ای مرغ گرفتار
دیشب تا دیر وقت پیش سایه بودم. برای شرح مفصل ماجراها انشاءالله وقتی برگردم لندن و سرم خلوتتر بشه شرح مبسوطی مینویسم. اما خلاصه کنم که وقتی از پیش سایه برگشتم احساس میکردم از پیش خورشید دارم برمیگردم! سایه یه اقیانوس عظیمیه که حضورش کلی چیز به آدم یاد میده. از همه چیز گذشته اون فروتنی سادگی و بیآلایشی سایه یه چیز نادر و عجیبه که من توی هیچ کس ندیدم. دانش عمیق و تسلط فوقالعادهی سایه به شعر و ادبیات و فرهنگ ایران و مخصوصا حافظ نادرترین توانایی سایه است. اما سایه مهمترین چیزی که داره اینه که انسان بزرگ و والایی است. اون بلندی و پاکی اندیشه و صداقت و صمیمیت این آدم رو من در هیچ کس ندیدم. دفعهی قبل که خونهاش بودم اصلا مجال صمیمیت و همدلی و گفتوگوی بیتعارف نبود ولی این بار گاهی اوقات زنش آلما هم مینشست و با حوصله به حرفای ما گوش میداد. سایه با بزرگواری نشست شعرای منو (یعنی یه تعدادی رو که بهش دادم) خط به خط خوند. زمین تا آسمون نظر منو دربارهی شعر و شعر نو عوض کرد.
از یه جاهایی درباره حافظ و مولوی حرف زدیم و بحثایی کردیم که من تا هزار سال دیگه هیچ جا پیش کس دیگهای پیدا نمیکردم. بینش عمیقی که سایه از حافظ داره رو من تا به حال نزد هیچکس ندیدم. بقیه کنار سایه ول معطلند (به نظر من البته).
تصور میکنم از این دیدار پرباری که با سایه داشتم باید مثنوی هفتاد من کاغذ بنویسم. حالا اینا رو به تفاریق و به تدریج مینویسم. سایه یه خصلت زیبایی که داره اینه که خودشو شدیدا ایرانی میدونه و بهش افتخار میکنه. من این آدما رو که میبینم گونههام از شرم و غرور سرخ میشه. برای فهم این فرهنگ و عظمت ملت ایرانی سواد و فرزانگی و افتادگی و صفا و صمیمیت یکی مث سایه لازمه. من اگه سایه رو اینجوری ندیده بودم یکی از ارزشمندترین تجربهها و آرزوهای زندگیم به باد رفته بود!
عکسایی رو که با سایه گرفتم (یا از سایه) بعدا میذارم رو سایت. وقتی که داشتم فیلم میگرفتم (یعنی وقتی که دوربین داشت خودش این کارو میکرد) آخرش فهمیدم فیلم بعد یه ساعت تموم شده من هم فیلم خالی دیگهای با خودم نبرده بودم! کلی توی قطار وقتی برمیگشتم اسن حسرت خوردم به این خاطر. حرفای ناب و ارزشمندی که اتفاقا اونا باید ضبط میشد از دستم رفت. اما همه (تقریبا همه) توی ذهنم هست که مینویسمشون بعد.
سایه آدم سالم و بیآلودگی نازنینی است. آلودگیهای سایر اهل هنر ما رو که یا اسیر الکلند یا گرفتار افیون نداره. برای سایه هنرمند آدمی نیست که باید همیشه کثیف باشه. صورتشو نتراشه. حموم نره و بو بده. حتما مشروب بخوره. افیون هم بکشه و مثلا وقتی لباس میپوشه یه دستشو تو آستین کتش نکنه! حرف جالبی زد سایه. گفت: «اینا میگن مشروب و افیون ذهن آدمو باز میکنه و به آدم خلاقیت میده. اگه اینجوری باشه که نیست خوب اون شعر و اون کار ادبی و موسیقایی کار افیون و باده است نه کار شما!» سایه از ارزشمندترین سرمایهها و گنجینههای معرفتی ادبی و هنری قوم ایرانی تو روزگار معاصره. کاش قدرشو بدونن. سایه با چنان حوصله و صبر و تحملی هر چیزی رو که بهش میدادم میخوند و به هر مطلب من با دقت گوش میداد که از کسی با اون سن و سال بعید بود. با دقت به حرفای من گوش میداد و بعد با ادب و احترام و نهایت تواضع اشکالات و ایرادات حرف منو بهم متذکر میشد که احساس میکردم یکی گوشمو گرفته داره منو به عرش میبره. سایه شخصیتی داره که وقتی تو حضورش مینشینی احساس میکنی هزار ساله میشناسیش بس که بیریا و صمیمی است. این مایه صداقت و راستی، این قدر فضل و دانش (که اتفاقا مثقال ذرهای توش فضلفروشی نیست)، آدمو به اعجاب میندازه که این ذهن و این قلب و روح رو سایه از کجا داره. با چنان گرمی و مهری از من استقبال میکرد که بعضی وقتا من از خودم شرمنده میشدم. وقتی میگم سایه فضلفروشی نمیکنه یعنی اینکه در عین سواد و دانش بیحدی که داره به ندرت کلمه و تعبیر قلنبه سلنبه ازش میشنوی (نه که بلد نیست،عمدا این جوری حرف میزنه)، بر خلاف من که تویحرف زدن و شعر گفتنم انواع و اقسام الفاظ دهن پرکن و نامفهوم و عجیب و غریب پیدا میشه! روی دیوار خونهی سایه این بیت خودش با خط خوش توی قاب بود که اشک منو در آورد:
ای مرغ گرفتار بمانی و ببینی / آن روز همایون که به عالم قفسی نیست!
اینا رو عجالتا داشته باشین تا بعد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.