در زبان حافظ وقتی از «اهل سلامت» میشنوید یعنی دارد اهل عافیت و عافیتجویی و خشکمغزان و زهدپیشگان را نقد میکند. ولی اهل سلامتی هم داریم که همان است که باز در زبان حافظ هست: رند از ره نیاز به دارالسلام رفت. این سلامت، سلامت دیگری است که تفاوت دارد با آن «من سرگشته هم از اهل سلامت بودم». تقوا را باید جایی همین حوالی جست. کلمه و مفهوم تقوا از آن مفاهیم غریب و گمشدهی ایمانی است. تقوا چیزی است که زیر لایههای ستبر نگاه فقیهانه و متشرعانه به دین نه تنها گم شده بلکه پاک از میان اهل اسلام رخت بربسته. اینکه میگویم پاک رخت بربسته چیزی نیست که از خودم اختراع کنم. حدیث داریم از پیامبر که: یأتی على الناس زمان یجتمعون فی المساجد لیس فیهم مؤمن. در خلال همین غبارگرفتگی ایمان و اسلام است که معنای تقوا گم شده است.
تقوا را به خدا ترسی و پروای از خدا ترجمه کردهاند. معنای خیلی دور و پرتی نیست ولی عمدتاً آن خدا را دیگری ترسناک و هولآوری ترسیم میکند. چند سالی پیش دکتر سروش سخنرانیاش داشت و تقوا را به شرم ترجمه کرده بود که چه ترجمهی دلنوازی است. یک معنای دیگر تقوا ادب مقام است. ادب مقام هم به وجهی ادب حضور است. تقوا حکایت هراسیدن از خدا به مثابهی دیگری قدر قدرت هولناکی نیست که هر لحظه غضب بیحسابش ممکن است خاکسترت کند. یکی از معانی تقوا همین است که بدانی او سمیع علیم است. سمیع علیم است یعنی هر چه میگویی میبیند و میشنود. هر چه میکنی او شاهد و ناظر است. تقوا یعنی که و نحن اقرب الیه من حبل الورید را با گوشت و پوستات لمس کنی. برای بعضی این ادب مقام و این ادب حضور باعث میشود دست و پایشان را جمع کنند. برای بعضی که بیشتر اهل شناختاند و به تعبیر عطار اهل «گستاخی»اند در حضرت، تقوا چیزی است مثل همسفر شدن با رفیقی عزیز و کسی که دوستش داری و دوستت دارد و نه تو آزردن او را میخواهی و نه او رنج دیدن تو را.
و البته تقوا هزار معنا و لازمهی دیگر هم دارد. برای من همیشه تقوا جایی در برابر فقاهتپیشگی نشسته است. خاطرم هست که روزگاری در همین وبلاگ گاهی از فقه که حرف میزدم با احتیاط و رعایت حرف میزدم چون گمانم این بود که فقیه اگر فقیه باشد اهل تقوا هم هست. اما تجربه و تاریخ نشان داده که فقیه به سختی میتواند اهل تقوا باشد. فقیه اگر اهل تقوا باشد ناگزیر باید از صورتپرستی و صورتگرایی و تنسک متشرعانهی ظاهری فاصله بگیرد و به معنای دین بپردازد. تا از این دیوار ستبر ظاهر عبور کرد دیگر فقه به معنای کلاسیکاش از او دور شده است. از منظر سیاسی-اجتماعی که نگاه کنیم یکی از وسوسههای فقهپیشگان همین وسواس با پوشش زنان است: فقیه از جمله با امر و نهی در زیست زنانه هویتاش را ثابت میکند. اگر دست از این تصرف در امور زندگانی آدمیان بکشد و بداند جز خود او هم کس دیگری ناظر این احوالات زیست مردمان هست و چنین نمیکند که او میکند، لباس فقاهت از تن به در کرده است و جامهی تقوا پوشیده است. به این معنای مشخص فقیهان را من طایفهای عریان میبینم. طایفهای که لباس تقوا از تن به در کردهاند. خصوصاً در روزگار ما. اهل یک نوع خاصی از تقوا هستند و آن تقوای قدرت است. یعنی خدایی را که محمد گفته دیگر نمیپرستند بلکه بر آستان خدای قدرت سجده میکنند علیالدوام.
به این معنای خاص – و حتی مضیق – تقوا را من در برابر فقاهتپیشگی میبینم. اهل تقوا بودن به این معنای حفظ ادب مقام و ادب حضور چیزی است و فقهورزی چیز دیگر. آدمیان فقیه میشوند که به تقوا برسند. تقوا نمیورزند که در پوستهی دین توقف کنند. معنای دیگری از فقه هست که یکسره با آن شناخت متعارف ما از فقه فاصله دارد. و این معنا همان است که پیامبر دربارهی عبدالله بن عباس گفته است: اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل. که بحثی جدا و مفصل است و باشد برای بعد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.