امروز خبر سقوط هواپیمای حامل خبرنگاران و عکاسان را که خواندم، باز یاد رفتن، یاد مرگ، تمام قد پیش چشمام ایستاد و این شعر قیصر امینپور را با خود زمزمه کردم:
حرفهای ما هنوز ناتمام…
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن که باخبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر میشود
آی…
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود!
بعضی وقتها فکر میکنم این «مرگ اندیشی» عجب گوهر درخشانی است که آدمیان را هدیه کردهاند که:
طوطی قند و شکر بودیم ما
مرغ مرگاندیش گشتیم از شما!
ای آفرین بر آن دست و بازوی پیامبران باد که چنین خواب آرام از دیدگان خلایق ربودند!
مطلب مرتبطی یافت نشد.