی ندارند. پس تنها چارهای که میماند اين است که يار دلنواز همان خدايی باشد که به دست خود نوهی پيامبرش را قربانی میکند (این تحليل بيشتر به روايت مسیحی از بر صلیب رفتن عيسی شبیه است). اما آن وقت همچنان باید بنشينيم و رفتار اهل بیت پيامبر و گفتار زینب را تطبیق بدهيم که پس چه شد آن «ما رأيت الا جميلاً»؟ وانگهی مگر حسین در قیامی که کرد، از هر طرف که میرفت تنها وحشتاش میافزود؟ معشوق را مخدوم بیعنايت میديد؟ (يا دور از جان، يزید مخدوم بیعنايتاش بود؟!). کسانی که در کربلا اهل بیت رسول را سر میبریدند، برای آنها «جرم» قايل بودند: جرم ايستادگی در برابر حاکميت. اما معشوق، حسينِ علی و فاطمه را آيا حتی «بی جرم و بیجنايت» به کام چنین واقعهای میانداخت؟ اجزای اين قصه، اجزای اين غزل با ساختار حماسی واقعهی کربلا سازگار نيست.
نکتهای که میخواهم بگويم اين نيست که نمیتوان اين جنس غزلهای فراقی يا سوگناک حافظ را با واقعهی کربلا سازگار کرد بلکه اگر قرار است چنين رويکرد شاعرانه يا عارفانهای به قصه داشته باشیم، باید دقت کنيم که اولین بنايی که فرومیریزد بنای مقتلخوانی و روضهخوانی به شکلی است که پس از صفويه در ميان شيعیان امامی جا افتاده است. نه حافظ را، نه مقتلخوانی را و نه واقعهی کربلا را نمیتوان از بستر واقعی تاریخیشان جدا کرد و انتظار داشت ناگهان آنها را به فضايی خيالانگیز و عارفانه پرتاب کنيم بدون اينکه بقیهی اجزای داستان را دستکاری کنيم. اگر قرار است روایتی دلکش و پاکبازانه از واقعهی کربلا ارایه کنيم، باید توجه کنیم که با ادبيات روضهخوانی و نوحهسرايی، نمیتوان وارد فضای رندانهی حافظی شد. مشکل از واقعهی کربلا، امام حسين و شهادت او و ياراناش نيست. مشکل از اينجاست که سنت سوگواری برای امام حسين، در چند قرن اخير، دستکم در ميان عامهی مردم، پيوند خورده است به فضای یک نوع ادبیات خاص؛ ادبیاتی که از جنس حافظ نيست بلکه از جنس روضة الشهدای ملا حسين کاشفی است (و البته روضهخوانیهای منبریها). به گمانام اگر نتوانيم يا نخواهيم اين فضای ادبی و عارفانه را با متقضياتاش بپذيریم، هم به امام حسين جفا کردهايم و هم به حافظ. آن وقت ناخواسته – حتی بدون اينکه بفهميم – به ورطهی تفسيری اشعریوار از واقعهی کربلا میغلتيم که با سرشت ستمستیزانهی واقعهی کربلا، شاید چندان سازگار نباشد.
يادداشتهای مرتبط
[تأملات] | کلیدواژهها: , امام حسين, حافظ, رندی, عاشورا, کربلا