در ادامهی مباحث مربوط به رهبری که تا به حال دو قسط آن را ادا کردهام، این بخش دربارهی کاریزماست. کاریزما عمدتاً در زبان فارسی به حوزهی معنایی «فره» نزدیکتر است و رهبری کاریزماتیک را بسیاری اوقات «رهبری فرهمند» ترجمه کردهاند. بنا به همان وسواس و حساسیتی که در مورد اتوریته هم آوردهام، عامداً از به کار بستن تعبیر «فره» برای کاریزما پرهیز کردهام تا حوزههای معنایی دیگری که در ذیل کاریزما در ادبیات سیاسی و به خصوص ذیل تعابیر وبری طرح میشوند از حوزهی بحث خارج نشود.
کاریزما و رهبری کاریزماتیک یکی از مفاهیمی بوده است که در بسیاری موارد بد فهمیده شده و کارکردهای مهم و اساسی آن به خوبی درک نشده است. رهبری کاریزماتیک برای بسیاری شانهبهشانهی نوعی رهبری میساید که به سادگی از دل آن ممکن است تمامیتخواهی یا استبداد و میل به اطاعتجویی بیچونوچرا و بیقید و شرط زاییده شود. این نگرانی درخور توجهی است ولی همیشه وضع رهبری کاریزماتیک این نیست. رهبری کاریزماتیک کلید مهمی است برای گشودن قفلهایی که به شیوهی دیگری باز نمیشوند. رهبری کاریزماتیک اساساً رهبری دورهی گذار است نه رهبری دورهی استقرار و ثبات. گذشته از این، رهبران کاریزماتیک همهی کارکردش فقط به نوع رهبری خودشان و به شخصیت خودشان تکیه نداشته است. این نوع رهبری در یک تعامل چندسویه میان رهبر، پیروان و محیط شکل میگیرد. فهم درست کاریزما در گرو فهم این پیچیدگیها و ظرایف است.
مثالهای مشخصی از رهبری کاریزماتیک در دورهی معاصر داریم. آیتالله خمینی نمونهی مهمی از رهبری کاریزماتیک بود. سید محمد خاتمی برای بسیاری از علاقهمنداناش کاریزما داشت – و هنوز هم دارد. میرحسین موسوی هم این کاریزما را کسب کرده و ساخته است. در اینجا باید چند نکته را متذکر شد: ۱) کاریزما و رهبری کاریزماتیک کارکردهای مختلفی دارد و پیامدهای هر یک میتوان نتایج متفاوت و بعضاً متضادی داشته باشد؛ لذا نمیتوان همهی صورتهای رهبری کاریزماتیک را یک جور فهمید؛ ۲) کاریزما امری ثابت نیست و دستخوش دگردیسی میشود. کاریزما هم میتواند به مرور زمان پدید بیاید و کسی که تا امروز به طور مشخص کاریزمایی نداشته است ناگهان ویژگی خاصی را بروز دهد یا خصوصیتی در او تجلی پیدا کند که این وجه کاریزماتیک را برجسته کند؛ ۳) کاریزما در رهبری میتواند بعضی درها را باز کند اما نه همهی آنها را. در نتیجه حتی رهبران کاریزماتیک هم وقتی به استقرار و ثبات بیندیشند، نیازی به چیزی بیش از کاریزما دارند. رهبرانی که تمام وزن عملی و فکریشان را روی حفظ کاریزما یا بهرهبردن از کاریزما بگذارند، رهبرانی ناکارآمد میشوند؛ ۴) کاریزما البته صورت منفی هم میتواند داشته باشد و به همین دلیل است که باید با آن با احتیاط برخورد کرد ولی برخورد احتیاطآمیز نباید منجر به برخوردی مطلقنگرانه شود که فواید و برکات آن را قربانی هراس از پیامدهای ممکن کنیم. کاریزمای اهریمنی امری است سنجیدنی که بحثهای اخلاقی را میشود در ذیل آن گنجاند.
گذشته از نکات مختصر فوق، فکر میکنم بخش بعدی ترجمه، فتح بابِ خوبی برای تعمق در این بحث ظریف و تعیینکننده در گفتمانهای رهبری است. چیزی که نباید فراموش کرد این است که کاریزما تنها یک وجه از رهبری است و تمامی آن نیست. باید به پیچیدگیها و ظرایف کاریزما توجه داشت. علل و عوامل مختلف مؤثر در آن را به خوبی از هم تمیز داد و حق هر یک را به درستی ادا کرد. نادیده گرفتن این پیچیدگیها و ظرافتها عمدتاً به داوریهای سطحی یا شتابزده منجر میشود. متن زیر یک بار به خامهی دوستی ویرایش شده است. هر لغزشی همچنان متوجه من است و هر روشنگری مفهومی بهتری به الطاف دوستان دلنوازم بر میگردد. همچنین یار مشفق دیگری هم گوشزد کرد که باید توجه داشت که وبر مفهوم کاریزما را برای توضیح دادن اتوریتهی سن پل به کار برده بود. این البته نکتهی تاریخی ماجراست ولی بستر مناسبی برای فهم ماجرا به دست میدهد (و البته توضیح میدهد که چرا من هنوز خود کلمهی کاریزما را به کار میبرم نه معادلهای رایج فارسی آن را). متن ادامه را ببینید و اگر نکتهای اصلاحی به خاطرتان میرسد متذکر شوید. سلسله یادداشتهای مربوط به رهبری را میتوان یکجا در این بخش دید.
کاریزما
آنتونیو مارتورانو و پُل آرْسِنات
دانشمندان علوم اجتماعی سالها دربارهی مفهوم کاریزما بحث و بررسی کردهاند و در پی دلایل اقبال و جذب مردم به رهبران کاریزماتیک بودهاند. سنتاً، مفهوم کاریزما از «موهبت» میآید که از حیث معنایی به کلمهی یونانی دیگری، یعنی «کاریس» مرتبط است به معنای «موهبت لطف»: یعنی موهبت روح القدس به همهی مؤمنان. اما بیش از یک تصور از کاریزما وجود دارد. در نوشتههای حواریون، «کاریزماها»ی متعددی را میبینیم از جمله توانایی پیشگویی کردن، قدرت اعجاز ، توانایی تشخیص و شناسایی ارواح، و ظرفیتهایی خاص برای رهبری یک جامعه. به گفتهی پولس قدیس (کورینتیان، ۱۲:۷ به بعد)، کاریزما برای خدمت به کل جامعه به یک فرد داده میشود (در نتیجه، این مفهوم در صورتبندی اصلیاش مضمون اخلاقی پررنگی دارد) و زمانی به اوج خود میرسد که یک شخص کاریزماتیک با تمایل و رغبت درونی و با ملاطفت خدمت میکند.
ماکس وبر، جامعهشناس مشهور، مفهوم دینی کاریزما را به شیوهی زیر بازنگری میکند که در آن نه تنها مفهوم دینی کاریزما گنجانده میشوند بلکه نوعی اتوریتهی مشروع نیز که در بسترهای متعددی قابل اجرا هستند، از جمله در نهادهای سیاسی، اداری و اقتصادی، در ظل آن میآید. وبر میگوید:
«اصطلاح «کاریزما» به ویژگی خاصی از شخصیت یک فرد اطلاق میشود که بنا به آن او را فردی فوقالعاده تلقی میکنند یا او را واجد قدرتها یا صفاتی ماوراء طبیعی، ابرانسانی یا دستکم مشخصاً استثنایی میبینند. این ویژگیها چنان هستند که در دسترس اشخاص عادی نیستند، اما برای آنها منشأیی الاهی قایلاند یا آنها را الگو و سرمشق دیگران میدانند و بر مبنای آنها افراد مورد نظر «رهبر» تلقی میشوند.» (وبر ۱۹۶۸: ۲۴۱)
تالکوت پارسونز کوشش کرد این تفاوتها در فهم کاریزما را با بیان اینکه دو تصور و مفهوم از کاریزما وجود دارد، روشن کند. نخستین تصور، تمرکزی مردمشناختی دارد و در جهانی معنا دارد که در آن دین و جادو نقشی بنیادین در سپهر اجتماعی ایفا میکنند. مفهوم دوم کاریزما در جهانی افسونزداییشده صادق است؛ جهانی که در آن امر فوقعادی فلسفهی وجودی خود را از دست میدهد. (یکی از مفاهیم بنیادین وبری این است که مدرنیته، مشخصهاش جهان افسونزدایی شده است).
ویرایشهای انتقادی جدیدتری که از متن آلمانی کتاب وبر منتشر شد (ویکلمن ۱۹۵۶) وقتی ترجمه شود بیشتر به این شکل در میآید:
«کاریزما یک ویژگی شخصی فوقعادی است که باعث میشود دیگران به این باور برسند که شخص واجد آن ویژگی قدرتها یا تواناییهای فوقطبیعی، ابرانسانی یا دستکم فوقالعاده نادر دارد؛ یا اینکه او فرستادهی خداست؛ یا اینکه او سزاوار پیروی است؛ یا در نتیجهی این باورها، او به عنوان «رهبر» پذیرفته میشود.» (بولن ۱۹۸۷)
به عبارت دیگر، وبر کوشش کرد تصوری بینالاذهانی و جامعهشناختی از رهبری کاریزماتیک را توصیف کند. (در تأیید این تفسیر، بنگرید به داو ۱۹۷۸؛ تاکر ۱۹۶۸؛ توکاری ۱۹۹۱).
مفهوم کاریزما را دانشوران حوزهی جامعهشناسی، سیاست و مدیریت سازمانی پیوسته تغییر و تطبیق دادهاند (شیلز ۱۹۶۵)؛ حتی با ورود به دورهی پسامدرن باز هم فاقد فهمی منسجم از نسبت کاریزما با سازمانها هستیم (برایمن ۱۹۹۲). این عدم فهم حقیقتاً باعث شده کاریزما معماگونه باقی بماند. چنانکه نوزیک میگوید: «کاریزما ماهیتاً راه به تحلیل نمیدهد؛ در واقع کاریزما تحلیل را واپس میزند» (۱۹۹۰:۷۶). هالهای که گرد کاریزما وجود دارد این نگرانی جدی را نیز به وجود آورده است که وقتی این ویژگی شخصی از اختیار خارج میشود و اهریمنی میشود چه اتفاقی میافتد (کیلی ۱۹۹۵). سالومان (۲۰۰۴)پس از بررسی مسایل اخلاقی و معنوی کاریزما، نتیجه میگیرد که شاید نباید مجال بروز و ظهور به کاریزما داد چون میتواند بسیار خطرناک باشد.
برای فهمی بهتر از کاریزما ، پژوهشگران شروع به بازنگری در اثر کلاسیک ماکس وبر کردند. این تکیهی تازه بر کار وبر باعث زیر سؤال بردن نقش پیروان و سازمان در ایجاد کاریزما شد. سه پرسش مهم در این زمینه عبارتاند از: آیا کاریزمای روزمرهای وجود دارد؟ آیا کاریزما میتواند عقلانی باشد؟ آیا کاریزما در یک سازمان رسمی میتواند کارکردی مفید و مؤثر داشته باشد؟ کانگر (۱۹۸۸) با توسعه دادن به تقسیمات وبری مشروعیت و اقتدار به یافتن پاسخی برای این پرسشها کمک کرد:
• اتوریتهی عقلانی در برابر اتوریتهی قهرمانانه – هم نوع کاریزماتیک و هم نوع عقلانی اتوریته در برابر خودکامگی سنت سر به شورش بر میدارند. انقلاب کاریزماتیک متکی به عقیده و وحی است. اتوریتهی کاریزماتیک در پی سرنگون کردن نظم موجود اجتماعی است که یا راکد شده است و یا دستخوش بحران است. هدف آن برانگیختن و متوسل شدن به عواطف و ذهن پیروان است.
• باثبات در برابر گذرا – اتوریتهی کاریزماتیک گذرا و موقتی است؛ غرض از اتوریتهی کاریزماتیک عبور از یک نوع باثبات اتوریته به نوعی دیگر است.
• اتوریتهی رسمی در برابر اتوریتهی غیررسمی – هر چه دو گونهی سنتی و عقلانی اتوریته حول سازمانهای دایمی و ثابت کار میکنند، اتوریتهی کاریزماتیک از طریق سازمانهای غیررسمی کار میکند. اتوریتهی کاریزماتیک مانع و بار تعارفات رسمی و تمهیدات سازماندهیشده را ندارد.
کانگر این را هم میافزاید که دغدغهی نهایی وبر فهم آفرینش و دگرگونی نظامات نهادینه بود. این جامعهشناس آلمانی، زیر این پوشش میخواست نیروهای خلاقیت فردی را که کاملاً ناقض دو نظام دیگر بودند توضیح دهد. برای این کار، طبیعی بود که وبر بسیار به نقش پیرو در اتوریتهی کاریزماتیک علاقهمند شود.
هاوس (۱۹۷۷) سهم مهمی در مطالعهی کاریزما در سازمانهای رسمی داشت. او با مقرر کردن فرضیههایی سنجیدنی دربارهی رفتار رهبران کاریزماتیک، اثر پیروان و عوامل وضعیتی، نخستین کسی بود که این روابط را به صورت تجربی بررسی کرد (برایمن ۱۹۹۲). این اثر محوری، الگویی مفصل و مبسوط را مبتنی بر کنشهای ویژگیهای رهبران (یعنی اعتماد به نفس و نیاز به نفوذ) و توانایی برقرار کردن تصوراتی مطلوب از پیروان ارایه میکند.
تأثیر کار هاوس بسیار عظیم بود. مطالعهی او مبنایی را برای نگاه تازهی نظریهپردازان رهبری فراهم کرد که ببینند کاریزما چگونه در سازمانها کارکرد دارد. این مطالعه به نوبهی خود زمینهساز پژوهشهای دیگری شد که رهبران کاریزماتیک در سازمانها را شناسایی میکرد و رفتار و تأثیر آنها را مشخص میکرد (شمیر ۱۹۹۱). علاوه بر این، این پژوهش نقشی مهم داشت در نشان دادن تأثیر عمیق پیروان بر این رابطه.
اثر پیترز و واترمن (۱۹۸۲) دربارهی نقش کاریزما در سازمانهای ممتاز نیز در نشان دادن اینکه رهبران کاریزماتیک چگونه میتوانند در یک سازمان کارکرد داشته باشند، مؤثر بود. نویسندگان، این نوع رهبران را که ضد بورکرات نامیده میشدند، به مثابهی قهرمانان ابداع و ایجاد تغییر میدیدند. مفهموم رهبران کاریزماتیک به مثابهی عاملان تغییر باعث علاقهی فراوان به روند کاریزماتیک شده است به ویژه به خاطر اقلیم سازمانی بورکراتیک و غیرمنعطف ایالات متحده (کانگر ۱۹۹۳).
اثر هاوس (۱۹۹۷)، پیترز و واترمن (۱۹۸۲) و پدیدار شدن رهبری دگرگونکننده باعث کاهش ابهام و اغتشاشی شد که کاریزما را احاطه کرده بود. فهم اینکه کاریزما نمیتواند در خلاء عمل کند بلکه باید به مثابهی یک رابطهی اجتماعی باشد، بیشتر پذیرفته شده است. چنانکه برایمن توضیح میدهد:
«کاریزما به سه شکل رابطهای است اجتماعی؛ اهمیت پیروان در تصدیق و تأیید کاریزما، رهبر و پیرو هدف عظیمتری جز آنچه که به طور متعارف وجود دارد، میبینند و رابطهی کاریزماتیک آنتیتز این مفهوم است که کاریزما صرفاً امری است انتسابی.» (برایمن ۱۹۹۲: ۶۹)
دینامیکهای روابط کاریزماتیک رهبر-پیرو هنوز هم توجهها را جلب میکند. برنز (۱۹۷۸) و باس (۱۹۸۸) به سرعت از نیاز به کاریزما در هر رهبری برای ایجاد دگرگونی و احیای سازمانها حمایت کردند. آنها مفاهیم رهبری تراکنشی و دگرگونکننده را معرفی کردند. این رهیافت رهبری تازه که برایمن (۱۹۹۲) وضع کرده بود، یعنی رهبران دگرگونکننده از طریق پیروان به یک یا چند شیوه به نتایج دلخواه میرسند. مثلاً، رهبران دگرگونکننده از طریق کاریزما الهامبخش پیروان خود هستند، نیازهای عاطفی و احساسی آنها را از طریق ملاحظه و بررسی شخصی تأمین میکنند و عقلاً آنها را با برانگیزاندن آگاهیشان از مشکلات تحریک میکنند (پیرس و نیواستورم ۱۹۹۴).
مهمترین اثرِ باس و بعداً آوُلیو، پژوهش قاعدهمندشان دربارهی رهبری با استفاده از یک ابزار موثق و معتبر بود. پرسشنامهی چندعاملی رهبری (MLQ) مبتنی بر کار اولیهی باس بود با هدف «رسیدن به وسیعترین گستردهی رفتارهای رهبری در عین تمایز نهادن میان رهبران ناکارآمد و رهبران کارآمد» (باس ۱۹۸۵:۱۳۵). این ابزار شامل ۱۰ عامل بود تحت چهار طبقهبندی؛ رهبری دگرگونکننده که کاریزما یکی از مؤلفههای مهم آن بود. از همه مهمتر، معلوم شده است که این ابزار ملاک سنجش موثقی برای کاریزما نیز هست (آوُلیو و دیگران، ۱۹۹۱). کار نویسندگان مدرن منجر به پژوهشی عمیق و مفصل دربارهی کاریزما شد. گراهام (۱۹۸۸) معتقد بود که پژوهشی هم که رهبران کاریزماتیک و هم پیرواناش را به سنجش میکشد بهترین شیوه برای از میان برداشتن تصور کاریزما به مثابهی امری معماگونه یا جادویی است و همرأی با هاول (۱۹۸۸) و کلاین و هاس (۱۹۹۵) معتقد بود که پیروان رهبران کاریزماتیک عمدتاً مغفول واقع شدهاند. کلاین و هاوس اعتقاد داشتند که کاریزما در رابطهی میان رهبر و پیرو وجود دارد و نه تنها در خودِ رهبر و تفاوتهایی در رابطهها در سطح کاریزما و همریختی پیروان پیدا کردند. علاوه بر این، بسیاری از پژوهشگران حوزهی رهبری این نظریه را پرداختهاند که منظر ساختِ اجتماعی برای فهم بهتر رابطهی رهبران کاریزماتیک، پیروان و محیط ضروری است. چنانکه برایمن (۱۹۹۳) بیان کرده است، منظر ساخت اجتماعی فرصتی را برای روشن کردن فهم چگونگی کارکرد رهبری کاریزماتیک در سازمانها فراهم میکند. مایندل (۱۹۹۵) میگوید که کاریزما را نمیتوان مبتنی بر یک تعریف مشخص به صورت مقولهای از پیش تعیینشده دید بلکه باید آن را به منزلهی یک رابطهی اجتماعی دید که کارکرد مشترک رهبر، پیرو و محیط است. بنابراین، دراث و پالوس (۱۹۹۴) کاریزما را به مثابه ی بخشی از یک روند فوقالعاده باردار عاطفی و اجتماعی تعریف میکنند که از طریق آن این رهبر تجسم و عینیت آن چیزی است که اعضای درون جامعه در ذهن و در دل دارند و در ازای آن، این مردم به این رهبر با ویژگیهای خاصی که دارد مشروعیت میبخشند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.