حاشیه بر بحث مخلوق بودن قرآن

مصاحبه‌ی سروش، که به اعتقاد من هیچ چیز تازه و شگفت‌انگیزی در آن نیست و تنها در آن همان سخنان پیشین سروش (و متکلمین متقدم) به زبانی بی‌پرده‌تر بیان شده‌ است. ابتدا یک پرسش را پیش می‌کشم که به اعتقاد من گوهر سخن سروش از پاسخ به این پرسش بر می‌آید و بعد، جملاتی را از خواجه نصیر الدین طوسی نقل می‌کنم که مناسبت تامی با این بحث دارد. پرسش این است: اگر پیامبر اسلام، در زمان دیگری، فرض کنید در قرن بیستم یا بیست و یکم میلادی، در مکان دیگری و در میان قوم و ملت دیگری مبعوث می‌شد و به زبانی جز عربی سخن می‌گفت، آیا قرآن همین قرآنی بود که اکنون داریم؟ آیا احکام‌اش و الفاظ‌اش فرق نمی‌کرد؟ آیا خدا فقط به زبان عربی می‌توانسته سخن بگوید؟ آیا پیام وحی جز به زبان عربی، به زبان دیگری قابل ابلاغ نبود؟ پاسخ به این پرسش‌ها حدود این بحث را کمی روشن‌تر می‌کند.

اما برسیم به نقل سخنان طوسی. طوسی در تصور ۲۴ کتاب تصورات در ذکر نبوت می‌گوید: «و قبول وحی و الهام او از ملاء اعلیٰ و ملکوت اعظم چنان است که ما در خواب می‌بینیم و او در بیداری می‌بیند، بالقاء الشیء الی الشیء بالسرعه، یعنی از نفس کلی که لوح محفوظ است با نفس مطهر او می‌تابد و از این روی که می‌گوید انا بشر مثلکم از پیوند و مادت و مشارکت با دیگران و هر چه تعلق به اعمال جسمانی دارد، خالی نمی‌تواند بود. و امتیاز او به آن است که یوحی الیّ و چون یوحی الی از مشارکت انا بشر مثلکم معرا نیست، نزول وحی و الهام بی معارضه‌ی خیال نباشد. و آن معارضه از پرده‌ی رقیق شفاف و صافی تصور باید کرد که چندان‌که بر می‌آید کثیف‌تر می‌شود تا آن‌جا که به غایت کثافت رسد…» (ص. ۳۳۲)(بدیهی است که معنای «کثیف» و «کثافت» معنای تحت‌اللفظی عام فهم نیست و در مقابل «لطیف» و «لطافت» است نه «پاک»‌ و «پاکی»).

اما در باب معجزه: «و در معجزات و کرامات پیمبران گویند: ایشان از آن‌جا که حیز جنس است به حکم انا بشر مثلکم با دیگر مردم در ترکیب جسد و چهره و صورت و طعام و شراب و لباس و نکاح و هر چه تعلق به آفرینش خلقی دارد مشارک‌اند و از آن‌جا که از حیز فصل است به حکم ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی مُباین. و معجز به حقیقت معجز علم و حجت است نه معجز فعل و قدرت. زیرا آن وقت کسی که به قدرت بر همه‌ی عالم مسلط شود، تواند بود که گرگی یا شیری برو مسلط شود و نتوان گفت که آن گرگ یا شیر از او بهتر باشد. و آن‌جا که علم است کسی باشد که حجت علمی اظهار کند و در آن مُهر عجز بر لب جمله ناطقان عالم نهاد که هیچ کس نه کسر او به حجت تواند گفت و نه به جواب در مقابل او نطق تواند زد… پس اگر کسی خواهد که پیمبر را به معجز بشناسد اول‌اش بباید شناخت که غایت قوّت و قدرت بشر هر یک علی الانفراد تا کجاست و شبهِ معجز چون سحر و طلسم و مانند آن کدام‌ است، از سر یقین صادق معتمد علیه، تا چون علم او به این همه محیط شود، آن قدرت و قوت که بالای قوت و قدرت خلایق باشد آن را به معجز می‌دارد معین گردد. و معلوم است که هیچ مخلوق را این ممکن نباشد، و اگر باشد او را خود به پیمبر چه حاجت؟ پس هم پیمبر باید تا او معجز را از نه معجز باز شناسد. و آن کس که از مدعی نبوت معجز خواهد آن است که او عقل خود را به میزان کرده است و خود را به وزن خدایی خدا و نبوت نبی بر می‌سنجد و آن وقت که به معجز به او ایمان آورد، به عقل خود ایمان آورده باشد نه به او.» (صص ۳۳۷-۳۴۰). (تمام نقل قول‌ها از تصحیح دکتر جلال بدخشانی آمده است). بر همین قیاس، می‌توان درباره‌ی «معجزه‌ی لفظی» قرآن نیز سخن گفت.

تأکیدها در نقل قول از من است. این سخنان را مقایسه کنید با آن‌چه سروش می‌گوید. در سخن سروش عین همین معانی منعکس شده است، ولی به زبان امروزی و قابل فهم برای انسان قرن بیست و یکم. طرفه این‌جاست که وقتی در زمان طوسی چنین سخنانی گفته می‌شد، نه کسی در نبوت پیامبر شک می‌کرد و نه قرآن و اصالت آن زیر سؤال می‌رفت. نه کسی در وجود خدا شک می‌کرد و نه کسی منکر جبرییل می‌شد. و نتیجه‌ی مستقیم این سخنان این بود که قرآن متنی است که نمی‌توان لفظ به لفظ و عیناً به تمام آن عمل کرد و برای فهم آن و عمل به آن نیاز به معارف دیگری نیز هست (و تاریخ گواهی می‌دهد که مسلمانان در دوره‌های مختلف با چنین درک و فهمی از قرآن و اسلام به مسلمانی خود ادامه داده‌اند). این مختصر را آوردم که بگویم چیز بدیع یا عجیب و غریبی در سخن سروش نیست که هول و وحشت بعضی از دین‌داران را بر می‌دارد که وا اسلاما و وا پیامبرا! این سخنان را بیش از هزار سال است که می‌گویند و دین و ایمان مردم هم به قوت بر جای خود باقی است و اهل دانش هم هیچ کدام ندای الحاد و بی‌دینی سر ندادند از این کشفی که کرده‌اند! می‌دانم که هنوز جای بحث باقی است و ابهامات زیادی هست که باید مرتفع کرد. فرصتی اگر بود باز هم می‌نویسم.

بایگانی