آدم در فضای فارسیزبان برای طایفهی رسانهچی، چه باید بنویسد – مثلاً در سنجش کارشان – که به پر قبای آنها بر نخورد یا احساس نکنند کسی به ناموسشان تعرض کرده است؟ (بله، هنوز این خطکشیهای «ناموسی» برای طایفهی فارسیزبان معیار است؛ سخت نیست چیزی بگویی یا بنویسی که باعث متورم شدن رگهای گردنشان شود).
به هر جا که سر میزنی، هر گوشهی رسانهای را که بگیری به نمونهی شگفتانگیزی از میانمایهگی، از بیدانشی یا دستکم بیتوجهی و بیدقتی بر میخوری که رفعاش واقعاً زحمت چندانی هم ندارد. کافی است یکی باشد – نفر دیگری جز همان کسی که اول بار مطلبی را نوشته است – تا نگاهی بکند و ویرایشی و خطاها را گوشزد کند و متن شستهرفته و سالمی تحویل بدهد. خوب، چرا نمیکنند؟ یعنی کجای کار میلنگد؟ خیلی سخت است؟ خیلی هزینه بر میدارد؟ کسی سوادش را ندارد؟
دوست نازنینی – که خود استوانهای است از ادب و فرهنگ و دانش – مدتی پیش به من میگفت اگر دستات به کسی از مردمان بیبیسی فارسی رسید بگو: «بیبیسی فارسی زمانی زباناش معیار بود. حالا وضع اسفباری پیدا کرده که آدم رغبت نمیکند نه زبانشان را بخواند نه بشنود». میفهمم که نسل پیشین، که چندان هم حالا نسل پیشین نیستند بلکه گویی پا به پای ما رسانهها را رصد میکنند انگار جوان تازهنفسی باشند، گوششان و چشمشان عادت کرده است به زبانی که شاقولاش زمانی امثال مجتبی مینوی و مسعود فرزاد بود. کسانی رسانهچی بودند یا در رسانهها کار میکردند که زبان پاکیزه و فخیم و استخوانداری داشتند که هر جملهشان الگو بود. وقتی خبر مینوشتند مثل روبات، همینجور مکانیکی، اسیر دست و پابستهی متن انگلیسی نبودند. میتوانستند مضمون عبارات را به نهانخانهی ضمیرشان ببرند، لباسی آشنا و صمیمی بر تن همان مضمون کنند و بی آنکه معنا را تباه کنند یا اصل خبر را تحریف کنند، چیزی تحویلات میدادند که هم خبر در آن بود و هم اسلوب نوشتن استوار و محکم بود.
این را میفهمم که انتظار بیجا یا زیادی است که بخواهیم خبرنویسان یا روزنامهنگاران مثلاً بشوند امثال مجتبی مینوی. میناگری در زبان کار هر کسی نیست. هستند کسانی حتی در میان روزنامهنگارانی که نام و اعتباری دارند – به جا یا نابجا – که وقتی مطلب مینویسند معلوم نیست چرا افعال را بیجهت مثله میکنند یا حروف اضافه را همینجور با شلختگی میبلعند یا کلمات را مثل پارهآجر استفاده میکنند. وقتی بعضی متنها را میخوانی انگار یکی زبان بیهقی، احمد شاملو و حافظ را در هم ریخته باشد و آشی پخته باشد که صورتاش خیلی زیباست ولی شکستهبسته است و فوقاش ذوقورزی است اما از زبان فاصله گرفته است. چشم مخاطب را هم تنبل میکنند و ذائقهی زبانی او را هم تباه میکنند. چرا؟ چون ظاهراً «اتوریته»ای دارند که کسی نباید به او بگوید: «هی فلانی! بهمان جا جملهات غلط بود یا بیسر و ته یا با فلان اسلوب نگارشی ناسازگار!». اینها، سرآمدان هستند، یا دستکم خودشان را میان سرآمدان جا زدهاند. چه انتظاری از نسلی که به سادگی به جای کسرهی آخر هر کلمهای «ه» میگذارد و به جای «ه» کسره؟!
مدتها پیش پوشهای فراهم کردم و هر روز وبسایت بیبیسی فارسی را رصد میکردم. روزی نبود که خطایی در لفظ یا عبارت یا در عنوان خبر نبینی. همچنان هم وضع همان است (البته دیگر از خیر بایگانی کردن این حجم انبوه خطاها گذشتهام؛ آنچه البته به جایی نرسد فریاد است). خطاهای املایی کمترین نمونهی خطاهاست. مضامین بیهوده تباه میشوند. کلمات مکانیکی از زبانی به زبان دیگر ترجمه میشوند. باور ندارم که در آن بساط بیبیسی فارسی کسانی نباشند که زبان را نیکو بدانند، فارسی و انگلیسی را فصیح سخن بگویند و متین و استوار بنویسند و بفهمند. اما بیشک برای خراب کردن حتی یک نفر هم کافی است. کافی است زمام امور را دست دو سه نفر بسپاری که زبان را نیکو نمیدانند. آن وقت شما صبح تا شب بگو که ما در این رسانه نسلی از روزنامهنگاران زبده و باتجربه داریم. خوب تمام آن سرمایه بیهوده به باد میرود و آن اعتبار میشود آماج استهزاء یا دستکم شماتت هنرشناسان و زباندانان. روزنامهنگاران حرفهای و دانشور که جای خود را دارند.
سادهترین روایت از این وضع اسفبار، یا سرراستترین توضیح برای این مسکنت زبانی این است که کسانی که پشت صفحهکلید نشستهاند وقتاش را ندارند، حوصلهاش را ندارند. برای رفع تکلیف کاری میکنند تا کارنامهی روزشان پر شود و بروند برسند به معیشتشان. بعضی فقط از غم نان نشستهاند در آن رسانه کار میکنند؛ زندگی خرج دارد. میشود بیتفاوت بود. میشود احساس مسؤولیت نکرد. ولی گویا اشتباهی هم این وسط رخ میدهد. شاید بشود گفت که ما را چه به اعتبار زبانی بیبیسی (یا مثلاً هر رسانهی دیگری؛ بیبیسی فارسی و غیر آن ندارد). ولی مغالطهی قصه اینجاست که میشود گفت فدای سرم که فلان رسانه بیآبرو شد ولی در این «فدای سرم» (یا سرت) گفتن، سنگی هم به تنهی درخت زبان فارسی زده میشود. به همین سادگی. آن وقت آرامآرام مخاطب هم عادت میکند به شلخته خواندن و شلخته نوشتن و اهمیت ندادن به سلامت زبان.
سادگی است اگر بگوییم همهی قصه از بیدانشی آب میخورد. بیدانشی و میانمایهگی تنها یک بخش قصه است. شاید خیلی سخت میگیرم. شاید انتظارم زیاد است. ولی اگر کسانی نباشند که سختگیرانه با زبان برخورد کنند، بیشک زبان تباه میشود. زبانهایی که زنده میمانند لازم نیست انعطافناپذیر باشند و به روی تجربههای تازه گشوده نباشند. این هم بیشک مغالطهی دیگری است که بگویی ما غلط مینویسیم و مهمل میبافیم و این هم خودش تجربهای است! اما میتوان و باید در زبان سخت گرفت. کمی وقت و حوصله میخواهد و البته احساس مسؤولیت. به زبانی دلکش و فصیح نوشتن، زیبا و پاکیزه نوشتن یک چیز است و عبور کردن از غلطنویسی چیز دیگر. برای رسیدن به آن یکی باید از این گردنه گذشت. برای خوب نوشتن، درست نوشتن و مفهوم سخن گفتن حتی لازم نیست کسی برود دانشگاه و مدارک عالیهی زبان فارسی یا انگلیسی بگیرد. فکر میکنم همان زبان فارسی که در مدرسههای ایرانی در همین دورههای دبیرستان میآموزند کافی است که راه و چاه را نشان نویسنده بدهد. بقیهاش دیگر زحمت کشیدن است و بسیار نوشتن. «کارِ نیکو کردن از پر کردن است».
دقت کردهاید که بیبیسی انگلیسی چه در وبسایتاش چه در رادیو و تلویزیوناش، زبان معیار است برای این ملت؟ حتی لحن و لهجهی گویندگان تلویزیونی برای این ملت مهم است. رسانههای فارسیزبان ما – چه داخل کشور باشند چه خارج کشور – هیچ ککشان نمیگزد که چه بلایی دارند سرِ زبان میآورند. یک جای کار از یک جای خیلی بدی میلنگد. و در این لغزشها – گمان میکنم – همهی ما مسؤول هستیم. حالا شاید بشود کمی بیشتر به مثلاً نویسندگان یا سردبیران وبسایت بیبیسی فارسی سرکوفت زد و شماتتشان کرد – حق هم همین است – ولی این از مسؤولیت بقیهی ما کم نمیکند.
این زبان شکرین، اینکه حافظ به آن میبالید و تراوش «کلکِ خیالانگیز»ش همچنان هوشرباست، این «قند پارسی» این روزها محصولی شده است بیمزه و مهوع. آدم برای یافتنِ جنسِ خوباش همچنان باید دست به دامن حافظ و مولوی و سعدی و فردوسی و بیهقی شود. انگار شهابسنگی خورده باشد درست میانهی این خانه. همه چیز آشفته و از هم گسیخته است. زبان فارسی شده است عین لشکر منهزمی که از هر طرف کشته و مجروحی دارد. آری ما با زبانی مجروح و زخمخورده طرف هستیم. هر روز داریم به این زبان با لاابالیگری و حتی تبختر زخم میزنیم. اگر پر بیهوده نگویم یک دلیل مهماش همانا تنبلی است و بس. ذهنها تنبل شدهاند. زبانها تنبل شدهاند. همه چیزی باری به هر جهت است. یک چیزی مینویسیم و میگوییم. اصلاً کی قرار است گریبانمان را بگیرد که: «فلانی! رسماش این نیست». آخرش فقط زبانمان درازتر میشود و بیشتر پرخاش میکنیم که: «اصلاً به تو چه؟!». خوب شاید راست میگویند! به ما چه؟
پ. ن. همهی اینها که نوشتم فقط در حد «صورت» زبان میماند. کاری نداریم که چقدر زبانمان خشن شده. چقدر بیمنطق شده. چقدر چرند مینویسیم (چون چرند فکر میکنیم و حاضر نیستیم دوبار از خودمان بپرسیم اصلاً اینی که نوشتی یعنی چه؟). هنوز مانده است تا بگوییم «سیاست» (از هر جنساش، چه از جنس جمهوری اسلامیاش چه از جنسهای مخالف و مختلفاش) چقدر سهم داشته در بیسیرت کردن زبان و قلب کردن معانی و تجاوز کردن به کلمات. این خودش میشود یک روضهی دیگر. کربلای دیگری است این یکی.
:: شهابالدین شیخی:
فارسی را چگونه آموختم
:: مهدی جامی:
چرا فارسی را بد مینویسیم؟
پ. ن. ۲. مهدی در هامشی برای یادداشت من در مطلب وبلاگاش نوشته است: «داریوش از منظری عمدتا کلاسیک به درست و نادرست در زبان نگاه کرده است. ضمن اینکه من فکر می کنم زبان شماتت در آموزش به کار نمی آید. نقدی که شماتت داشته باشد عمدتا واکنش بر می انگیزد و راه آموختن را ناهموارتر می کند و ما در نقد زبان عمدتا باید در مقام برانگیختن مخاطب برای تصحیح باشیم تا تذکر به انتظاراتی که از یک رسانه داریم و اجابت نمی شود. اما می دانم که کسان بسیاری مثل داریوش فکر می کنند و شاید تندتر هم برخورد کنند. توجه داریوش در آخر متن اش به مساله خشونت زبانی نشان می دهد که مساله ما فقط خطا در صورت زبان نیست. امری که من با آن همدلی بسیار دارم».
جای دیگری در توضیح نوشتم که: «دربارهی شماتت با ستمگران که خوب حرف حساب است. شاید انتخاب کلمه درست نبوده ولی اصل حرف این است که ارباب رسانه باید پاسخگو باشند – و از این حیث هیچ فرقی با ارباب قدرت، چه ستمگر باشند چه عادل – ندارند. در نتیجه، حق ملامت کردن، یا به پرسش گرفتن و حتی درشت گفتن را میشود برای خود محفوظ داشت به این دلیل ساده و سرراست که صاحب رسانه هم نوعی از قدرت را در اختیار دارد خصوصاً قدرتی که از منبع مالی عمومی ارتزاق میکند. بیبیسی از همین جنس است. اینکه میشود چیز یادشان داد البته نکتهی خوبی است به شرط اینکه گوش شنوا داشته باشند. اما دربارهی شماتت و سرکوفت زدن، کلمات کمی درشتاند. مهدی راست میگوید. ولی مضمون یکی است. میشود نوشت باید آنها را به چالش گرفت. باید جلویشان ایستاد. باید توی چشمشان نگاه کرد و بهشان گفت خطا کردید. شما جمله را هر جور خواستید بازنویسی کنید. ما در برابر هیچ قدرتی، نرم گرفته یا سخت، از موضع شهروندی و انسانی سر خم نمیکنیم. ملایمت و مدارا در جایی که کسی بتواند زندگی ما را از هر جنس و نوعی عوض کند، جایی ندارد. همیشه باب نگاه انتقادی باز است.»