قصهی معرفت، قصهی همیشگی بشر است. این وسوسهی گشودنِ همهی رازها در عالم چیزی است که آدمی را هیچگاه به حال خود رها نمیکند. و طرفه این است که هر رازی که برای آدمی گشوده شود، رازِ تازهای پیش او چهره خواهد نمود. جهانِ بدون راز، حتی اگر مطلوب هم باشد، ممکن نیست. ما جهانِ راززداییشده نداریم؛ جهان در هر عصر و زمانهای پاسخ بعضی از مشکلاتاش را میگیرد و بعضی معماها برایاش حل میشود اما همچنان معماهای تازهای پیش روی بشر باقی میماند. حاصلجمعِ این معماها برای آدمی همیشه ثابت مانده است.
حاشیه نروم. اینها را بهانه کردم برای سخن گفتن از این غزل حافظ که مطلعاش این بیت است:
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند…
عموم مردم این بیت را نادرست و در واقع به معنایی معکوس میخوانند و میفهمند. در این بیت نه تمنا هست و نه خواهش. اتفاقاً بیت بعدی مضمون طعنهی گزندهی حافظانه را بیشتر آشکار میکند:
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانهی غیباش دوا کنند
این غزل، پاسخی است به غزل شاه نعمتالله ولی که سروده بود:
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم…
انگیزهی حافظ هم کمابیش روشن است: حافظ میانهی چندانی با بساط و دستگاهی سازماندهی شدهی خانقاهی ندارد؛ درست به همین دلیل است که صوفی و زاهد در نگاه حافظی بسیار جاها کنار هم واقع میشوند (و همینجا صوفی خانقاهی ماهانی را «طبیب مدعی» میخواند). حافظ غزلهای بسیاری دارد که در آن زاهدانی را که نگاه فقیهانه به دین و به عالم دارند، با عتابی گزنده به تازیانهی نقد میگیرد. این غزل خاص، درست از آن غزلهایی است که ابیاتی از آن نقد دستگاهسازی صوفیانهی خانقاهی است. نقد او هم روشن است: این معرفتی که فلان صوفی مدعی داشتن آن است، معرفتی مسلم و قطعی و یقینی نیست. معشوق حافظ در پرده است و نقاب از رخ بر نداشته است. اینکه فلان صوفی با ادعای عارف بودن میگوید به معرفت رسیده است و صاحبِ یقین است، چیزی نیست جز ظن و گمان و حکایتی است به تصور!
برای حافظ، حسنِ عاقبت نه در این است که آدمی متشرع باشد و متعبد و نه موقوف رندی و قلندری. مغزِ حسن عاقبت، عنایت است. آنچه جاذبِ عنایت است که اصرار در دینورزی فقیهانه و زاهدانه و حتی عارفانه است و نه بیاعتنایی به دین. جای دیگر هم این مضمون را گفته است: دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات . مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش. رهایی آدمی نه در مباهات به فسق است (که این روزها سکهی بازار اطفال ناپختهی تازه به دوران رسیدهی ناگهانمغربزمیندیده است!) و نه در زهدفروشی است (که این روزها به نحو مهوعی از در و دیوار سرزمین «اسلامی» ایران فرو میبارد!). هیچ کدام از اینها تضمینکنندهی عنایت نیست. رمز این رهایی جای دیگری است.
نزد حافظ، برای آنها که اهل رازند و درون پردهاند، چه جگرها که خون نمیکنند. گویی حافظ، رندانه از ارتفاعی در احوال زاهدان و فاسقان مینگرد که چگونه «و کل حزب بما لدیهم فرحون»اند! آنها که درونِ پردهاند، پریشاناند؛ حسابِ آنکه از برون در، مغرور صد فریب شدهاند و باورشان شده است به تصور که صاحبِ یقیناند، خود روشن است:
حالی درون پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده بر افتد چها کنند
سخن به درازا نمیکشم. بهتر است این غزل را با آواز آسمانی شجریان و سنتور زندهیاد فرامرز پایور در سهگاه بشنوید و ذوقی از شنیدن غزل به این شیوه ببرید.
مطلب مرتبطی یافت نشد.