دیدن تصاویری که فارسنیوز از اجتماع معترضان در برابر خانهی سردار علایی منتشر کرده بود، بسیار تأملبرانگیز است؛ نه تنها از این باب که این کار فارسنیوز خودش مثل تف سر بالاست و نوعی آبروریزی است (و البته خودشان گویا متوجه قبح و وقاحت قصه نیستند چون همیشه این کارها را کردهاند و باز هم میکنند) بلکه جای هزاران پرسش دیگر را هم باز میکند. این پرسشها را میتوان از متن شعارهایی که روی دیوار خانهی علایی نوشتهاند هم فهمید. اما علاوه بر آن، نکات مهم دیگری هم هست که خوب است زعمای این طایفه (یا عقلایشان؛ اگر هنوز عاقلی در میانشان باقی است) به آن فکر کنند.
پیش از اینکه نمونههایی از یکی دو شعار را بررسی کنیم، خوب است به یاد بیاوریم که این ماجرا (این نوع تجمعها) به هیچ وجه استثناء نیست. قاعده است. قاعدهای است که از صدر تا ذیل نظام هم از آن باخبرند و هم میدانند که این گروه وجود خارجی دارند، انگیزه دارند، حمایت قاطع پشتشان هست و البته هیچ هراسی از هیچ کس و هیچ چیز هم ندارند. مقید به قانون و شریعت هم نیستند. کلاً هیچ چیزی هیچ وقت جلودارشان نیست. قصهی سعید تاجیک و لیچارگوییاش هم مطلقاً غریب نبود. فقط گویا «بچهها» کمی تند رفته بودند که خوب میشد بعداً گوشمالیشان داد. عقبهی این جریان خیلی قدیمیتر از اینهاست. مسأله اعتراض کردنشان نیست. گمان میکنم اعتراض حق طبیعی هر گروه است. مسأله دو حاشیهی مهم این نوع اعتراضهاست. نخست اینکه «حق» چنین اعتراضهای پرشور و تندی در نظام جمهوری اسلامی فقط به یک گروه خاص داده میشود و طبعاً هر گونه اعتراض دیگری از گروههای متفاوت یا مقابل ولو در مدنیترین شکل قابلتصور هم مطرح شود، مطلقاً نیندیشیدنی است و در ردیف کبایر معاصی. دوم اینکه، این نوع اعتراضها زبان و ادبیات خاص خودشان را دارند. از هیچ قاعدهی اخلاقی پیروی نمیکنند. چیزی به اسم تقوا برایشان معنا ندارد. هم در گفتار خشناند و هم در رفتار (نمونهی حمله به دفتر آیتالله صانعی را به یاد بیاورید). روی مجموعهی این ابراز احساسات افسارگسیخته و بیقاعده که به هیچ کسی پاسخگو نیست (مگر به کسانی که نمیدانیم – دستکم ظاهراً – که هستند یا چگونه فرمان حرکت را صادر میکنند)، نامی هم البته نهاده میشود: ابراز احساسات پرشور و خالصانهی جوانان مؤمنان و با اخلاص یا مثلاً امت دردمندِ شهید داده یا ایثارگران و بسیجیان و سپاهیان و الخ.
لذا اگر بخواهیم خلاصه کنیم، این طایفه ویژگیهایی روشن دارند: ۱) به هیچ قاعده و اخلاق و قانونی پاسخگو نیستند؛ همیشه رفتارشان «خودجوش» است؛ لذا هر وقت در این رسانهها به عبارت «خودجوش» برخورد کردید – که البته حکایت از بعضی هماهنگیهای پشت پرده دارد – بدانید که بروز هر نوع خشونت و درشتی و بیاخلاقی و مثلاً از مهار خارج شدن امثال سعید تاجیک کاملاً محتمل است؛ ۲) این گروه همیشه حق اعتراض دارند و احتیاجی به هیچ مجوزی هم ندارند. نیازی به نهیب عقل هم ندارند. این گروه وجه تفاوت و تمایزشان با سایر طبقات ملت تفاوتی بزرگی است که دارند: بر خلاف دیگران، هر کاری این گروه بکنند خوب است و پسندیده (ولو مثلاً حمله به سفارت بریتانیا باشد و بعدش رسوایی به بار بیایید و یکییکی مسؤولان نظام با ذلت و خفت و سرافکندگی شروع به عذرخواهی کنند و کل کشور بهای سنگینی را بپردازد)؛ ۳) این گروه هیچ قاعدهی اخلاقی را رعایت نمیکنند. ابتداییترین احکام اخلاقی مسلمانی را به راحتی میتوانند زیر پا بگذارند. کافی است طرفی که علیه او اعتراض میکنند، از دایرهی «خودی»ها خارج باشد. دیگر اهمیتی ندارد که برای تخریب یا نابودی او از چه شیوهای میتوان استفاده کرد. برای نابودی کسی که دیگر مثل آنها نیستند، این گروه مجازند هر کاری بکنند و البته همچنان مؤمن و مخلص و پاک باقی بمانند!
با این مقدمه، یکی دو تا از شعارها را با هم بررسی کنیم.
اولی این است: «ملاک حال فعلی افراد است». این شعار تقریباً در جمیع مواردی که در تابلوهای گروههای «خودجوش» دیده میشود به شیوهای ریاکارانه (رجوع کنید به عدم پایبندی این گروه به اخلاق) استفاده میشود. چرا؟ به این دلیل که این شعار برای همه و در همه جا صادق نیست. اگر کسی باشد که پیشینهای سوء داشته باشد و مثلاً بعداً رفتاری قابلقبول پیدا کرده باشد، قاعدتاً باید ملاک حال فعلیاش باشد. ولی این ملاک بودن حال فعلی همیشه مشمول گذشت زمان است. به محض اینکه همین فرد کمترین نشانی از تفاوت در رفتار و گفتارش مشاهده شود، همیشه میتوان پروندهی سنگینی از گذشتهاش را رو کرد و او را رسوا کرد. پروندهسازی که قاعدهی همیشگی و این روزها برجستهتر در نظام فعلی است، بنیان و اساساش بر ملاک نبودن حال فعلی افراد است. از سوی دیگر، این ملاک بودن حال فعلی افراد معمولاً برای کسانی استفاده میشود که هماکنون در متن قدرتاند یا عزیزند و لذا برای اینکه بتوانند به کارشان ادامه بدهند، به دیگران نهیب میزنند که ملاک حال فعلیشان است – ولو مشکلی جدی در کل حالشان وجود داشته باشد! (دقت کنید که شعار مزبور اساساً در این راستا مطرح شد که آدمها تبرئه شوند نه تخطئه. یعنی هدف و غرض اصلی طرح شعار اصل برائت بود نه تخطئه. کاربرد فعلی این شعار درست در جهت معکوس است و نقض انگیزه و نیت اولیهی طراحان آن).
شعار دوم جالبتر است: «پولهای مصلا چه شد؟». این نوع شعارها البته ارتباط تنگاتنگی با همان قصهی پروندهسازی دارد. در جمهوری اسلامی همهی آدمها پرونده دارد یا برایشان پرونده میسازند تا در صورت لزوم علیهشان استفاده شود. این پروندهسازی البته ظلمی علی السویه است. برای همه استفاده میشود، به جا یا نا بهجا. ولی سؤال این است: فرض کنیم که سردار علایی و این «پولهای مصلا» با هم ارتباطی دارد و مثلاً او پولی اختلاس کرده یا بالا کشیده یا چیزی از این قبیل. علایی که این کار را در همین دو سه روز نکرده، پس چرا ناگهان این گروه «خودجوش» تازه یادشان افتاده که چیزی به اسم «مصلا» هم وجود دارد؟ آیا این پیامی برای همهی کسانی نیست که دستشان آلوده است و تصور میکنند روزی ممکن است از دایرهی «خودی»ها خارج شوند؟ به عبارت دقیقتر، این شعار اذعان به این واقعیت است که آلودگی در میان اردوی خودجوشها بسیار زیاد است ولی میشود تا زمانی که خودی باشند از هر آلودگی، تخلف، تقلب، بیاخلاقی و بیقانونی چشمپوشی کرد! (نمونهی بارزش احمدینژاد بود که تا مدتی عزیزکرده بود و نظرش از نظر هاشمی هم به آقا نزدیکتر بود – بخوانید «مطیعتر» و «منقادتر» بود یا مینمود – ولی به محض اینکه سرکشی و تمرد، یا استقلال رأی، خودسری یا «خودجوش» بودناش آشکار شد، اسماش شد «انحرافی»).
لذا وقتی آدم اینها را جمعبندی میکند، درست نمیفهمد وقتی خودشان عکس این کارهای شنیعشان را، که نه با عقل جور در میآید، نه با اخلاق و شریعت اسلام و نه با قانون همین کشور، منتشر میکنند هدفشان دقیقاً چیست؟ خودزنی و رسوا کردن خودشان و اینکه گروهی خودجوش از گروه خودجوش دیگری انتقام بگیرد و رسوایشان کند؟ یا پیغام دادن به بقیه است که حواستان باشد ما چنین آدمهای بیمهاری داریم که هیچ چیزی جلودارشان نیست و حتی قانون هم حریفشان نمیشود (حالا نمونهی حمله به سفارت بریتانیا، نمونهی حادش بود؛ نمونههای بسیار زیاد دیگری هم دارد). پاسخ هر چه باشد، یک چیز مسلم است که چنین گروهی در نظام جمهوری اسلامی وجود خارجی و عینی دارد. اینها خیالی نیستند. خودجوش هستند ولی موجوداتی موهوم نیستند. هیچ کس مسؤولیت پیامدهای کارهایشان را نمیپذیرد و حاضر نیست بگوید به اشارهی من چنین کردند ولی هیچکس هم جلوی اینها را نمیگیرد. به عبارت دقیقتر، اینها اهرمهایی هستند برای یک چیز و بس: ارعاب. دیگر شعار «تفرقه بینداز و حکومت کن» جواب نمیدهد؛ شعار تازه این است: «با ارعاب حکومت کن»!
اما سؤال اصلی من متوجه همهی کسانی است که خودشان را «ارزشی» میدانند و سعی میکنم جانب انصاف را نگه دارم و دربارهی همهشان یک شکل قضاوت نکنم. بسیار دوست دارم بدانم این افراد، دربارهی اقدامهای این گروه «خودجوش» دقیقاً چه واکنشی نشان میدهند؟ اعتراض میکنند؟ امر به معروف و نهی از منکر میکنند؟ به آنها میگویند شما که مدعی دفاع از ارزشها – و دفاع از «ولایت» – هستید، باید اخلاقیتر باشید؟ و از آنها میخواهند که قانون را زیر پا نگذارند؟ (و به فرض هم که در زبان چنین بکنند، در عمل هم چیزی تغییر میکند؟!) بالاخره مجریان این قانون و قانونگذاران و تمام اهرمهای قدرت که در دست خودشان است (حالا درست است احمدینژاد انحرافی شده) ولی این گروه بالاخره حاکمیتی یکدست دارند. چرا به قانون خودشان بها نمیدهند؟ گرفتیم یکی نامهای نوشت و گرفتیم خلاف قانون بود (اگر خلاف قانون نباشد که دیگر تکلیف روشن است؛ بیخود میکنند میریزند در خانهی طرف! مگر اینکه البته در این کشور ملاک و معیار دیگری هم جز قانون مهم و معتبر باشد که آن وقت باید پرسید پس این «جمهوری اسلامی» و قانون اساسیاش اصلاً چه خاصیتی دارد؟ این بود آن «نظام اسلامی» که دم از آن میزدید؟ و معنایاش البته این است که این نظام و همهی بساطاش کلاً بر مبنای اسلام نیست و شکست خورده است و برای استمرار و حفظ آن باید به چیزی بالاتر و ورای قانون مصوب و رسمی خود همین نظام متوسل شد وگرنه همه چیز از همه میپاشد!). چرا یکی از او شکایت نمیکند تا او را مثلاً ببرد دادگاه و پیشروی همهی مردم، در برابر هیأت منصفهای عمومی و بدون نیاز به بازجویی و بازداشت و اعتراف، ضعف موضعاش را ثابت کند؟ یعنی با کثیف کردن دیوار خانهی مردم و لیچار نوشتن، کدام بخش از ارزشهای این گروه محقق میشود؟ با بیرون زدن رگهای گردنِ دوستان «خودجوش»ِ اینها، چه اصل اخلاقی بر زمینماندهای اقامه میشود؟ خیلی خوب میشود اگر آنها که طرف مقابل هستند – حتی اگر دستشان را محکم روی دهان دیگران گذاشتهاند و راه نفس کشیدن و زندگی کردن اینطرفیها را بستهاند و حتی اگر برای خاموش کردن آنها دست به قتل و شکنجه و تهدید و هزار و یک شیوهی استخفاف و ارعاب میزنند – گهگاهی وقتی با خودشان خلوت میکنند از خودشان بپرسند که آخر این کاری که ما کردیم از سر انصاف و مردانگی بود؟ دوست داشتیم همین رفتار را با خودمان بکنند؟ فکر میکنم اگر تصوری را که دربارهی گروه مقابل دارند و مثلاً همهی آن نسبتهایی را که به باور من نارواست ولی به آنها نسبت میدهند درست باشد، وقتی که این پشتوانهی قدرت را از دست بدهند خوب معلوم نیست چه بلایی سر یکایکشان خواهد آمد و آن وقت منطق قدرت میگوید دودستی و به هر قیمتی شده باید همین قدرت را حفظ کرد چون معلوم نیست بعدشان چه بلایی سرمان خواهد آمد. اگر معادلهی قدرت تغییر کند، در بهترین حالت، مخالفان آنها ممکن است با عفو و گذشت و مروت با همهی این «خودجوش»ها برخورد کنند ولی آیا اینها آن موقع احساس شرم خواهند کرد؟ اگر منطق، منطق قدرت باشد خوب طبیعی است که طرف مقابل روزی انتقاماش را از اینها خواهد ستاند. ولی دغدغهی من این نیست که فردا چه بر سر اینها خواهد آمد. نگرانی من این است که همین امروز، خودشان چه بر سر خودشان آوردهاند! نگرانی این است که آیا همین کسانی که چنین حنجره میدرند و با نام و یاد علی و حسین و زهرا، هر سخن و عمل ناحق و ناروایی از آنها سر میزند، آیا میتوانند خودشان را در آینه تماشا کنند یا نه؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.