معمای حافظ و حدیث اخلاق

چند شب پیش داشتم آوازی از شجریان را گوش می‌دادم که غزلی از حافظ را می‌خواند: مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو . . . شجریانی ابیاتی را خواند که در نسخه‌ی قزوینی نیامده است:
هر که در مزرع دل تخم وفا سبز نکرد / زرد رویی کشد از حاصل خود وقت درو
اندر این دایره می‌باش چو دف حلقه به گوش / ور قفایی رسد از دایره‌ی خویش مرو

روزگاری شده است که دیگر گوشی برای شنیدن این سخنان نیست. دیگر کسی حدیث معرفت و حکایت حکمت نمی‌جوید. گویی اعتنا به ظواهر و پرداختن به تن چنان فربهی یافته است که جایگاهی معانی و حق جان به چشم نمی‌آید. ظاهر این سخنان بوی نومیدی و یأس می‌دهد و گویی کسی با حسی نوستالژیک از گذشته‌ای از دست رفته سخن می‌گوید. اما حقیقت ماجرا این است که حتی اگر به هزاران سال پیش هم باز گردید، این طایفه از اهل حکمت همیشه از قلت گوش‌های شنوا شکایت داشته‌اند.

باری، این دقایق معرفتی به اعتقاد من تفاوت دارند با سخنانی که مشمول گذشت زمان می‌شوند و در زمانی خاص اعتبار دارند. همین‌قدر که سخنی قابلیت تأویل‌پذیری داشته باشد، می‌توان آن‌ را در ظرف‌ها و زمان‌های مختلف جای داد. درس‌های معنوی عمدتاً این خصلت را دارند که غبار زمان بر چهره‌ی آن‌ها نمی‌نشیند ولو تحولاتی شگرف در جهان و احوال آدمیان رخ دهد. آیا در جهان امروز کسی هست که ظلم، دروغ، ریا، تجاوز، نامردمی، پلیدی و پلشتی را بپذیرد و رواج دهد؟‌ شاید تعاریف این‌ها امروزه تفاوتی پیدا کرده باشد، اما نفس مفاهیم قدرت و قوت خود را هنوز دارند. طبیعی است که وقتی کثرت‌گرایی را به نسبیت فرو بکاهند، دیوان حافظ و مثنوی مولانا تنها به درد بالای طاقچه خواهند خورد و هیچ بخشی از آن‌ها نمی‌تواند در اندیشه و گفتار و کردار ما راهی ببرند. درست است که نمی‌توان زبان حافظ و مولانا را در علم و فن به کار برد. از ابتدا هم قرار نبوده است چنین استفاده‌ای از آن‌ها بشود. اما نمی‌توان نتیجه گرفت که باید دیگر آن‌ها را به باد فراموشی سپرد. نسل امروزه زمانی که تمام ارتباط‌اش با پشتوانه‌های معرفتی و معنوی‌اش، چه قرآن باشد و چه حافظ و مولانا،‌ گسسته شود، به چه چیزی تکیه خواهد کرد؟

نمی‌خواهم نتیجه بگیرم که این‌ها باید جای عقلانیت را بگیرند. زندگی آدمی ابعاد فراوانی دارد و قطعاً رهنمودهای معرفتی جایگاهی بلند در افشاندن آب لطف بر خشونت‌های جهان ما دارند. بهره بردن از تجارب روحی و دستاوردهای معرفتی پیشینیان آدمی را از تکرار تجربه‌های تلخ گذشته باز می‌دارد. جهان یکسر دگرگون نشده است. آدمیان در حافظه و خاطره‌ی خود، گذشته‌ی خود را به همراه دارند و هنوز هم به گواهی تاریخ فزون‌طلبی‌ها،‌ دراز‌دستی‌ها، حرص و طمع‌ها و آزمندی‌های کهن خود را دارند ولو در جامه‌ی آدمیانی مدرن و دموکرات ظاهر شوند. مدرنیته، رذایلی را که آدمیان مرتکب می‌شده‌اند، ریشه‌کن نکرده است. هنوز هم تحت لوای مدرنیته و دموکراسی آدمیان نابود می‌شوند و به بهانه‌ی همین قراردادهای بشری می‌توان بدیهی‌ترین حقوق انسان‌ها را ضایع کرد. به قول مولانا:
نفس فرعونی است هان سیرش مکن / تا نیارد یاد از آن کفر کهن
در تو نمرودی است آتش در مرو / رفت خواهی اول ابراهیم شو
مرغ پر نارسته چون پران شود / طعمه‌ی هر گربه‌ی دران شود

تا جهانی باقی است،‌ آدمیان نیاز به معنا،‌ اخلاق و دین دارند و این‌ها نقاط مرجع اخلاق هستند و هنوز درخشان و ارزنده:
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود / سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه‌ی پیر مغانم ز ازل در گوش است / بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

بایگانی