آنچه که این روزها در ایران اتفاق میافتد یک گرهگاه ساده و مهم دارد: اتوریته. در سالهای اخیر، بنیانهای اتوریتهای که هر نظام سیاسی در هر جای دنیا به آن نیازمند است، در ایران به شدت، عمدتاً به خاطر سوء تدبیر حاکمان (و البته عوامل متعدد داخلی و خارجی) آسیب دیده است. در این سالها، هر اتفاقی را میتوان در پرتو همین فرسایش همزمان اتوریته و مشروعیت فهمید.
۱. به زندانیان سیاسی در اوین حملهای وحشیانه میشود. این رفتار خلاف هر قاعده و قانونی است و یک معنا بیشتر ندارد: کینتوزی و ابراز خشم و نفرت. ابراز خشم، محصول استیصال است. یعنی هر راه دیگری را آزمودهاند و ناکام ماندهاند. در فضایی که همیشه آسیبپذیرترینها، کسانی که دستشان از همه جا بسته است، ضعیفتر یا گوشهگیرتر از همه هستند، آماج آسیب میشوند، یعنی حاکمان و بازیگردانان آن فضا از عجز رو به ضعیفآزاری آوردهاند. دستشان به آن نمیرسد که زورمندان صاحب اعتبار و مشروعیت در برابرشان سپر بیندازند، گوشت و استخوان محبوسان را لای گازانبر عسسان و محتسبان میگذارند.
۲. در همین روزهاست که آیتالله حائری شیرازی نامهای خطاب به موسوی و کروبی مینویسد که حقیقتاً باید در تاریخ ثبت شود. نامهای است عجیب از بسیاری جهات. پریشانی و استیصال در سطر به سطر آن موج میزند. اول و آخر کلام این است که ما (حاکمان)، شما دو تن را به خاطر تن نسپردن به رأی عالی نظام در نزاعی که ما خود پیشتر حکمیت آن را به عهده داشتیم (و از نظر شما، ما نیز از متهمان دعوا بودیم)، به حصر افکندهایم. امروز همچنان میبینیم که آنچه میخواستیم تأمین نشد (و آنچه میخواستند برکشیدن احمدینژاد نبود بلکه حفظ و استمرار اتوریته و مشروعیتی بود که از همنشینی با احمدینژاد آسیب دید). حالا از این دو توبه میخواهند. از فحوای نامه و حوادث پیرامونی میتوان دریافت که این دو تن بر همان عهد نخستین ماندهاند و در واقع نامهی آیتالله خبر از کوششی ناکام برای تسلیم کردن آن دو تن میدهد. از همه عبرتآموزتر این بند از نامهی آیتالله است: «خیلیها با پافشاری بر امر باطلی از دنیا رفتند و حتی بعد از مرگشان هم تاکنون خوشنام ماندهاند و شاید مردمی هم آرزو دارند در قیامت همنشین اینان باشند اما چیزی جز جایگاه عذاب نصیب ایشان نخواهد بود. شما این مطلب را با جان و دل قبول دارید. باید از این محبوبیتهای پس از مرگ ولو چندین هزار ساله باید به خدا پناه برد!!». این بندها، از هر شرح و تفسیری مستغنی است. به زبان حال میگوید: ما هر چه در توانمان بود کردیم که آن اتوریته و مشروعیت را بازسازی کنیم و حتی با دست نبردن در انتخابات بعدی کوشیدیم این وجههی آسیبدیده را ترمیم کنیم و نشد. اما شما با تمام این تنگنای حصر، همچنان از موضع خویش فرود نیامدهاید ولی محبوبیتتان مضاعف شده است.
۳. درست همین امروز، عضو جمعیت ایثارگران خطاب به خاتمی میگوید: «گفته میشود که خاتمی قصد اظهار ندامت و پشیمانی از اقدامات خود در سال ۸۸ دارد که اگر چنین پشیمانی برای او حاصل شده بهتر است صریحا اعلام کرده و تبری خود را از شعارها و رفتارهای ساختارشکنانه بیان کند». و در خلال همان سخنان، لحن تحقیرگرانهای مشابه با لحن حائری شیرازی خطاب به موسوی دارد (لحن تحقیرگری که در واقع لحن استیصال سرگردنهبگیری است که نتوانسته حریف عزت و وقار مخاطباش شود و به سوی پرخاش و دریدگی رفته است): «خاتمی کوتاهقدی خود را در فتنه ۸۸ نشان داده چرا که وی و همفکرانش در سال ۸۸ با اقدامات خود استقلال و جمهوریت نظام را زیر سؤال بردند». پر پیداست که در این تحلیل «کوتاهقد» دقیقاً چه کسی است!
۴. حسین نورانینژاد به میل خویش از میانهی تحصیلاش در خارج از کشور – و او قانوناً پیش از این از کشور خارج شده بود – به ایران برگشته بود تا پسر نوزادش را ببینید. هیچ بیمی نبود که او از کشور بگریزد و بیشک هر گاه احضارش میکردند به پای خود به محضر همان دادگاه نظام میرفت. او را نیز از منزلاش بیرون میکشند و چنان با او رفتار میکنند که گویی هر لحظه قصد گریز دارد! اینها همگی نشانهی آشفتگی و استیصال است. اما چرا؟ چه اتفاقی دارد میافتد که تمام اینها همزمان شده است؟
گلوگاه این نزاع دو زمینهی اصلی است که به همان مسألهی مشروعیت و اعتبار حکمرانان بر میگردد. یکی مسألهی فرهنگ است (و اینجا مسألهی «زن»، مسألهی روزی است که یک سوی آن رهبر کشور است و سوی دیگرش هاشمی و روحانی). دیگری مسألهی رفع حصر است (که باز هم در آن پای همان تقابل پیشگفته مطرح است).
نکته این است که این تقابل مصنوعی است و واقعی نیست. این تقابل میتواند رخ ندهد. ضرورتی ندارد پیروزی یکی، شکست دیگری باشد. ضرورتی ندارد رفع حصر یا نرمش با زندانیان و حتی عفو آنان، مترادف با شکست و خفت نظام باشد. سؤال این است که چه کسی سود میبرد از تداوم بخشیدن به این تقابل؟ مسأله این است که آن جناحی که در انتخابات ۹۲ شکست خورد، توان هضم بیش از این را ندارد. این «حماسه»، حتی به رغم صحه گذاشتن رهبر کشور بر آن، بر آنها گران آمده است. از سوی دیگر نشانهی این نیز هست که پشت پرده بیشک کوششهایی برای بازگرداندن آب رفته به جوی انجام شده است (و همین است که از مابینالسطور نامهی حائری شیرازی و سخنان عضو ایثارگران بیرون میزند). لاجرم تاوان این کوشش را زندانیانی میدهند که دستشان از همه جا کوتاه است و کسانی که بارها حسن نیت و سلامت و صداقتشان را و وفاداری و پایمردیشان را برای خدمت به کشورشان نشان دادهاند.
این آتشافروزیها مصنوعی است. حکایت از اتفاق دیگری دارد که در جای دیگری رخ میدهد و چه بسا تمام اینها برای منصرف کردن افکار عمومی از ماجرایی است که جای دیگری در جریان است. آنچه کلیدی است این است که در این تلاش ناکام برای ترمیم آن مشروعیت، آن مدعیان ناصادق و حامیان کذاب نظام، روز به روز استوارتر تیشه به ریشهی آن نظام میزنند و به جای ترمیم آن مشروعیت، جویباری را که در آن میتوان خردمندی و حکمت روان کرد، گلآلود میکنند. طرفه این است که کلید این نزاع ظاهراً «فرهنگ» است اما تنها چیزی که در حوادث پیرامون این نزاع نمیتواند دید، فرزانگی و فرهنگ و فرهیختگی است. نماد آشکار غیبت و تیرگی فرزانگی و فرهنگ همینهاست که در اوین رخ داده است و در نامهی آیتالله و سخنان عضو جمعیت ایثارگران آشکار است. در این نظام اگر قرار باشد فرهنگ پا بگیرد، فرهنگی که کسانی چون حافظ و مولوی و عطار و سنایی و ابوسعید ابوالخیر در سایهی آن بالیده و بلکه خود این درخت تناور را آبیاری کردهاند، از همینجا باید شروع کرد. مدافعان و مروجان فرهنگ نمیتوانند خود پشمینهپوشانی تندخو باشند که از عشق و آدمیت بویی نشنیدهاند و سر تا پا خشم و خشونت باشند. اتوریته و مشروعیت را هم میتوان با ترویج فرهنگ و پرهیز از خشکدماغی زاهدانه و خشم و کوتهفکری ترمیم کرد، نه با دریدن و سوختن و شکستن:
چو دور دور تو باشد مراد خلق بده
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش
مطلب مرتبطی یافت نشد.