جز اینکه مفت و رایگان اطلاعات شخصی و خصوصی خودمان را در اختیار انواع و اقسام نهادهای امنیتی و شرکتهای غیرپاسخگو قرار میدهیم، ما در فیسبوک دقیقاً چه میکنیم؟ طبیعی است که فیسبوک «جاذبه» دارد. آدمها به دلایل متعددی «آلوده»ی فیسبوکاند. کم نیستند کسانی که از مشاهدهی بازخورد سریع و مستقیم حرفی که میزنند (یا عکسی که میگذارند) احساس ذوق و شعف مضاعف میکنند. در وبلاگ وقتی چیزی بنویسی، چه بسا مردم آرام و بیصدا میخوانند و میروند و حتی وقتی مطلبی را میپسندند، پسندشان در جانشان میماند (مگر ضرورتی هم هست که سر کوی و برزن داد بزنند که: «آی فلانی! خوشام آمد»؟). در فیسبوک ظاهراً چنین نیست. چنین نیست که هیچ، دام شهوتِ شهرت هم هست. بعضی تا لب تر میکنند، وقتی ظرف کمتر از یک دقیقه سیلابی از «لایک» به سویشان سرازیر می شود، طبیعی است چه حسی در درونشان رخنه میکند! هیچ آدمی در برابر این وسوسه مصون نیست. آدمی را تعریف و تحسین خوش میآید. آدمی، راحت «خر» میشود. بدیهی است که این «قاعده» نیست. هیچ آدم عاقلی نمیتواند تعمیمی کلی بدهد که وضع همه در فیسبوک چنین است، ولی همان آدمهای عاقل هم این هشدار را به قدر کافی جدی میگیرند.
فیسبوک، از نظر من، سرزمین دگران است. زمین مردمان است. خانهی دیگری است. صاحباش خودش را چندان به من و شما پاسخگو نمیداند. فردای روز اگر ناگهان همهی پستهای شما، همهی یادداشتهای شما، همهی عکسهای شما دود شود و برود هوا، شما یقهی هیچ کسی را نمیتوانید بگیرید. در وبلاگ وضع کمی فرق دارد. میزان دسترسی و کنترل شما بر محتوایی که تولید میکنید، خیلی بیشتر است. تفاوت البته در این است که برای وبلاگ باید زحمت بیشتری بکشید. کمی خون دل لازم دارد. هم باید طرح و شکل و شمایل مناسبی برایاش داشته باشید که امضای خودتان را داشته باشد و هم ناگزیر سبک خودتان را در نوشتن دارید (و میسازید). در فیسبوک همه چیز قالب دارد. برای همه کمابیش به طور یکسان تعریف شده است. ظلم هم اگر هست، ظلم علی السویه است. ولی ظلمی است که تقریباً همه در آن به یک اندازه «عاجز» و «مستأصل»اند. همه در فیسبوک کمابیش به یک اندازه دست از «انتخاب» و «اختیار» خود شستهاند ولی طرفه آن که تقریباً همه دچار این «احساس» (بخوانید «توهم») اند که: ما در اینجا آزادیم! این حبابِ آزادی البته بارها ترکیده است و باز هم خواهد ترکید، ولی کو گوش شنوا؟! لذا سؤال این است که: ما در فیسبوک چه میکنیم جز وقتگذرانی و خوش و بش و استفاده از فضایی که دیگری – موقت و مشروط – در اختیار ما گذاشته – آن هم با نظارتی کمابیش نامحسوس – که در آن پچپچ کنیم و گاهی ذوقزده شویم و سودای دگرگون ساختن عالم در آن به سرمان بزند؟ میفهمم که شاید این نوع نگاه من به قصه کمی بدبینانه باشد – علیالخصوص برای کسی که خودش هم به نوعی در فیسبوک در زمرهی مقیمان است – ولی اینها مانع از این نمیشود که نگاه انتقادیمان را به قصه از دست بدهیم.
مرادم از طرح این منظر به فیسبوک این بود که فیسبوک را در کنار وبلاگ بنشانم. به گمان من، آدم اگر سخنی دارد که جدی است و خواستار ماندگاری آن سخن است، اولیتر آن است که آن را در وبلاگ بنویسد تا اینکه سرنوشت سخناش را گره بزند به فضای ناپایدار فیسبوک. برای من، وقتی چیزی در فیسبوک مینویسم، کمابیش منسلخ کردن سرنوشت سخن از خودِ من متر اولیه است. بعد از مدتی، آن سخن یا فراموش میشود یا پیگیری سرنوشت و عاقبت – و پس و پیشاش – دشوار میشود. در وبلاگ، پیگیری این جنبههای معانی و مضامینی که بر قلممان جاری میشود هم آسانتر است و هم قابل اعتمادتر. فیسبوک زمینی است لرزان و زلزلهخیز. وبلاگ وضعاش کمی تا قسمتی بهتر از فیسبوک است. اینترنت به طور کلی قلمرو مالکیت و اختیار ما نیست اما بعضی از سرزمینها کمی وضع بهتری دارند. دستکم به این یک دلیل من فکر میکنم دوران وبلاگها نه تنها به سر نرسیده است بلکه اتفاقاً در برابر فیسبوک، همچنان لنگرگاه مفید و محکمتری هستند. وبلاگ زیر نگین خودِ ماست؛ فیسبوک ملکِ طلقِ آقای زاکربرگ است؛ و این ولایت، «نپاید و دلبستگی را نشاید». اگر همینطور لا بشرط و بی چشمداشت چیزکی در فیسبوک روان میکنیم و دل از آن میکَنیم، خوب البته حرجی بر ما نیست. ولی فکر میکنم آن کسانی که کارشان را جدیتر میگیرند و برای سخنشان ارزش بیشتری قایلاند، شاید کمی در سیاست آنلاینشان بخواهند بازنگری کنند. استفاده کردن از یک «امکان» یک چیز است و مقید و اسیر آن امکان شدن چیز دیگری. افزوده شدن امکانی تازه گاهی باعث میشود ما تمام قابلیتهای دیگرمان را گاهی ناخواسته و تحت فشار محیط یکسره واگذار کنیم.
پ. ن. کارتون از مانا نیستانی؛ تفسیر به رأی از من!
مرتبط:
۱. فلوچارت رسانههای اجتماعی: وبلاگ، فیسبوک، توییتر (انگلیسی).
۲. «این چن تا لایک داره»؛ سروش رضایی (بدون شرح واقعاً)
مطلب مرتبطی یافت نشد.