یکی داستان است پر آبِ چشم
این سوز و گدازها و راز و نیازها فقط حکایت عشق است. عاشقی است که این همه حکایت لطیف و داستان معطر و باز یکسره درد و رنج دارد. اصلاً اگر همینها نباشد نمیتوان آن صمیمیت را با کسی حاصل کرد. کسی که عاشق نشده باشد سخن گفتن با او برای من یکی خیلی دشوار است. باید حداقل یکبار طرف ضربِ دستِ عشق رو چشیده باشه تا پریشانیها و پرت و پلاهای ما براش معنی داشته باشه یا حداقل با ما همدلی کنه. برای من کسی که عشق رو کنار میذاره کسی است که معامله و گفتوگو با اون سخته. خوبیِ ماجرا اینه که دیگه توی عاشقی جنسیت مطرح نیست و مهم نیست کی عاشق کیه. موضوع فقط عاشقی است. من وارد جزییات ماجرا نمیشم حالا. اینو فقط به اشارت گفتم برای کسانی که میگن اگه زن رو از زندگیمون بذاریم کنار ال میشود و بل میشود. بله من هم همین اعتقاد رو دارم ولی توش یه خورده چون و چراست و اگر و اما. حالا گرفتیم طرف خودش زن بود. باید هی به خودش لنگر بندازه. زنی که نتونه عاشق مردی بشه همون وضعی رو داره که مردی که زنو از زندگیش حذف کرده. اما باور کنید که داستان عشق، «یکی داستان است پر آبِ چشم» به قول فردوسی. گله و شکایتی از کسی نیست (شاید هم باشه البته!) ولی این درد از اوناست که به قول حضرت مولانا:
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
مطلب مرتبطی یافت نشد.