از مشارکت تا اعتزال: انتخاب اخلاقی یا سیاسی؟

پس از پیروزی حسن روحانی در انتخابات ۹۲، که به تعبیری پیروزی گفتار سیاسی سنجیده و دیپلماتیک بر ادبیات عوام‌فریبانه، جنجال‌آفرین و پرخاشگر بود، دستگاه سیاست خارجی آمریکا بر سر دو راهی استمرار سیاست‌های نخوت‌آمیز گذشته یا جدی گرفتن و محترم شمردن خواست «مردم» ایران قرار دارد. مسأله البته دوسویه است و طبیعی است که بن‌بست فعلی تنها با گشودگی از یک سو از میان نخواهد رفت.

مدعای این یادداشت این است که تحولات ماه‌های اخیر، نشانه‌های معناداری برای لزوم تغییر سیاست‌های آمریکا در قبال ایران دارد. نخستین نشانه این است که انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری به معنای اقبال مردم به روشی در سیاست است که در آن منافع ملی و رفاه و امنیت مردم، بازیچه‌ی ماجراجویی‌های سیاست‌مداران و لفاظی‌های تنش‌آفرین نباشد. نشانه‌ی دوم این است که مطالبات مردم سطوح و لایه‌های مختلفی داشته است که انعکاس آن را به خوبی می‌توان در مقاومت خشم‌آلود جناح مغلوب انتخابات ریاست جمهوری در جریان رأی اعتماد به وزرای حسن روحانی مشاهده کرد. نتیجه‌ی انتخابات ۹۲، به معنای نزدیک شدن «جامعه‌ی مدنی» به دولت و کم‌تر شدن شکاف میان مردم و قدرت سیاسی – در این‌جا دولت – است.

یادداشتی که از آقای آرش نراقی در نقد نامه‌نگاری‌ها و بلند کردن صدای اعتراض به سیاست‌ تحریم‌های کمرشکن و فلج‌کننده منتشر شده است، چند محور اصلی دارد که از یک سو نقد به‌جا و به موقعی است از سرخوشی‌ها و ذوق‌زدگی‌های ناپخته‌ای که گاهی تمام سیاست را در جنبش‌های فضای مجازی خلاصه می‌کنند و حتی در این توهم‌اند که سیاست ایران و جهان را به صرف همین حرکت‌ها می‌توان تغییر داد. اما از سوی دیگر، نقد ایشان بخشی از تحولات «جامعه‌ی مدنی» را نادیده نمی‌گیرد. احتیاط و تردید درباره‌ی عملکرد آینده‌ی دولت، احتیاطی مقعول است به دلیل این‌که دولت اکنون زمام قدرت را در دست دارد. اما مردمی که به این دولت رأی داده‌اند، در سال‌های اخیر بیداد و نامردمی استخوان‌سوز قدرت‌مندان داخلی و تحریم‌های ویرانگر قدرت‌های خارجی را تحمل کرده‌اند. یکی از معناهای روشن رأی آن‌ها به حسن روحانی، مطالبه‌ی از میان برداشتن تحریم‌ها به معنای انتقاد توأمان به سیاست‌های حاکمان ایران و سیاست‌های غرب است.

آقای نراقی هم‌زمان مسؤولیت کوشش برای رفع تحریم‌ها را متوجه «جامعه‌ی مدنی» و «دولت» ایران می‌کند اما در نهایت مسؤولیت اصلی را تنها به دوش دولت می‌گذارد. ایشان به درستی اشاره می‌کند که نامه‌نگاری‌ها و اعتراض «جامعه‌ی مدنی» برای لابی کردن با سیاست‌مداران آمریکایی تأثیر محدودی دارد. اما نکته‌ای که نباید از یاد برد این است که این اعتراض‌ها تنها متوجه اوباما و دولت او نیست. یک مخاطب دیگر این نامه‌نگاری‌ها درست همان ایرانیانی است که کوشش‌های مستمر آن‌ها در سال‌های اخیر برای ایجاد تحریم‌های فلج‌کننده علیه ایران ثبت‌شده و علنی است. این نامه‌نگاری‌ها اگر بتواند سویه‌ی غیراخلاقی رفتار ایرانیان خارج از کشور را که باور دارند راه آزادی و رفاه ایران تنها از زوال، فروپاشی، براندازی یا ذلیل ساختن نظام جمهوری اسلامی می‌گذرد برجسته کند، گام مهمی برداشته است. لذا به همان اندازه که می‌توان بدبینانه نتیجه‌ی این نامه‌نگاری‌ها را ناکامی دانست، می‌توان به صدای بلند آن اقدامات را نیز محکوم کرد.

کسانی که پای این نامه‌ها و بیانیه‌ها را امضا کرده‌اند عموماً افرادی هستند که پیچیدگی‌های سیاست و واقعیت‌های موجود سیاست خارجی آمریکا و ایران را به خوبی می‌شناسند. در نتیجه،‌ این افراد به خوبی می‌دانند که «ضدیت با تحریم» به بیانیه‌نویسی و نامه‌پراکنی فروکاستنی نیست. اما فروکاستن حرکت آن‌ها به بیانیه‌نویسی و نامه‌پراکنی‌ و کوچک انگاشتن مجموعه‌ی کارهای آن‌ها هم کاریکاتور ساختن از حقیقت است. در میان کسانی که با تحریم ایران مخالفت می‌کنند و کرده‌اند و این بار پای چند نامه و بیانیه را امضا کرده‌اند (و پیش از آنان مقامات سابق آمریکایی و نمایندگان سنای آمریکا کار مشابهی را کرده بودند)، کسانی هستند که نه تنها هم‌چنان محبوس زندان‌های جمهوری اسلامی‌اند بلکه در نقد مقام‌های سیاسی جمهوری اسلامی بارها نامه نوشته‌اند و حتی به صراحت رهبر کشور را مخاطب قرار داده‌اند. مطالبات آن نامه‌ها هم تنها در حد آزادی زندانیان سیاسی نبوده است بلکه در مواردی از این حد هم فراتر رفته است. آقای نراقی درباره‌ی بیانیه‌نویسان می‌گویند: «همزمان باید آزادی زندانیان سیاسی، رفع حصر رهبران جنبش سبز، و نیز گشایش فضای سیاسی را هم مطالبه کنند». بسیاری از همین کسانی که نامه امضا می‌کنند و بیانیه می‌نویسند نه تنها هم‌زمان بلکه بسیار پیش از آمدن روحانی یکایک این مطالبات را – و بیش از این‌ها را – مطرح کرده بودند و هم‌چنان مطرح می‌کنند. آقای نراقی چنان روایتی از قصه ارایه می‌کند که گویی این افراد اصل قصه را فراموش کرده‌اند و به فرع چسبیده‌اند. واقعیت این است که اصل و فرع قصه را درست همین کسانی امروز دارند روایت می‌کنند که پای همین بیانیه‌ها را هم امضا می‌کنند و پی‌گیر مطالباتی از جنس فشار از طریق افکار عمومی روی سیاست‌های خارجی آمریکا هستند. تمامِ نشدنی‌های عالم که روزی به وقوع پیوسته‌اند، از همین جنس بوده‌اند. این تأثیرگذاری‌ها هم از جنس محالات نیستند و نمونه و سابقه دارند. دشوارند، آری، اما محال نیستند. هشدار دادن نسبت به سرخوشی‌های متوهمانه مهم است و حتماً باید جدی گرفته شود، اما هم‌زمان باید این نقد را متوازن و متعادل پیش برد.

آقای نراقی درست می‌فرمایند که: «روشنفکران و فعالان مدنی مخالف تحریم باید به جای جنبش صدور بیانیه و نامه نگاری به زمامداران غربی (یا دست کم در کنار آن)، به دولت ایران فشار آوردند که زندانیان سیاسی را آزاد کند، حصر غیرقانونی رهبران جنبش سبز را از میان بردارد، و فضای سیاسی جامعه را ولو به طور نسبی بگشاید» اما مشکل همین توصیه‌ی آقای نراقی دقیقاً این‌جاست که می‌فرمایند «به جای جنبش صدور بیانیه…» گویی نامه‌نگاری، جنبش به پا کردن و بیانیه نوشتن منافات دارد با این‌که مطالباتی را در برابر دولت ایران طرح کنند. شاید بهتر بود آقای نراقی می‌گفتند که «در کنار جنبش صدور بیانیه… به دولت ایران نیز فشار آورند» تا کمی موضع‌شان متعادل می‌شد.

کلید حل بحران تحریم‌ها – چنان‌که آقای نراقی به درستی اشاره می‌کنند – در دست آقای روحانی نیز هست ولی آقای روحانی تنها عامل مؤثر نیست. جامعه‌ی مدنی و مردم هم مؤثرند برای این‌که نشان بدهند پشت رییس جمهور منتخب‌شان ایستاده‌اند و رییس جمهور تنها در پی اغراض سیاسی نظام فارغ از توجه به مردم نیست. یکی از راه‌هایی که روحانی از طریق آن می‌توان نشان بدهد پشتگرم به حمایت جامعه‌ی مدنی برای رفع تحریم‌هاست، دقیقاً همین جنس نامه‌نگاری‌هاست که نشان می‌دهد روحانی تنها صدای قدرت نیست بلکه منعکس‌کننده‌ی خواست مردم و جامعه‌ی مدنی نیز هست. لذا بی‌اهمیت انگاشتن یا عبث تلقی کردن این حرکت‌ها با منطق آقای نراقی نقض غرض است: چطور می‌شود از سویی گفت که گره تحریم‌ها به دست دولت با پشتوانه‌ی حمایت جامعه‌ی مدنی گشوده می‌شود ولی هم‌زمان همین «جامعه‌ی مدنی» را از سوی دیگر ملامت کرد یا کارشان را بی‌اثر دانست؟ اما مهم‌ترین نکته‌ای که – به درستی – در نقد آقای نراقی باید مورد توجه قرار گیرد این است که نمی‌توانیم «جامعه‌ی مدنی» را مترادف بگیریم با همین کسانی که نامه‌های مزبور را امضا کرده‌اند. جامعه‌ی مدنی بزرگ‌تر و وسیع‌تر از این‌هاست و مطالبات آن‌ها هم متکثرتر و پیچیده‌تر است اما لزوماً در تضاد و تعارض با مطالبه‌ی رفع تحریم‌ها نیست.

اما یک نکته‌ی آخر در بیان آقای نراقی وجود دارد که به باور من ستون فقرات نگاه ایشان به مسأله است. ایشان دغدغه‌ی نگرانی‌های «جامعه‌ی بین‌المللی» را دارند و می‌گویند: «این دولت آقای روحانی (و نه روشنفکران) است که می تواند با کلید تدبیر، در عین حفظ منافع ملّی ایرانیان، به نگرانی های جامعه بین المللی پاسخ شایسته دهد، و قفل تحریم ها را بگشاید». در عرف سیاسی، «جامعه‌ی بین‌المللی» مترادف است با قدرت‌های جهانی. و این جامعه‌ی بین‌المللی تا به حال رفتار چندان مناسبی با ایران – چه با مردم‌اش چه با دولت‌اش – نداشته است. این‌که نام ایران ملکوک وجود سیاست‌مداری ماجراجو شده است،‌ توجیه مناسبی برای رفتاری که «جامعه‌ی بین‌المللی» در قبال ایران داشته است نیست. این همان نکته‌ای است که در سخنان حسن روحانی هنگام مقابل نهادن «تحریم» و «تکریم» از آن یاد شد. رفتار «جامعه‌ی بین‌المللی» در قبال ایران از سر «تکریم» نبوده است چه در دوره‌ی خاتمی و چه پس از آن. لذا، ماجرا دو سویه است. هر اندازه که ایران موظف است تا در فضای بین‌المللی اعتمادسازی کند و محیطی را برای همکاری دیپلماتیک با سایر نهادهای جهانی فراهم کند، طرف‌های مقابل هم موظف‌اند اعتماد ایران و مردم‌اش را جلب کنند. نادیده گرفتن سوء کردار «جامعه‌ی بین‌المللی» یعنی مشروعیت پیشاپیش دادن به وضعیتی که آکنده است از انواع تعارض‌ها و معیارهای دوگانه. اگر ایران باید « به نگرانی های جامعه بین المللی پاسخ شایسته دهد»، بی‌شک جامعه‌ی بین‌المللی هم باید به نگرانی‌های مردم ایران پاسخ شایسته بدهد. این نامه‌نگاری‌ها به روشنی دعوت دولت اوباما – و «جامعه‌ی بین‌المللی» – است به این‌که به نگرانی سالیان دراز مردم ایران پاسخ شایسته بدهند.

از سوی دیگر، می‌توان تیغ نقد را همین‌جا متوجه نظام جمهوری اسلامی نیز کرد. همان‌گونه که «جامعه‌ی بین‌المللی» به جای تحریم باید با زبان تکریم با ملت ایران سخن بگوید، نظام جمهوری اسلامی و قدرت سیاسی هم شیوه‌ی تحقیر و تخفیف مردم را باید کنار بگذارد و خود نیز با زبان «تکریم» با مردم سخن بگوید. انتخاب حسن روحانی و کارنامه‌ی گفتاری او و بخشی از عملکرد او، تا این‌جا، حکایت از جدی گرفتن تکریم مردم دارد. استمرار آن البته قطعی و یقینی نیست. لذا، هم دولت جمهوری اسلامی و هم «جامعه‌ی بین‌المللی» در قبال مردم ایران زیر ذره‌بین هستند.

مردم ایران بارها نشان داده‌اند که هم لیاقت حاکمانی را دارند که بهتر از این بر کشورشان حکومت کنند و هم سزاوار نامردمی قدرت‌های جهانی نیستند. برای گرفتن سپر از دست بیدادگران داخلی، نباید شمشیر را در دستان بیدادگران خارجی تیز کرد و گناه قربانی شدن مردمی گروگان از هر دو سو در این میانه را تنها به گردن همان گروهی انداخت که به مردم ستم کرده‌اند و با آن‌ها بر سر مهر نیستیم.

این جنبش نامه‌نگاری هر اندازه هم که محدود باشد – و ضرورتاً محدود نمی‌ماند و بالقوه می‌تواند گسترش پیدا کند – گامی است مهم در راه مشارکت فعال سیاسی که هم انتخابی است سیاسی و هم اخلاقی. مخاطبِ پیام این حرکت‌ها هم تنها مقامات سیاسی غربی نیستند. مخاطب این حرکت‌ها هم ایرانیان خارج از کشوری هستند که در کارنامه‌شان کوشش فراوان برای اعمال تحریم‌های فلج‌کننده یا هم‌دلی و تئوریزه کردن این تحریم‌ها هست و هم حاکمان سیاسی داخل ایران که یک بار دیگر ببینید کسانی که به احکام ظالمانه‌ی آن‌ها در زندان هستند، بیش از آنها دل در گرو منافع ملی ایران دارند و غم‌خوار رنج‌های ملت هستند.

این یادداشت نخستین بار در جرس منتشر شده است.

بایگانی