رهزن دهر؛ کیمیای زمان

همیشه کسانی که در قدرت هستند، از یک پهلوان شکست‌ناپذیر و مدعی بلامنازع غافل‌اند. آن‌ها به هر حیله و شیوه‌ای که در تحکیم، استمرار و استقرار قدرت‌شان بکوشند، ناگزیر روزی دیر یا زود سر در برابر این پهلوان خم می‌کنند. این شهسوار میدان نبرد، زمان است. همین‌که نامِ روزگار، زمانه و فلک هم به خود گرفته است؛ یا «دهر».

این زمانه، همان است که عزت می‌دهد و ذلت می‌دهد. همین دهر است و شاید حکمت آن روایت در همین است که می‌گوید: و لا تسبوا الدهر! همین زمانه، کارگهی دارد شگفت که اگر اندکی با فاصله به حاصلِ کارگه‌اش نگاه کنی و اهل عبرت و اعتبار هم باشی، ناگزیر بر خود می‌لرزی از مهابت داوری‌اش و از سخت‌گیری قضاوت‌اش. این‌که شاعر می‌گوید:
عنکبوت زمانه تا چه تنید
که عقابی شکسته‌ی مگسی است

اشاره به همین معنا دارد. ولی همین زمانه، همین دهر، همیشه تیرش کارگر در همه جا نیست. این کماندارِ راه، علی‌الاغلب و غالباً بلااستثناء اهل قدرت را شکار می‌کند. پادشاهی، سلطانی، زورمداری و قدرت‌مندی نیست که از کمین این پهلوان طرفه جان به در برده باشد! زمانه، هر کسی را از مسند قدرت به زیر می‌کشد بی هیچ تبعیضی (آن مسندنشین از اولیا باشد یا اشقیا فرقی نمی‌کند)! تیر زمانه البته به آستانِ بلند عشق است که نمی‌رسد. دلیل‌اش هم ساده است: در قدرت، مدار قدرت‌مداری بر خویشتن و اثبات خود و برتری نفس، استعلاء و فرعونیت است و درعشق، مدار بازی بر ترکِ خویشتن است و بر رها کردنِ خودبینی. این فرق فارق عشق است و قدرت؛ یکی ظاهرش خاکساری است اما صورت درونی‌اش عین عزت است و دیگری ظاهرش کامکاری و اورنگ‌نشینی است اما باطن و عاقبت‌اش فرو افتادن از مسند قدرت است: نردبانی است که هر چه از او بالاتر بروی، هنگام فرو افتادن، استخوان‌ات سخت‌تر خواهد شکست!

این قصه را گفتم برای احوال روزگار ما. این تسلی نیست که به یکدیگر بگوییم صبر داشته باشیم و استقامت؛ این عین حکمت است. این سنت الاهی، یا سنت زمان، یا سنت تاریخ است (هر چه می‌‌خواهید بنامیدش) که «کام‌بخشی گردون عمر در عوض دارد». آن‌که دو روزی بر این مسند تکیه می‌زند، تنها به دادگری و پرهیز از ستم‌گستری و خونِ خلق ریختن می‌تواند عاقبتِ خود را از نفرین و لعنت ابدی برهاند و گرنه فرو افتادن از این نردبان و زمین‌گیر شدن در برابر تیرانداز زمانه، سرنوشتی محتوم و قطعی است. گمان می‌کنید آن‌ها که امروز زمام امور را در کشور ما به دست دارند و کلیدهای زندان را در مشت می‌فشارند و مردم ما را لگدکوب ستم می‌کنند – و تازه نمایش مظلومیت هم می‌دهند و بی‌شرمانه اصطلاح جعلی «دیکتاتوری اقلیت» را نعلی وارونه کرده‌اند و دل‌های ساده و خام را به آن صید می‌کنند – هرگز از این گردش روزگار درس می‌گیرند؟ تاریخ نشان داده است که مستبدان، کمتر زبانِ خوش مردم را می‌فهمند و تنها به زبانِ ناخوش و درشتِ روزگار رام می‌شوند!

این آیه‌ی سوره‌ی قصص، آیه‌ای است تکان‌دهنده: «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ» و عجیب است که ارباب قدرت – خصوصاً آن‌ها که در زیّ دین‌اند و ریاکارانه در کسوت متولی و مدافع شریعت – خوش‌خیالانه از مضمون مهیب این آیه غافل‌اند: خود را – که کلید زندان به دست دارند و ابزار سرکوب و قتل و غارت مهیا – هم‌ردیف «مستضعفان» می‌نشانند و هرگز گمان نمی‌برند و درست از همان لحظه‌ای که بر مسند قدرت می‌نشینند تا زمانی که از مستند فرود بیایند در مظان اتهام دایمی هستند!

حافظ به این ابیات حکیمانه‌ترین نکته‌ی تاریخ سیاست ما را رقم زده است: شما نمی‌پایید و این ما هستیم که باقی خواهیم ماند؛ ما که دست‌مان تهی اما دل‌مان دریاست! این ابیات خطاب به همه‌ی آدمیان است اما برای هر کس پیامی دارد. کاش مستبدان زمانه‌ی ما و فرعونیانی که زمام امور را امروز در کشور ما به دست گرفته‌اند و در استخفاف مردمان می‌کوشند به شنیدن این‌ها تکانی بخورند و بدانند که ملک این عالم، جاوید نیست و این سلطنت و ولایت امکان خلود ندارد!

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
آه از آن روز که بادت گلِ رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته است، مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده است که فردا ببرد!

بایگانی