حرفِ آخرم را اول میزنم: دموکراسی – بر خلاف روایتهای ساده و متعارفِ روشنفکرانی ایرانی – بسیار پیچیدهتر و بغرنجتر از آن چیزی است که مینماید. دموکراسی ساده، همانی است که بیش از صد سال است، آرمان و آرزوی آزادیخواهان و دموکراسیطلبان ایرانی بوده است. دموکراسی ساده، هم فوایدی دارد و هم معایبی. متأسفانه فواید دموکراسی ساده، چندان با معایباش در هم تنیده است که تشخیصاش آسان نیست. در کشورهایی مثل کشورِ ما هم بس که بر اهل اندیشه و جانِ نازکشان جفا رفته است و بس که «رعیت» از «سلطان» ستم دیده است، همان «دموکراسی ساده»، بسان باران بهاری در دلِ کویری است خشک و تفتیده. بعید و عجیب نیست که این دموکراسی و تمام چیزهایی که با آن همراه و همنشین شناخته میشود (بخوانید حقوق بشر، آزادی بیان و قس علیهذا)، رؤیای هر روزهی بسیاری از «روشنفکران» ما باشد.
نقطهی مقابلِ دموکراسی ساده، دموکراسی پیچیده یا بغرنجی است که یکدست نیست. همه چیزش سیاه یا سفید نیست. طیف خاکستری هم دارد. تاریخ و سرنوشتی خونین هم دارد. ریشهی این دموکراسی، در خون است. دموکراسی پیچیده، از دموکراسی ساده و یکپارچه، واقعیتر است. دموکراسی ساده، همان چیزی است که بسیاری از دموکراسیهای غربی میفهمند (یا به عبارتی همان چیزی است که طیف غالب رسانههای غربی معرفی میکنند). اما مگر خودِ دموکراسیهای غربی همه یکدست و شبیه به هماند؟ مگر دموکراسی فرانسوی نسخهی بدلی از دموکراسی انگلیسی است یا بر عکس؟ مگر دموکراسیهای فرانسوی یا انگلیسی به نسخهی آمریکاییشان شبیهاند؟ هر چه باشد، دموکراسی پیچیده و بغرنج – یا به عبارتی دموکراسی چند پاره و متکثر – ملموستر و واقعیتراز دموکراسی ساده و آرمانی است. دموکراسی ساده، آرمانی است. من این دموکراسی را در هیچ جای جهان محقق ندیدهام. و بدون شک این دموکراسی در ایران هرگز محقق نخواهد شد، ولو آسمان به زمین بیاید!
تاریخ دموکراسی، پیچیده است. تاریخ دموکراسی هموار و یکدست نبوده است. دموکراسی، داستانهای بلند مبارزه برای رأی مردم و برابری آنها را در خود دارد (و بسیاری «عدالت» را هم در همین دموکراسی مندرج میدیدهاند). نامِ دموکراسی، این روزها، بدون این که هموطنان ما – از هر طیفی که باشند – تأمل نظری در آن کرده باشند، با نامِ حقوقِ بشر و آزادی بیان عجین شده است و عمدتاً کسی کنجکاو نمیشود که این دعوی چه اندازه مقرون به واقعیت است و چه اندازه «تصور» است.
همینجا لازم است دفعِ دخلِ مقدر کنم و شبهههایی را که تا اینجا در ذهن خواننده خزیده است، طرد کنم. آیا اینها که گفتم یعنی دموکراسی ارزش نیست؟ یا دموکراسی ضد ارزش است؟ آیا اینها که گفتم به این معناست که احترام گذاشتن به رأی مردم – شهروندان – و جدی گرفتن آن، بیمعناست؟ آیا اینها یعنی حکومت کردن مردم بر خودشان (این یعنی چه؟) و «پاسخگو کردن حاکمان»، «نظارت داشتن بر آنها»، «تغییر کردنِ دورهای آنها»، «وجود رسانههای مستقل و مطبوعاتِ ناظر بر عملکرد حاکمان» و «ذیحق بودن شهروندان» مقولاتی است بیمعنا و بیارزش؟ مطلقاً نه. مرادِ من این است که اگر دموکراسی ساده، واقعی بود و تحققپذیر، میشد گمان کرد که عیناً مترادف است با همینها. اما دموکراسی پیچیده است و تاریخی تو در تو دارد با نقطههای درخشان و دخمههایی تاریک. آسمان دموکراسی گاهی آفتابی بوده است و گاهی ابری و طوفانی. دموکراسی یک حقیقت ناب و محض نبوده است (و نخواهد بود). اما، دموکراسی پیچیده – که امروز با غلبهی دموکراسی ساده و تبلیغاتیِ در زرورق پیچیدهی صادراتی، رخ نهان کرده است – گروگان و قربانی دو گروه است: اول از همه، دموکراسی قربانی سیاستمدارانی است که مبلغ دموکراسی هستند اما صلاحیت اخلاقی برای دم زدن از دموکراسی ندارند و رونق دموکراسی را سالهاست که بردهاند. این بیرونق شدن دموکراسی به دست این گروه، «تاریخ» دارد و تنها به دست جورج بوش پسر انجام نشده است. چند سال پیش، مؤسسهی کارنگی پژوهشی دربارهی ۱۸ کشور کرده بود که آمریکا، از سال ۱۹۴۵، به نام حاکم کردن دموکراسی در آنها مداخلهی نظامی کرده بود. به جز در ۳ مورد، نتیجهی این مداخلههای نظامی به نام دموکراسی ناکامی محض بوده است. سال ۱۹۴۵ را دقیقاً برای توجه دادن به «تاریخ» آوردم. این پیشینه و این تاریخ، هر چند معنایاش مخدوش شدن خودِ ارزشهای دموکراتیک نیست، اما به همان اندازه که طالبان و تندروهای مسلمان، دین اسلام را بدنام کردهاند، برای اعتبار دموکراسی مضر بودهاند و دموکراسی را تبدیل به چیزی ساده و خطی کردهاند که اتفاقاً به سادگی به کساد شدن بازار آن میانجامد. اما گروه دوم، عدهای هستند که عمدتاً در کشورهای جهان سوم با پیشینه و حالی استبدادی در صفِ دشمنان قسمخوردهی دموکراسیاند و رشد و رونق دموکراسی به زیانشان است. در نتیجه، از عملکرد دوگانه و تاریکِ آن گروه اول شاهد میآورند بر ناکامی دموکراسی و ارزشهای دموکراتیک. نتیجهی بلافصل این تبلیغات، هدایت ذهنها به سوی برتری نظام سلطانی و استبدادی است (البته باید به این نکته هم توجه داشت که هر نظام سلطانی لزوماً استبدادی نیست و هر نظام استبدادی لزوماً نظامی مبتنی بر حکومت سلطان نیست. میتوان در کشوری با ساختار دموکراتیک، نظامی استبدادی و خشن داشت).
خلاصهی سخن من این است: ۱. دموکراسی ساده نیست؛ پیچیده، بغرنج و متکثر است و باید همیشه آن را مطالعه کرد و ارزشهای مرکزی و هستهای آن را مدام پالایش و پیرایش کرد و با تکههای و بخشهای متفاوت فرهنگهای مختلف هماهنگشان کرد؛ ۲. دموکراسی را باید از دست دموکراسیگستران ناتوان و بیکفایت و همچین مستبدانِ آزادیستیزی که از نظارتِ خردِ جمعی بر کردارشان هراس دارند، نجات داد؛ ۳. دموکراسی سخت محتاجِ اخلاقی جهانشهری است. دموکراسی فاقدِ اخلاق و خودبنیاد، دیر یا زود به زوال و ناکامی میرسد. دموکراسی منطقهای، اخلاقاش هم منطقهای است و محلی. اخلاق جهانشهری، میتواند شمولگرا باشد و از دیندار تا لاییک را زیر چتر خود بگیرد؛ مسلمان، مسیحی و یهودی (یا پیرو هر کیش و آیین الهی یا غیر الهی) نشناسد و همگان را به یک چشم ببیند. دموکراسی متکثر با اخلاقی جهانشهری، انسانمدار است نه قدرتمدار و معطوف به سیاستِ محض و کلاسیک.
یکی از نتیجههای مستقیم مدعیات بالا این است که دموکراسی همین که صفت و عنوان «غربی» به خود بگیرد و با این استریوتایپ رایج قرن بیستمی معرفی شود، روزگار خمیده قامت شدناش فرا رسیده است. دموکراسی را باید از نو شناخت. دموکراسی را باید از نو تعریف کرد و در دیدهی عالم «عقلی نو و عدلی نو» نهاد. به باور من، یکی از رازهای بزرگ ناکامی دموکراسی در کشور ما، فهم ساده و سطحی «روشنفکرانِ» ایرانی از آن بوده است.
مرتبط: دموکراسی بغرنج؟ (۱) (بله، یادآوری لازم ندارد؛ هیچ وقت مجالاش دست نداد بقیهاش را ترجمه کنم!)
پ. ن. حالا که مجال حرف دست داده، بد نیست بگویم چقدر از معادلِ «مردمسالاری» به جای «دموکراسی» بیزارم! برابر نهادن مردمسالاری و دموکراسی جفاست به دموکراسی و قلب کردن معنای تاریخی و تئوریکِ آن.
مطلب مرتبطی یافت نشد.