کسانی که با مطالعات تاریخی و اجتماعی مربوط به زنان مسلمان آشنا هستند، حتماً آثار فاطمه مرنیسی و لیلا احمد را خواندهاند. لیلا احمد، در کتاباش به خوبی ریشههای جامعهشناختی و تاریخی را بررسی کرده است و فاطمه مرنیسی هم البته به تفصیل ریشههای روایات و مباحث قرآنی مسألهی حجاب را واکاویده است. خلاصهی بحثها این است:
حجاب، به عنوان نوعی پوشش، که زنان با استفاده از آن سر و گردن خود را میپوشاندهاند، از اساس سنت مسلمانی نیست و عربی هم نیست. سنتی است که نزدِ ایرانیان باستان موجود بوده است (به ویژه نزد ساسانیان). و حجاب وسیلهی تمیز زنان اشراف از زنانِ برده و حتی زنان آزادی که از طبقهی اجتماعی فرودستی بودند به شمار میرفت. طبیعی بود که جامعههای دیگری که با ایرانیها برخورد داشتند، و اعراب پیش از اسلام و پس از اسلام هم از این قاعده مستثنا نبودند، این شیوهی پوشش را برای فرق نهادن میانِ زن آزاد و زن برده اختیار کنند. این اولین ریشهی پیدایش «حجاب» است. در تفسیر المیزان مرحوم علامهی طباطبایی هم به این نکته اشاره شده است. در زمان شکلگیری اسلام هم هنوز مسألهی زنِ برده و زنِ آزاد (کنیزکان و زنان غیر برده) موضوعیت داشته است و لذا حجاب به آن شکل (که البته زمین تا آسمان با این حجابِ چادریِ سفت و سخت فرق داشته است) پیوند مستقیمی داشته است با طبقهی اجتماعی و معیاری بوده است برای تمیزِ زنِ آزاد از زنِ برده. به عبارتِ دیگر، حجاب، هیچ ربطی به مسلمانی و دینداری و ایمان ندارد. حجاب به منزلهی پوشش، نه حجاب به معنای عفاف و پاکدامنی و تقوا، مسألهای است اجتماعی که در بستر یک جامعهی خاص پدید آمده و شکل گرفته است. گمان نکنم نیاز به توضیح داشته باشد که «حجاب»، در آن زمان بدون شک با عفاف و تقوا فرق داشته است. هیچ کس نه در ایران پیش از اسلام و نه در عربستان صدر اسلام، زنی را که حجاب نداشته است لزوماً بی عفاف نمیشمرده است (یعنی تمام زنان طبقات فرودست یا روستاییان و طبقات دیگر اجتماع به طور معمول بیعفاف شمرده میشدند؟).
وقتی ریشههای تاریخی ماجرا را میکاویم، میبینیم که صورت مسأله بالکل فرق میکند. اگر بستر رشد اجتماعی حجاب را – بحث شأن نزول آیاتِ قرآن و تفسیرشان خود مقولهای مفصل و جداگانه است – به خوبی مد نظر داشته باشیم، میتوان به قوت گفت که حجاب امروز به جای اینکه دخلی و ربطی به ایمان و مسلمانی داشته باشد، تبدیل به یک جنبهی برآماسیده و هویتی شده است که به تاریخ و فرهنگ «اسلام» چسبانده شده، حال آنکه حجاب اساساً ایرانی است و آن هم متعلق به ایران باستان؛ مگر اینکه البته دوست داشته باشیم تاریخ را تحریف کنیم. این حجاب، حجابِ خودِ مسلمانی است. چرا؟ چون نه تنها در ایران، که در غرب هم هر کس میخواهد لاف مسلمانی بزند، با «حجاب» ابراز و اظهار مسلمانی میکند. یعنی دقیقاً همان چیزی را که اندک ارتباطی به مسلمانی ندارد، تنها با صرفِ این گمان که حجاب از مهمترین جنبههای هویتی مسلمانان است، بر میگیرد. طبیعی است که کسانی که این اندازه بر حجاب پای میفشارند یا نمیدانند که حجاب، وسیلهی تمیز زنِ آزاد از زنِ برده بوده است (یعنی طبیعی است که خود را آزاد و زنان دیگر را نباید برده بدانند؛ آزاد از چه و که؟ و بردهی چه و که؟) و یا اگر هم میدانند حجاب را دیگر هرگز به آن معنای صدر اسلاماش نمیفهمند و به کار نمیبرند. فرض اینکه ما هنوز در جامعهی بردهداری و طبقاتی زندگی میکنیم به قدر کافی خفتبار هست. وقتی علت اصلی وضعِ چنان حجابی از میان رفته است، دلیل دیگری بر ادامهی این نوع پوشش هست یا علتِ اصلی استمرار آن همان جنبهی هویتی – هویت برساخته – است که دخل چندانی به روحیهی مسلمانی ندارد؟ حجاب، اگر زمانی در مسلمانی معنایی داشته است، بدون شک امروز در صورتِ از ریختافتاده و دفرمهاش، خود حجابی است بر مسلمانی. این چه ایمان و اسلامی است که با فرو افتادن پوششی برآمده از روابط طبقاتی یک نظام اجتماعی باستانی و ماقبل اسلام، فرو میافتد؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.