این باور، شواهد جامعهشناختی و تاریخی زیادی دارد. و البته مثالهای نقض زیادی هم میتوان برای آن نشان داد. به جامعههای اروپای غربی و آمریکای شمالی اگر نگاه کنیم، چه بسا با مردمان فراوانی برخورد کنیم که درکِ دینیشان، درکی است بسیار سطحی، عوامانه و خرافی. و اینها تنها مردم عوام نیستند، بلکه بسیاری از آنها را میتوان در میان نخبگانِ سیاسی این کشورها یافت (نمونهاش: سارا پیلین و بسیاری از همفکران و همپیالههای سیاسیاش!). رشد و رونق اندیشههای دینی ظاهری و قشری در آمریکایی که نمادِ دموکراسی است، امری است که حاجت به بیان ندارد. اما آنچه که در آمریکا باعث توسعه شده است، اصلاح فکری دینی بوده است؟ آنچه که در اروپا باعث توسعه شده است، اصلاح فکر دینی بوده است؟ من در این تردید جدی دارم. درست است که در اروپا، اخلاق پروتستانی، چنانکه ماکس وبر میگوید، پیوندی تنگاتنگ با نظام سرمایهداری دارد. اما مگر نظامِ سرمایهداری مترادف است با «توسعه»؟ به اعتقاد من، در امتدادِ هم دانستن روشنگری، اخلاق پروتستانی و توسعه تصوری است نادقیق – اگر نگوییم خطا. عوامل و علل متعددی در توسعهی این جوامع دخیل است و البته روشنگری و نقدِ دین بیتأثیر نبوده است. اما کسانی که گمان میکنند به فرض حذف دین از عرصهی اجتماع، به توسعه میرسیم، تصوری نادقیق و مغشوش از توسعه دارند. بگذارید توسعهی مورد نظرم را به زبانی ساده توصیف کنم. جامعهی توسعهیافته، جامعهای است که مردماش از حداقلهای یک زندگی مطلوب و معیشتِ دنیوی سالم برخوردار باشند. سرپناهی برای زندگی با عزت داشته باشند؛ گرفتار فقر و بیماری و بیسوادی نباشند؛ از امکانات معقول و متناسب رفاه اجتماعی برخوردار باشند؛ از تحصیل و آموزش با کیفیت بهرهمند شوند. هر کدام از اینها را میشود بسط بسیار داد. و البته میتوان ادعا کرد که گاهی «دین» مانع تحقق اینها میشود. و البته این ادعا کم خریدار ندارد. ولی آیا علتالعلل این همه معلولها دین است؟ مدعای من این است که نه. بگذارید صریح بگویم که میتوان جامعهای داشت که مردم فهمی عوامانه و حتی خرافی از دین یا باور مذهبی (به هر دین و آیینی) داشته باشند، اما جامعهای توسعهیافته داشته باشند که در آن عموم شهروندانِ آن جامعه از تحصیل خوب، شغل خوب، مسکنِ خوب، بهداشتِ خوب و آیندهای قابل اعتماد برخوردار باشند. و البته در چنان جامعهای است که تکلیف روشنفکر دینی، یا اصلاحگر دینی این میشود که شروع به تلنگر زدن به عقلانیت مردم کند که مقولهای میشود ثانوی.
باز هم تأکید میکنم که، به نظر من، اعتنا داشتن به مقولهی توسعه، به هیچ رو به معنای نفی روشنفکری دینی، اصلاحگری دینی، تفقه و تعقل در دین نیست. اینها میتوانند شانه به شانهی همدیگر حرکت کنند. اما توقع داشتن هر یک از دیگری، توقعی است نامتناسب و نامعقول که میتواند پیامدهای ناگواری داشته باشد.
پ. ن. ذکرش چندان لازم و ضروری نبود ولی باز هم یادآوری میکنم که مرادِ من از توسعه، «توسعهی سیاسی» از آن جنسی که در هشت سال دولت خاتمی پیگیری شد، نیست. توسعه در کشور ما چیزی است که محتاج پیگیری مستمر و ریشهای است. جار و جنجالهای سیاسی، کشور را به توسعه نمیرساند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.